خانه » زندگی در کانادا » مهمان عزیز

مهمان عزیز

اول با یک مقدمه نسبتا طولانی شروع کنم. علیرغم نوشته های قبلی من در اینجا و اینجا، هنوز که هنوزه هم شاهد بحث های مختلف در مورد مزایا و معایب مهاجرت هستم، هم اینکه در کامنت ها و ایمیل هام، بیوگرافی و شرح حال از دوستانی رو دریافت می کنم که در کشاکش ذهنی رفتن یا موندن هستند. اولا بذارید برای بار چندم بگم، من نه مشاور مهاجرتی هستم، نه وکیل مهاجرتم، نه می تونم برای کسی تعیین تکلیف کنم و نوشته های من هم صرفا تجربیات و خاطرات شخص خودم هستند. من نمی تونم با خوندن ۵ جمله از زندگی کسی، براش نسخه بپیچم که مهاجرت بکن یا نکن! شرمنده دوستان هم میشم وقتی چنین درخواستهایی دریافت می کنم، به هیچ عنوان هم دوست ندارم با طناب من کسی توی چاه بره! من بابت مهاجرتم یکسال تحقیق کردم و بعد از اقدام، ۳ سال در مورد زندگی و جامعه کانادا مطلب خوندم، و تازه اومدم اینجا و دیدم اون موارد فقط ۲۰ درصد واقعیات این جامعه بود، تا خودم لمسش نمی کردم، امکان نداشت با تعاریف کس دیگه ای بتونم بفهمم جریان از چه قراره. این موارد، هم شامل خوبی های زندگی اینجا میشه و هم بدیهاش (باز هم تاکید می کنم از دید من).
داروی خاصی برای یکی از آشنایان در ایران مورد نیاز بود، کلی آدم توی تهران و شهرستان بسیج شدن تا بتونن آخرین بسته ۳۰ تایی یک قرص رو تهیه کنن، به قیمت ۴٫۵ میلیون تومان، برای آدمی با حقوق یک میلیون و خورده ای. همون دارو در کانادا، به راحتی و با قیمت ۲۸۰۰ دلار پیدا شد، برای درآمد متوسط ماهی ۳۰۰۰ دلار (که تازه می تونه با ارائه مدارک در زمان پر کردن فرم های مالیاتی، قسمت مهمی از این پول رو از دولت و از مالیاتی که باید پرداخت کنه، پس بگیره). این مزیت کانادا.
در ایران حال می کنی بری پیش بهترین متخصص (حالا حداقل ادعایی که خود این متخصصین می کنن و وارد بحثش نمیشم)، وقت میگیری و با کمی ادا اطوار منشی، یکی دو ماه بعد در اکثر موارد میتونی متخصص رو ببینی (البته با پرداخت هزینه های مربوطه). توی کانادا اگر نیاز به خدمات متخصص داشته باشی، باید اول دکتر خانواده ات رو مجاب کنی که من به این فرد نیاز دارم، بعد اون بگرده یکی رو که سرش شلوغ نباشه پیدا کنه، بعد اگر شانست یاری کرد، از اون باید وقت بگیری و خلاصه تا بتونی به بارگاه متخصص شرفیاب بشی، ۶ ماه طول داره! بعد از اونم حالا وایسا تا بهت نوبت برسه برای آزمایشات تخصصی و … این وسط ممکنه که وضعت وخیمتر بشه ولی باید صبر کنی! این عیب کانادا.
توی ایران هرکاری دلت بخواد می کنی و اصولا کارمند جماعت از بازاری و پولدارها بیشتر مالیات میده، این مزایای ایران برای اهلش.
توی ایران نیاز به یک کتاب یا منبع خاص داشته باشی تمام درها بروت بسته است و با کلی مکافات و رو انداختن به فک و فامیل خارج نشین و … باید نیازت رو مرتفع کنی، توی کانادا خیلی شیک میری کتابخونه و اگر احیانا، به احتمال زیر ۱ درصد منبعی که می خواهی در دسترس نباشه، درخواست میدی و کتابخونه برات می خره و می تونی مجانی به امانت بگیریش و به مقصودت برسی. این عیب ایران، بازم برای اهلش. کپی غیر قانونی و دانلود از روی اینترنت رو میذارم کنار.
چند روزه کبک برنامه اش برای جذب مهاجر رو بصورت آنلاین باز کرده، چند نفر هم از ایران التماس دعا داشتند که من براشون ثبت نام کنم. کلا فکر کنم یک کامپیوتر نفتی گذاشتن که قراره به میلیونها نفر خدمات و سرویس بده، اصلا و ابدا هم براشون مهم نیست که چقدر فشار و استرس و ناراحتی برای مردم دارن ایجاد می کنن، از داخل کانادا و با ۴ تا سرویس دهنده مختلف بارها و بارها امتحان کردم و یکبار بیشتر صفحه باز نشد. این از معایب کانادا و ارتباطات دولتیش.
این لیست تموم بشو نیست…
بعد از این مقدمه، برم سر اصل مطلب. علی رو که احتمالا می شناسید، از دوستان خیلی نزدیک من، مدیر مستقیم من در سالهایی که توی اینفوتک کار می کردم و رفیقم بیرون از شرکت، با هم اقدام کردیم برای مهاجرت (به همراه خیلی دیگه از بچه ها) و کارمون هم با فاصله کمی به نتیجه رسید و باز هم با فاصله کمی کانادایی شدیم (بهتره بگم کانادایی بعد از این). بعد از اتفاق ناگواری که برای مادر من افتاد، خیلی از دوستان خارج نشین من تکونی خوردند که ای بابا، چقدر راحت ممکنه آدم عزیزترین افراد خانواده اش رو از دست بده. این دلیل بعلاوه یک سری دلایل شخصی دیگه (که اگر خواننده همیشگی وبلاگ من باشید، بعضی هاشون رو از من هم شنیدید) باعث شد که علی در تاریخ ۵ سپتامبر ۲۰۱۵، یکسال و یک ماه بعد از ورودش به کانادا، تصمیم بگیره که به ایران برگرده. برای همیشه.
کار متهورانه ای بود. به جرات میگم خیلی دل و جرات میخواست، بسیاری آدم ها رو میشناسم که به دلایل مختلفی، از کانادا بدشون میاد. طرف متنفره از اینجا، ولی سعی می کنه انکارش کنه یا خودش رو گول بزنه که پاسپورت رو گرفتم بر می گردم و این حرفها. اما حاضر نمیشه راهی رو که اومده، برگرده. ولی علی کسی بود که این کار رو کرد، به این نتیجه رسید که باید برگرده و با کمال شجاعت این کار رو کرد، انقدر هم ثابت قدم بود که حرفهای من و توصیه های دیگران نتونست خللی در تصمیمش وارد کنه. برای اینکه درک بهتری از شرایط پیدا کنید، آدم باری به هر جهتی نبود که خوشی زیر دلش بزنه، بیکار هم نبود که بگیم از بیکاری و بی پولی تحت فشار بود، یک شغل خوب، خونه مناسب، و کلا شرایطی که به جرات میگم خیلی از تازه واردین یا مهاجرین شاید به این زودی ها خوابش رو هم نتونن ببینن (با خصوصیات و توانایی های علی البته، اصلا چیز عجیبی نبود).
علی برگشت به ایران. شبی که توی فرودگاه پیرسون ازش خداحافظی کردیم، همه دلمون گرفته بود. من خیلی پیگیرش نشدم که بپرسم: خب ایران چطوره؟ راضی هستی؟ پشیمون نیستی برگشتی؟ و از این قبیل سوالاتی که حریم شخصی یک نفر رو نقض می کنه. تا اینکه درست یک ماه بعد از رفتنش، یعنی ۵ اکتبر یک حال و احوال کوتاه روی وایبر با هم کردیم:
علی: ایران …
من: چیز جدیدی شده؟
علی: نه بابا، این مملکت …. هیچ وقت درست نمیشه.
من: رو به بدتر شدنه هر روز و هر لحظه اش
علی: دقیقا. احتمال خیلی زیاد بر میگردم.
اینجا من دهنم باز موند. به همین سرعت؟ ظرف یک ماه؟! تماس گرفتم. علی، که سرمایی بود (و هست) گفت برای دسامبر بلیط می خواد بگیره! حتی نمی خواست بذاره زمستون سپری بشه. خیلی ادامه ندادیم صحبت رو، و موکول کردیم به بعد.
تقریبا سه هفته قبل علی برگشت. دوباره اومد تورنتو، و دوباره من از تنهایی بیرون اومدم. دوباره شدیم همون آگوست ۲۰۱۴، اما این بار با تجربیاتی به مراتب بیشتر. و با اطمینان بیشتر به راهی که هردو انتخاب کرده بودیم. بخشی از دلایلش یقینا خصوصیه، اما دلایل عمومیش به اندازه کافی قوی هست که بتونه منطق آدم رو مجاب کنه برای ترک ایران. توی ایران، کار خوبی رو تونسته بود به سرعت پیدا کنه و حتی خودش سهامدار یک شرکت بشه. پیش خانواده اش هم بود، پیش دوستانی که دلتنگشون بود. اما موضوع این چیزها نبود. موضوع این بود که تجربه زندگی در یک دنیای دیگه رو پیدا کرده بود. همون روز اولی که رسید، از اگلینتون تا دندس و ایتن سنتر پیاده رفتیم و برگشتیم (۲۲۰۰۰ قدم، و تا سه روز هم پای چپم درد می کرد!). نزدیکهای روزدیل، به یک زوج که کالسکه بچه شون رو راه می بردن و از روبروی ما می اومدن، راه دادیم. خانم، با لبخند از ما تشکر کرد. علی گفت: این رفتار رو توی ایران می تونستی ببینی؟ لبخند مردم رو که میدید، آرامشی که در شهر بود، آزادی که مردم در همه چیزشون دارن، امکان اینکه هرکار معقولی دلت می خواد می تونی بکنی و کسی مزاحمت نمیشه، همه و همه براش یادآور این مساله بود که دوباره برگشته به یک جای متفاوت.
توی ایران، همه چیز شده پول. به هر قیمتی.
– اصلا مهم نیست که این قیمت، پدری باشه که برات پدری کرده، چون تو پول می خواهی باید از الان به فکر تنظیم وصیت نامه اش باشی.
– اهمیتی نداره که در شراکت، منکر تمام چیزهایی بشی که بابتش قول و قرار گذاشتی، چون الان زمانیه که مرد بودن به ریش گذاشتنه، نه وفای به عهد و پای حرف وایسادن.
– مردانی که مرد بودن، امثال منصور رشتی – که حرفش سند بود – دیگه تاریخ شده اند، یک تاریخ دور.
– الان مهم اینه که بتونی دیگری رو تحت فشار بذاری که خودشون سرمایه فکری و معنوی که آورده اند رو بذارن و برن، تا بیشتر از این مغبون نشن. چه اهمیتی برای تو داره؟! مهم اینه که هرچی مال اون بوده رو هم تصاحب کنی و منکر نقش اون آدم در موفقیت کاریت بشی، سر و جانم، فدای پول! رفاقت و قدردان زحمات دیگران بودن کیلویی چند؟!
– سرنوشت خیلی ها بخاطر طمعکاری تو عوض بشه، فدای سرت! پول رفیقت رو به هزار و یک بامبول و دبه در آوردن بخور و یک آب خنک هم روش، فدای سرت که دیگه نمی تونه هزینه ادامه تحصیل خواهرش رو بده. خودت رو وارسته و بی اعتنا به مال دنیا نشون بده، در هر نقطه شمال شهر تهران یک ملک بخر، و به ریش بیماران سرطانی بی بضاعتی که قرار بود از این پول سهمی داشته باشند بخند!
– مهم این نیست که مسئول فنی شرکتت، در سخت ترین روزهای زندگیش هم کار تو رو راه انداخته، مهم اینه که بتونی ۳۰۰ هزار تومن پول بیمه اش رو بالا بکشی!
– اگر بابت پول باشه، هیچ مشکلی نداره اگر به دروغ جان بچه ات رو هم قسم بخوری! حرمت قسم چیه اصلا!
– مهم نیست که چقدر یک آدم در شرکتت مفید بوده و برات خلق ارزش کرده، چون اون آدم درستکاره و با واردات قاچاق تو مخالفت می کنه، باید از مجموعه ات بره. چه اهمیتی داره که کالای قاچاق تو، مستقیما با جون آدمها بازی می کنه؟! پول رو بچسب!
– وقت بقیه مردم برای تو چه اهمیتی می تونه داشته باشه؟ مهم اینه که هر وقت کارت گیر کرد دم از رفاقت و دوستی بزنی، وعده و وعید بدی که با هم قراره همکاری کنیم، بعد خرت که از پل گذشت، بری و پشت سرت رو هم نگاه نکنی. وقتی میشه با حقه بازی از دانش و تجربه بقیه استفاده کرد، چرا بیام و از جیبم ضرر کنم؟
توی کانادا اصل بر اعتماد به دیگرانه، در ایران مجرمی مگر اینکه خلافش ثابت بشه! توی کانادا، اگر با اداره ای، مجموعه ای، تشکیلاتی سر و کار داشته باشی، تلاش بر اینه که باهت همکاری کنن. توی ایران، اولین چیزی که از همه می شنوی اینه که نمیشه!
اینها بخشی از درد دلهایی بود که با علی کردیم. و این لیست تمامی نداره…

توضیح
مواردی که در انتهای این متن اومده هیچ ارتباطی به علی نداره. ظاهرا برای بعضی از دوستان مشترکمون این سوء تفاهم به وجود اومده که منظور من شراکت علی بوده یا مشکلات علی توی ایران. شاید اشتباه از من بوده که این مسائل رو در پستی که مربوط به اون بوده ذکر کردم، اما واقعیت ماجرا اینه که موارد ذکر شده چیزهاییه که برای خود من رخ داده (در شراکت) و سایر موارد هم مربوط به بقیه افراد که هیچ ارتباطی هم به کار علی و ارتباطات حرفه ای اون نداشته.
اگر برای دوستان مشترک من و علی بابت این موضوع دلخوری پیش اومده عذرخواهی می کنم ولی طبیعیه که بچه های اینفوتک از هر گونه رفتاری از این قبیل مبرا باشند.

۱۰۶ نظر

  1. چی بگم… هم خوشحالم..هم ناراحت…خوشحال که بلاخره از هر شیطون پیاده شدی و داری خودتو با واقعیت ها وفق میدی…ناراحت بابت اینکه همه اینهایی که نوشتی درسته.
    برای کسانی دلم میسوزه که اصلا فرصت نفس کشیدن تو هوای های تازه تر رو ندارن. اسمونشون خاکستریه. جاشون خوب نیست. من برای خیلی ها متاسفم. متاسفم که زندگی ما هزینه کم کاری خیلی ها رو داد. متاسفم که امثال تو که هم متخصصین و هم کاربلد، میان کانادا و با همه دلخوری شون مجاب میشن که برگشتن بی فایده است . متاسفم که همه حرف هایی که زدیم درست از اب در اومد. خوشحال میشم که بازم پست های مثبت بخونم.
    تا بعد

    • امير حسين روشناس

      و بدتر اینکه نمی تونیم به سفارشی که منصور رشتی قبل از اومدن به همه ما کرد، عمل کنیم. به همه مون می گفت: رفتن از ایران و شانس زندگی در یک کشور پیشرفته حق شماست. برید، تحصیل کنید (که من همونجا گفتم خدایی آقای رشتی این یک قلم رو بیخیال!)، تجربه کسب کنید، پاسپورتتون رو هم بگیرید ولی برگردید ایران. اینجا رو شما ها باید بسازید، آینده این مملکت دست شماست و اینجا مال شماست. امیر حسین صندلی تو، همیشه مال خودته.
      و چقدر همه چیز عوض شده که دیگه روی اون صندلی هم نمی تونم بشینم…

  2. ممنون خیلی خوب بود.به نظر میرسه برای خود شما هم کم کم کفه ترازو دارو به نفع کانادا سنگینتر میشه! امیدوارم همه کسایی که جسارت رفتن رو دارن در سرزمین جدید به ارامش برسن .آمین!

  3. سلام
    به نظر من وقتی آدم قصد مهاجرت به یک کشور رو داره باید براش دلیل محکمی داشته باشه و کلی دربارش فکر کرده باشه و همچنین به اینکه آنجا بهتر است یقین آورده باشه، به نظر من علی آقا واقعا هنوز درباره اینکه چرا به کانادا مهاجرت کرده بوده آنچنان عمیق فکر نکرده بوده و به همین دلیل بعد از مدتی که همه چیز براش تکراری شده برگشته ایران و تو ایران تازه فهمیده کانادا چرا از ایران بهتره، چون تو کانادا میشه بهتر آرامش رو حس کرد.
    بیشتر افراد برای یک سری دلایل زودگذر مهاجرت میکنن، مثلا اینکه اونجا پیشرفته تره، آزادی بیشتره، دیسکو داره (!) و …
    این افراد به احتمال زیاد بعد از مدتی از مهاجرت خود پشیمون میشن. یک عده ای هم هستند که دلایل مهاجرتشون بیشتر اجتماعی و اخلاقیه و دیگه نمیخوان که پول اول و آخر زندگیشون باشه …
    ممنون از مطلب مفید شما

    • امير حسين روشناس

      نه عزیز جان. فکر می کنم توضیحاتم به اندازه کافی روشن بود. اتفاقا اگر یک نفر باشه که باری به هر جهت عمل نکنه، علی بوده و هست. از زندگی خصوصی دیگران ما خبر نداریم و بنابراین نمی تونیم در مورد تصمیماتشون قضاوت کنیم.

  4. اینجا ما کمترین رو میخواییم آرامش که اونم از ما گرفتن ،آدمای خسته و بی روحی شدیم که مثل ربات داریم کار میکنیم نمیدونیم اصلا برای چی داریم تلاش میکنیم وقتی کمترین حقوق انسانی رو حتی نداریم دلم برای تمام مردم وطنم میسوزه چه اونایی که فهمیدن چه بلایی سرشون داره میاد چه اونایی که انقدر درگیر این زندگی اشتباه شدن که متوجه نیستن خدا خودش به ما و بچه هامون کمک کنه.

    • امير حسين روشناس

      یک نکته ای رو من بگم. بسیاری از بلاهایی که به سر ما میاد، توسط همین مردم هموطنمونه. مثال هایی که زدم، همه رفتارهای مردم عادی بود. منکر نقش سیستم اداره کشور نیستم، اما اینکه همه تقصیرها رو متوجه حاکمیت جامعه بدونیم هم کار اشتباهیه. وقتی پول میشه کعبه آمال و آرزوی اکثر مردم اونم به هر قیمتی، دیگه حکومت چکار می تونه بکنه. توی شیر وایتکس میریزن، با گوشت سگ و گربه سوسیس و کالباس درست میکنن و … همه از داخل خود مردم بوده دیگه.

      • من همیشه به هرگسی که از دولت انتقاد میکنه میگم:
        رئیس جمهور، رئیس کشور!!، نمایندگان و سوپری محله و نظافت چی خونه همه و همه مردم عادی این کشور بودن و هستن.. آقایی که رئیس دولت شد و ۲۵ سال کشور رو عقب انداخت از همین مردم بودم از همین آدما و فرهنگ بود! از فضا که نیومده!! ایشون هم توی صف نون خودش رو جا میکرده ایشون هم حق و ناحق میکرده مثل خیلی های دیگه! بقول سینا ولی الله (چند شنبه با سینا فارسی ۱) میگه اصلن به خودتون نگاه نکنید! اینا ما نیستیم! اینایی که میگم از فضا اومدن! اصلن کسی دور و بر ما اینطوری وجود نداره!!!

  5. سلام
    متاسفانه تمام حرفای شما تو این پست حقیقته محضه حقیقتی که قلب انسان رو به درد میاره. و اندوهناکه که جایی برا تنفس نیست و هر چقدر هم تلاش کنی نمیتونی اصول انسانی رو رعایت کنی چون مرتبا مسایلی پیش میاد که ناچاری نقضش کنی.هیچ وقت فراموش نمیکنم که معلم تاریخمون ک اتفاقا هم با معلومات بود ما رو سفارش میکرد به اینکه اگه دستتون به جایی بند شد تا میتونید اختلاس کنید برا خودتون بسازین و گور بابای بقیه…..!!
    بله این هست سیستمی که ما توش گرفتار شدیم و این سیکل معیوب هرگز اصلاح نخواهد شد.اینکه در خاک خودت جایی واسه خوب زندگی کردن نباشه و مجبور بشی همه چیزو رها کنی و بری که از نو شروع کنی سخته
    جامعه باید تاسف بخوره که روزی در جنگ همه بهترین هاشو از دست داد و حالا نسلهای بعدش رو اینجوری داره از دست میده !

  6. الان من به این فکر میکنم که واقعا کانادا و مردمش چه قدر در مساءل اخلاقی و اجتماعی سرتر از بسیاری از مردم ما هستند , به قدری که علی آقا حاضر شده به خاطر دلایلی که به ایران برگشته , دوباره در دلایل برگشتش تجدید نظر کنه و بالاخره برگرده کانادا ,, چون دلایلی مثل خانواده و عزیزان اصلا دلایل ضعیفی نیستند .
    بانک جهانی سال ۲۰۱۴ آمار داده بود که سالانه نزدیک به ۱۶۰,۰۰۰ متخصص ایرانی از کشور خارج میشن .
    فقط یک سوال , ایرانیا که بیشترشون داخل کشور , بلانصبت شما و همه خوانندگان, این همه مثل گرگ دارن همدیگه رو تیکه پاره میکنن , آیا تو کانادا هم اینجوری هستن بعد از مهاجرت ؟

    • امير حسين روشناس

      سوال جالبیه. بستگی داره به آدمش. یک عده که ایران هم خوب بودن و برای همین خوب بودن هم رفتن, اینجا دیگه راحت هستند. یک عده نخاله هم همیشه هست, اونها رو قانون و دولت کنترل می کنه و با هیچ کس تعارف نداره. رشوه و زیرمیزی هم – تا جایی که من دیدم – اصلا وجود نداره, اگر بفهمن بسیار شدید برخورد میکنن. نمونه اش, ۸۰ هزار دلار ناقابل رشوه دادن بین یکی از نمایندگان مجلس و رییس دفتر نخست وزیر سابق کانادا بود که از اصلی ترین دلیل شکست سنگین حزب محافظه کار در انتخابات قبلی شد.
      البته! اون دسته از ایرانی هایی که خودشون رو زرنگ میدونن و بالاخره از دست قانون در میرن هنوز در این جامعه هستند. اما کلیت جامعه سالمه.

  7. از همه فاجعه بارتر می دونی چیه؟ اینکه اگه بدون شناخت قبلی با هرکدوم از اینا که مثال زدی حرف بزنی، فکر می کنی چقدر وارسته اند و به انسانیت اهمیت میدن. چقدر پول براشون بی ارزشه و فکر می کنند وظیفه دارن به بقیه کمک کنند. یکی از بدبختی های این ممکت اینه که مردمش انقدر خوب “ادای” آدم خوب رو درمیارن که خودشونم باورشون شده آدمهای خوبی هستند! نمونه بارزش اون نامردیه که جون بچه اش رو به دروغ قسم می خوره.

  8. مهمان عزیز؟؟؟

  9. سلام امیر جان,
    مثل همیشه شیرین نوشتی!

    دلایل مهاجرت هر چی که هست, پول, امنیت اجتماعی, سیاسی, دیسکو, الکل,…. هر چی که هست, قابل احترامه و شخصی – تا وقتی که حریم و آزادی آدم های دیگه رو زیر پا نگذاری – و سعی نکنی عقاید و اعتقادات خودت رو به دیگران به زور تحمیل و تزریق کنی.

    برای من, نه ایران و نه کانادا, هیچ کدوم مدینه فاضله یا جهنم نیست… شاید یک روزی بود!؟
    تو یک لحظه شک میکنی! آیا کاری که کردی یا میکنی درسته؟ شاید اشتباه کردی!! شاید… واسه همین لازمه که بررسی کنی و دوباره ببینی که چرا تصمیم گرفتی که مهاجرت کنی؟ و هرگز نترسی. هیچ اتفاقی نمی افته, فقط یه درسه, یه درس.
    تو خیلی از مواقع, چه کاری و چه شخصی, بعضی اوقات لازمه که یک قدم به عقب برداری, تا که بتونی قدم بعدی رو استوار تر برداری.

    هر تغییری مقاومت به همراه داره, هم بیرونی و هم درونی. خصوصا مهاجرت, یاد دوستات میفتی, خاطراتت, موقعیت اجتماعی و کاری که داشتی… و همه اینها هی بهت تلنگر میزنه که… دیونه ای؟! اینجا چیکار میکنی؟ تو مال اینجا نیستی! به اینجا تعلق نداری… خلاصه چمدونت رو باز نمیکنی, مثل من, باز نکرده, دوباره بار و بندیل رو جمع میکنی که برگردی. و برمیگردی…

    اما نه تو دیگه اون آدم سابق هستی, نه جامعه, نه دوستات, هر دو تغییر کردین, منتها تو دو جهت مخالف. تضادها و درگیریهای اجتماعی و اخلاقی دیونت میکنه… همه جا, تو تاکسی, سوپرمارکت, سرکار… خلاصه دوباره یادت میاد که, چرا رفتی…

    یه بنده خدایی میگفت که حال و روز آدم مهاجر مثل بچه ای میمونه که تازه میخواد بره مدرسه, دلش واسه مادرش تنگ میشه, بی طاقتی میکنه, بهونه میگره, گریه میکنه… ولی این مادره که باید بچه اش رو کمک کنه که جدا بشه, و برگرده راهش رو ادامه بده…. همینطور وطن, مثل یک مادره…. و واسه من بود و هست…. و کمکم کرد, یادم آورد, هنوز هم دوستش دارم, خاکمه… اما وطن جدید من کاناداست, خونه جدید منه… و دوستش دارم, همینطور که ایران رو دوست دارم….

    تو این رفت و برگشت, بهم ثابت شد که کی واقعا دوسته, کی نیست. بعضی ها رفیقن, دمشون گرم. به من نشون دادن که تفاوت یک دوست و یک آشنا چیه….

    مخلص کلام….
    تجربه رو نمیشه توصیف کرد یا مثل نسخه پیچید و داد دست کسی دیگه… مخصوصا مهاجرت رو, ممکنه بیای و خوشت بیاد و ممکنه نیاد. کانادا سرده, مشکل زبان و فرهنگی میخوری, دلت تنگ میشه… ولی الان به جرات میتونم بگم که کشور خوبیه, اینجا تو یک آدم به حساب میای, حق و حقوق داری و مهربانی یک اصله نه یک پوستر رو دیوار, یا آجیل شب یلدا…

    اگه اومدی, چمدونت رو باز کن….
    اگه هم میخوای بیای, نترس, فوقش دوباره برمیگردی و چند میلیونی ضرر مالی, ولی دیگه انوقت میدونی که جات کجاست…
    اگه هم نمیخوای بیای, بمون و زندگیت رو بکن, آسمون هر جایی یه رنگه, یه جا آبی و یه جا خاکستری. ولی هر کسی هم یه رنگی رو دوست داره.

    • امير حسين روشناس

      ممنون علی جان. هم از بابت اینکه سوژه نوشتن این پست شدی, و هم بابت کامنتی که دادی. فکر میکنم برای کسانی که دو دل هستند راهنمایی خیلی خوبی میتونه باشه.

    • دم شما گرم.کامنتی که گذاشتین مطلب اقای روشناس رو تکمیل کرد.عااااااااالی بود!

    • سلام علی آقا امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید
      من کامنت شمارو خوندم فقط و فقط دارم باخودم فکر میکنم و ذهنم یه جورایی درگیر ماجرا شده.خیلی تو صحهبتاتون حرفهای نگفته هست.
      الان حسش نیست بنویسم بعدا قسمت شد مینویسم
      ((( دیونه ای؟! اینجا چیکار میکنی؟ تو مال اینجا نیستی! به اینجا تعلق نداری…)))این نوشته دیوونم کرده.

    • سلام

      چقدر بعضی از حرفها می تونه گیرا و تاثیر گذار باشه. ان شالله هر جا هستین موفق و شاد باشین، همیشه ^_^

    • “ا گه هم میخوای بیای, نترس, فوقش دوباره برمیگردی و چند میلیونی ضرر مالی, ولی دیگه انوقت میدونی که جات کجاست…
      اگه هم نمیخوای بیای, بمون و زندگیت رو بکن, آسمون هر جایی یه رنگه, یه جا آبی و یه جا خاکستری. ولی هر کسی هم یه رنگی رو دوست داره. ”

      همین ۲خط تکلیف خیلیا از جمله خودم رو واسه مهاجرت روشن کرد.

      دم شما همیشه گرم علی آقا.

  10. مخصوصا یادمه تو یکی از کامنتا نوشته بودین که حال شما مثل نخلی میمونه که از جنوب بکنن و ببرن شمال بکارن! خیلی خوشحالم که این نخل تو شمال هم میتونه ریشه بدوونه.واسه من و همسرم و همه کسایی که دلیلشون از مهاجرت همون دلایل شماست این پست و کامنت زیبای شما خیلییییی ارزش داشت.سپاسگذارم !

  11. من همیشه حسرت میخورم و با خودم میگم اینا حسابی متخصصن و اینجا کلی موفق بودن من چی من ک خیلی متخصص نیستم برم اونجا چی میشه ایا مثل شما کار پیدا می کنم ایا موفق میشم

    • امير حسين روشناس

      با این طرز فکر و دست کم گرفتن خودتون مسلما مشکل پیدا می کنید. فکر می کنید این کانادایی ها چیشون از ما بالاتره؟ دانش و تجربه ایرانیها باور کنید خیلی بالاتر از اینهاست، فقط باید صبور باشید تا بتونید به چیزی که میخواهید برسید.

      • این حرفو باید طلا گرفت امیرحسین…
        ایرانی ها مغزای پیچیده ای دارن. ولی کانادایی ها نه.. و کلا خارجی ها..
        ایرانی ها با کمترین امکانات حتی کمترین یادگیری رو دارن اما خارجی ها با بیشترین امکانات کمترین یادگیری رو. یه جورایی ایرانی ها انقدر که برای داشتن منابع مجبورن حیله و حقه سوار کنن برای همین ذهنشون خلاق تره. نمونه ش دور زدن تحریم های ن-ف-ت-ی که ب.ز انجام داد! تو دنیا هم قابل باور نبود! حالا درست و اشتباه ش رو کاری ندارم. اما این پیچیدگی مغز ایرانی ها رو نشون میده. فکر نکنم خارجی ها بتونن توی کنکور ایران رتبه های بالایی بیارن!!! مغز بیشتر از نصف خارجی ها خیلی ساده هست و تنها تفاوتش با ما در نحوه ی یادگیری و آموزش هست که اونا همه چیز رو از الف تا ی یاد میگیرن ولی ما یذره از الف یکم از ش یکم د و ….

  12. سلام به شما دوست عزیز ،
    من چند هفته است که خواننده شما شدم ، اما دوست داشتم همه مطالب گذشته رو بخونم تا بعد نظر بدم ،
    الان هم متاسفانه یا خوشبختانه رسیدم به این مطلب آخری.

    باید بگم که متاسفانه همه حرفهای علی آقا درسته ، زیاد بحث رو امنیتی اش نمی کنم اما حتما” می دونید که کار از مشکلات اجتماعی گذشته و به مسائل بزرگتری دچار شده ایم ،
    بدون هیچ شک و تردیدی طوفان بزرگی در راه است که خدا به دادمان برسه .
    دیگه دلار ۳۷۰۰ تومانی ، ویژه خواری و اینبار کی می شینه روی صندلی موضوع اصلی نیست ،
    دور تا دورت رو که نگاه می کنی خطر واقعی رو می بینی ،

    دوستانه و برادرانه می گم ، همانجا که هستید بمونید ، نه برای بهتر شدن و پیشرفت و آرامش ، بلکه برای حفاظت از خودتون .

    ببخشید که عرضم زیاد شد اما چون می دونم آدم معتقدی هستید و برداشت بد نمی کنید می خوام یک خاطره خوب هم از این مدت بگم .
    اگر همه چیز بد باشه یه ماجرا خیلی خوب بود ، اونهم سفر به نجف ، کربلا ، کاظمین و سامرا در اربعین (دل و جرات رو حال می کنید ؟)
    طی ۵ روزی که اونجا بودم ، همه چیزش به کنار ، نوع رابطه ای که این جمعیت زیاد که حتی با هم هم زبان هم نبودند معجزه بود ،
    وقتی که توی نجف ، مهمان یک خانواده عراقی شدیم که خانه شان را در اختیار زوار قرار داده و و خودشان در کوچه خوابیدند ،
    وقتب در بغداد مهمان عشیره ای بودیم که سفره ای رنگین تر از سفره عروسی برایمان پهن کردند ،
    فهمیدم که مرغ همسایه غاز نیست ، بلکه ما از بس بی هدف شدیم از بس ناامید شده ایم و صد البته از بس نامردی دور و برمان وجود دارد که اخلاقیات را از یاد برده ایم .

    من آرمانشهر رو در کشوری دیدم که نصف اون در جنگ بود ، بیکاری و فقر بیداد می کنه ، دهه ها جنگ و بدبختی دیده اند اما چون اعتقاد به یک هدف دارند به خاطر اون اعتقاد آرامش پیدا کرده اند ،طوری که حداقل توی اون کاری که می خواهند انجام بدهند به فساد و ناامنی فکر نمی کنند ، می مانند و انجام می دهند ، نه اینکه ناامید باشند

    راز موفقیت کشورهای پیشرفته همینه ، فارغ از بحث دین و دنیا و فساد اداری و دموکراسی ،
    چون مردم به سیستم اطمینان دارند ، پای اون می ایستند ،خیلی از تعریف های شما هم از کانادا همین آرامشه که چطور همه چیز با خونسردی و بدون استرس انجام میشه ، اما در جامعه ما خوش بین ترین و پاک دست ترین افراد هم به این نتیجه رسیده اند که حتی اگر بخواهی نمی توانی چیزی را درست کنی .
    و همین کلید غیرقابل تحمل بودنه وضع موجوده ، همیشه می تونیم سختی های ظاهری رو تحمل کنیم اما اون نا آرامی درونی ، نه میشه بهش عادت کرد ، نه از یاد برد و نه این درد تخفیف پیدا می کنه .

    امیدوارم با سلامتی و خوشی زندگی کنید و حالا که در تصمیمتون راسخ تر شده اید ، به جای خود خوری بیهود ، به فکر تلاش بیشتر برای کسب موفقیت بیشتر در اونجا باشید .

    • امير حسين روشناس

      داستان همینه عزیز، من و علی و خیلی های دیگه، منکر خوبی های هیچ جایی نیستیم. خوبی همه جا رو میگیم، بدیش رو هم میگیم. اما در نهایت باید دید کفه ترازو به کدوم سمت مایل میشه تا اونجا رو بعنوان مامن خودت قرار بدی.

  13. عالی بود مث همیشه و همه چی متاسفانه عین واقعیت و حالا اینا از دید علی آقا و شما بوده از دید من بعنوان زن خیلی مسائل دیگه هم هست اینکه با آرامش نمی تونی تو خیابون راه بری و باید نگاه های کثیفی را تحمل کنی و… حتی وقتی با ساده ترین پوشش و بدون جلب توجه میری بیرون هم آرامش خاطر نداری باعث شده تا مجبور نشم بیرون نرم از خونه و خیلی مسائل تاسف بار دیگه…

    • همه چیز تورم، پول، ماشین، خونه، سمت و … نیست! بعضی وقتا امنیت و آرامش انقدر بقول امیرحسین کفه ی سنگین تری داره که همون آرامش و امنیت باعث مهاجرت میشه و همین موضوع راهی برای رسیدن به خواسته های دیگه میشه.

    • دقیییییییییییقا! دویست درصد باهاتون موافقم مریم جان!
      حرف دلمو زدین

  14. دوستان شما هم دقت کردین دیگه کد کپچا نیست آزمون ریاضی تموم شد 😀

  15. سلام، متن زیبا بود ولی کمی پیچیده. راستش روان و سلیس نبود. نیازه که مجدد بخ.نم تا نظر بدم. ولی خوبه.

    • دقیقا منم یه همچین حسی دارم بالارو بخون چند تا کامنت بالاتر گفتم
      ولی اقای cort عزیز اصلا این متنهای کوچیک بهت نمیادا همه دوستان شمارو با اون رمان های معرفتون میشناسن یه نظر خوب هم در خصوص این پست بذار لطفا من فعلا درگیر فکرهای خودم هستم امیر چند وقته همه رو درگیر این افکار کرده و چه بازتابی هم داشت-

  16. دلهای ما که به هم نزدیک باشد، چه فرقی میکند کجای این جهانیم.
    دور باش اما نزدیک، که من از نزدیک بودنهای دور میترسم.
    احمد شاملو
    این هم واقعیت دیگه ای از جامعه ایران هست.با کسانی که بزرگ شدی و کلی ازشون خاطره داری الان چقددددددر از هم فاصله گرفتیم.دیگه همو نمیفهمیم.انگار نه انگارکه ما با هم زندگیها و خاطره ها داشتیم..
    کسایی هم که دوستشون داری و دوستت دارند هم که خوب بحثش جداست.هرجای این دنیا باشی موجود عزیزی به اسم اینترنت هست که ما رو از حال و روز هم باخبر میکنه:)

  17. بعضی وقتها یادم میره ادم بودن چطوریه! یادم میره که به عنوان یه انسان چه حقوقی می تونم داشته باشم.

  18. سلام و خدا قوت به همه دوستان.
    درگیری ذهنی من اینه که بمونم و وطنم رو بسازم یا بگم بیخیال..این مردم درست شدنی نیستن و فقط به فکر نجات خودم باشم. راسیتش خسته شدم از بس تو این هوای آلوده نفس کشیدم و باز هم مثبت فکر کردم. وقتی میری تو طبیعت و هر چی آشغال جمع میکنی میبینی تمومی نداره و صمیمی ترین رفیقات با تمسخر بهت میگن آقای محیط زیست. وقتی ۵ سال تو بازار یه تعمیرکار موبایل حرفه ای هستی ولی چون با صداقت کار میکنی میبینی هیچ پس اندازی نداری چون بازاری یعنی گرگ. نه این که بلد نباشی ولی نمیخای دروغ بگی ولی انگار این مردم دوست دارن دروغ بشنون. واقعیت براشون تلخه و دروغ شیرین. چه گفتن چه شنیدن. وقتی پولی پیدا میکنی همه میگن دیوونه چرا انداختی تو صندوق صدقات؟ خدا این پول رو سر راه تو قرار داد که برای تو باشه. خندت میگیره از حجم نفهمیشون و فقط سکوت میکنی. چون حرف هات هر چقدر هم درست و قشنگ باشه نهایتا برای دقایقی روشون تاثیر داره..اونم برای تعداد معدودی..اکثرا بهت میگن تو تعطیلی باوا چی میگی؟! یا میپرن وسط حرفات. من نمیگم آدم خیلی خوبیم یا خیلی حالیمه ولی اگه همین ۴ تا آدم درست درمون مثل امیرحسین و علی هم برن..پس ایران چی؟ امیرحسین جان، منصور رشتی راست گفت. اینجا رو کی باید بسازه؟ اگه منصور رشتی هم فرار میکرد میرفت مثل مابقی مغزها پس اینفوتکی نبود و خدماتی که به بانکداری ایران کرد رو کی میکرد؟ انفورماتیک؟ اگه انفورماتیک نبود چی؟ پس بذاریم ایران ویران بشه بره پی کارش دیگه.

    • امير حسين روشناس

      خب دیگه، ظرفیت آدمها یک اندازه ایه. تا کی کار می کردیم و پولمون رو بالا میکشیدن؟ اولش همه پایه کار بودن، وقتی به مرحله بهره برداری میرسید به هر نحو ممکن حق و حقوقت رو بالا میکشیدن و دوباره روز از نو روزی از نو. برای من همین یک مورد اگر اصلاح میشد برمیگشتم به بقیه اش هم کاری نداشتم. ولی ده سال کار کردم و همه جا با جون و دل کار کردم. منهای اینفوتک که همیشه دعاگوی منصور رشتی هستم، همه جا کارم رو ندیده گرفتن و همه جا حقم رو خوردن. دیگه تا کجا؟ چقدر به خودم و بقیه فرصت بدم؟ بابت پولی که توافق می کردیم چند برابرش کار می کردم. کلی از توافقمون رو هم منکر میشدن و دست آخر اونی که با هزار بامبول و دو دره بازی بهم قرار بود بدن رو هم میخوردن. پولش به جهنم، فقط احساس توهین به شعورم می کردم.

    • شما که خیلی وقته دارین سعی وتلاش میکنین چند درصد نتیجه گرفتین؟ به نظرتون ایا امیدی هست که تلاش شما نتیجه بده و ادما عوض بشن؟چقدر امیدوارین به بهبود ادما؟؟

      • خانه ای آتش گرفته بود و گنجشکی با پر کردن دهان خود از آب آبگیری در دور دست مسیر رفت و برگشت را تا خانه آتش گرفته سریع طی میکرد و آب را بر روی آتش میریخت. دوستش از او پرسید این کار تو هیچ نتیجه ای ندارد..چرا خودت را خسته میکنی؟ گنجشک جواب داد حداقل میدانم که من تمام تلاش خودم را کرده ام و پیش خودم شرمنده نمیشوم. و داستان معروف تر دیگه ای هم هست که در طی جزر و مد دریا.. حجم زیادی از ستاره های دریایی در ساحل ماندند و در حال جان دادن بودند. شخصی این صحنه را دید شروع کرد به پرت کردن ستاره های دریایی به درون آب. عابری به او نزدیک شد و گفت این کار تو ارزشی ندارد و فقط تعداد کمی از آنها را میتوانی نجات دهی.. شخص در پاسخ گفت حداقل میدانم که سعی خودم را کردماین تعداد را نجات دادم. ببخشید دیگه کتابی نوشتم

    • دوست عزیز همه کارایی که عنوان کردین واقعا ارزشمنده و موثر.فقط دور و برم رو که نگاه میکنم ادمای کمی رو میبینم که روالشون این باشه.حتی تو خانواده.ادم خسته و دلسرد و ناامید میشه!برای همین پرسیدم که چند درصد امیدوارین به جواب دادن این روش و بهبود اوضاع

      • اصلا ۰% ، حداقل وجدان خودت آسوده هست یا نه؟ مهم اینه که از درون آرامش داشته باشی. هر کجای دنیا هستین قلبتون در آرامش باشه.

  19. امیر جان لطفا این رو پاک کن( من این متن رو برای همین صفحه مهمان عزیز نوشتم که اشتباهی تو صفحه مربوط به کوتاه از تورنتو ۵ ارسال کردم.اگر امکان داره اون رو پاک کن و این متن زیر رو در همین صفحه ارسال کن ممنون )
    در رابطه با تصمیمی که علی دوستت گرفت و رفت و برگشت میخوام دو تا تجربه و اتفاق مشابه از اطرافیان خودمو بگم
    ::۱))))اولیش مربوط به یکی از کارمندهای دانشگاه خودمونه ( کانادا رو دارم میگم ) که یه دختر کانادایی هست و روزی که رفته بودیم برای معرفی ترم زمستون برامون تعریف کرد.این دختر خانم که کانادا بدنیا اومده، درسشو تو دانشگاه ما تا فوق لیسانس میخونه ،منتها این وسطا تصمیم میگیره برای ادامه تحصیل بره کشور اسپانیا چون شنیده بوده هوای گرمتری داره و خیلی علاقه پیدا میکنه که بره خارج از کانادا زندگی کنه.خلاصه میره و درسشو ادامه میده ولی روزهای اول به گفته خودش هیچی اسپانیایی نمیفهمیده تو کوچه و خیابون( با اینکه خونده بوده و خودشو آماده کرده بوده تا حدودی ) و دانشگاه هم تموم درساش به اسپانیایی بوده و براش خیلی سخت بوده.میگفت با اینکه همه چیز خوب بوده از آب و هوا تا مردم خونگرم اسپانیایی ولی کم کم احساس دلتنگیش برای خونوادش و کانادا بیشتر و بیشتر میشه.و یک روز تو یک کافه وقتی داشته با خونوادش بااسکایپ حرف میزده بغضش میترکه و میزنه زیر گریه و میگه من چه اشتباهی کردم که اومدم و پشیمونم. این لحظه و در واقع این دوره که آدم تو یه محیط جدید دپرس میشه و پشیمون از کاری که کرده رو بهش میگن cultural shock که بعد از چند روز تا یکی دو ماه بعد از اومدن به محیط با فرهنگ جدید برای هر آدمی چه ایرانی چه کانادایی و چه هر کشوری اتفاق میفته. بعد از این اتفاق ، کم کم این دختر خانم خودشو جمع و جور میکنه و میشینه نقاط مثبت کاری که کرده رو برای خودش لیست میکنه و کم کم به گفته خودش تمرکز روی نقاط مثبت میکنه و با گذشت زمان هم زبان اسپانیاییش بهتر شد و هم حالش بهتر شد. گفت دیگه روز بروز حالم بهتر شد و متمرکز شدم رو هدفم و تونستم با شرایط وفق پیدا کنم.
    این رو برای این گفتم که بگم این حالت پشیمونی و دلتنگی میتونه برای هر کسی از هر کشوری و هر ملیتی اتفاق بیفته و مختص ما ایرانیها نیست.پس مهم تمرکز روی هدف هست و موفقیت هم بدنبال خواهد داشت.
    ۲ ))یکی از دوستان خودم که با من از همین دانشگاه پذیرش گرفت و اومد کانادا ( البته تو ایران کار میکرد و درآمد خوبی داشت) بعد از یک ماه نظرش برگشت و تصمیم گرفت برگرده.خودش کاملا برتریهای سیستم های مختلف کانادا رو نسبت به ایران قبول داشت ولی بهگفته خودش پول زیاد درآوردن تو ایران براش راحتتر بود و دیگه الان تو ایران خیلیها رو میشناخت که باهاشون میتونست کار کنه و پول در بیاره .این دوست من بطور واضح پول براش ارجحیت داشت.خلاصه بیخیال زندگی تو کانادا و دانشگاه و کسب تجربه شد و برگشت به ایران. چند روز بعدش بهم زنگ زد و گفت انگار ۱۰ سال به عقب برگشتم؛:)))) چقدر عقبیم!!!! کلی ناله کرد که شلوغه و ترافیکه و مردم اعصاب ندارن و ….و آخرش گفت داره به این فکر میکنه که دوباره بیاد کانادا!!!!! البته هنوز نیومده و کاملا سر دوراهی هست و یه روز بلیط کانادا رو چک میکنه یه روز دیگه میره دنبال پول درآوردنش و برای من عکسای تهران رو میفرسته که مثلا هوا تمیزه و طبیعت تهران و ببین و از اینجور حرفا:))))).اینو برای این میگم که ممکنه برای خیلیها اتفاق بیفته و وقتی بیان اینجا و شرایط اینجا رو تجربه کنن اونوقت ایران هم زندگی کردن براشون سخت تر میشه و اگه عزم جدی نداشته باشن همواره بین زمین و هوا میمونن.این دوست من فقط و فقط و فقط بخاطر حرف چند نفر از فامیلاش که کانادا هستن و از کانادا تعریف کرده بودن پا شد اومد و هییییچ تحقیقی قبل اومدن نکرده بود.
    پس اول از همه کاملا تحقیق کنید و با چشم باز تصمیم بگیرید و از روی چشمو همچشمی تصمیم به مهاجرت نگیرید چون اولش تا همه چیز دستتون بیاد و اون شوک فرهنگی و دلتنگی رو از سر بگذرونید طول میکشه و سخت خواهد بود.ولی هر چقدر بگذره براتون راحتتر میشه و بهتر قبول میکنید شرایط جدیدتون رو.
    من باز یه نکته مهمی رو بگم که زبان انگلیسی از اهم واجبات هست ، باید هم دوستش داشته باشید و هم توش قوی باشید اگه میخواید اینجا زندگی و کار کنید.
    یه نکته مهم که خودم همیشه دوست داشتم قبل اومدنم به کانادا بدونم این بود که به من مهاجر به چه چشمی نگاه میکنن..آیا غریبه هستم براشون و جامعه منو پس میزنه؟؟ نخییییر..چون بقول خود کاناداییها کشور کانادا آش شله قلم کاری از تموم ملیتهاست و تعداد خود اونایی که تو کانادا بدنیا اومدن نسبت به مهاجرها کمتره و بنابراین کشوری کاملا مهاجر پذیر هست و شما کاملا شاید تعجب کنید که از مسلمون محجبه و مسیحی تا بی دین کامل ..از آسیایی تا اروپایی و کانادایی اکثرا همه و همه باهم و کنار هم در کمال آرامش و راحتی دارن زندگی میکنن.شما به اندازه یک کانادایی حقوق دارید و اکثر جاها با روی خوش باهاتون برخورد میکنن و بهتون احترام میزارن.باز اکثرا رو میگم که بدونید اینجا سفید کامل نیست و آدم مشکل دار و عصبی هم هست ولی خیلی کمه و شاید اصلا دیده نشن!!!!
    ۳ ))من یکی از نقاط مثبت اینجا رو آشنایی با ملیتهای مختلف میدونم.خیلی خوبه چون بدون سفر به این همه کشور تو دنیا شما میتونید خیلی چیزا از اونا یاد بگیرید اگه البته اهل کسب تجربه های جدید هستید.تا الان که من دوستای خوبی از هند، مکزیک، مراکش، برزیل، کانادا و چین( بعضی چینیها خوبن و حتی با مرام هستن ) و آفریقا پیدا کردم. ولی باید بگم هندیها دارن نسل جدید رو تشکیل میدن.خیلی زیادن آقا خیلی:)))))))بالیوود اینجا رخنه کرده.

  20. ممنون که ی تجربه واقعی رو نقل کردید واقعا باید به حال اخلاقی وفرهنگی جامعه امون خون گریه کرد دروغ خیانت فساد دزدی(تحت هر پوششی و در هر جایگاهی ) بزه های اجتماعی و….. بنیان خانواده ها داره سست میشه الان دیگه متاسفانه تو ایران مسئله طلاق و خیانت اپیدمی شده میترسم خیلی میترسم بخاطر بچه هامون سالها دغدغه مهاجرت داشتم چند بارم اقدام کردیم ونیمه کاره رها شد بیشتر بخاطر اینکه از موقعیتمون راضی بودیم به لحاظ مالی و اجتماعی ولی از وقتی دخترم بدنیا اومد و هر روز که گذشت صلاح رو تو رفتن دیدم الان داریم پروسه اش رو طی میکنیم ولی باور کنید این دغدغه روز و شبم من امکانش رو دارم که بچمو بر دارم ببرم از این مملکت ولی بقیه بچه ها مملکتم چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    شدیم ی جامعه خودخواه سنگدل پول پرست ظاهر بین و ظاهر پسند
    خدایا خودت به راه راست هدایتمون کن

    • امير حسين روشناس

      واقعا نمی دونم چطور یک عده ای با این مساله خیانت که بهش اشاره کردید کنار میان. نه اینکه اینجا بهشت برین باشه و همه وفادار و … اما انقدری که در ایران راجع بهش می شنوم، اصلا و ابدا در اینجا وجود نداره. خیلی ممنون از ذکر این نکته مهم، خانواده به عنوان پایه ای ترین جامعه در ایران بشدت در معرض خطره.

      • متاسفانه این موضوع بسیار رایج شده اونم دلیل اصلیش طلاق و مشکلات مالی هست.دیگه مثل قدیم نیست.الان مرده میره دنباله کار خودش زنه هم میره دنباله کار خودش.فقط سمش هست که زن و شوهرن.در خصوص کامنت دوست خوبمون هم دقیقا یکی از دلایل مهم و اساسی ما که باعث شد وارد بحث شیرین مهاجرت بشیم همین آینده بچه ام بود. امیر خان جنابعالی فعلا خودت هستی و اون دوچرخه ایی که خریده بودی.نه زن نه بچه.نمیفهمی چه قد زیر بار مسئولیت رفتن سخته و فکر کردن به آینده یک دونه بچه که با هزار مشکلات و سختی بزرگ میشه سخته.آینده ایی که اصلا هزار تا رمال و پیشگو هم نمیتونن اونو پیشگویی کنن.بااوضاع کنونی کشور(دلار ۳۷۵۰ تومنی)و آمار طلاقی که از هر ۴ ازدواج ۲ تاش تو یک ساله اول طلاق میگرنو ۲ تای دیگه با اجبار ادامه میدن.
        By the way
        به هرحال هر کسی تعیین مسیر زندگیش باخودشه.ولی این چیزا و این آمارا رو داشته باش تا هر از گاهی خواستی به دولت فخیمه کانادا فحش بدی یه هو یاد اینا بیفتی و بفهمی دنیا دسته کیه.بله.

  21. از صدقه سری دوستان خوبی مثل امیر خان و علی آقا، اینجا داره یه کلوپ حسابی از آدمهای حسابی میشه که کلی تجربه و حرفهای حالب رد و بدل میشه. شاید اگر خیلی از ما ایرانیها در ایران بر خلاف میل درونی نمی تونیم آدم های واقعا خیرخواه و ایده آلی حداقل از نظر وجدان خودمون باشیم، در اونجا بتونیم از این چند صباح زندگی از عملکرد خودمون راضی باشیم. بدون ترس از خیانت به بقیه تا جایی که میتونیم عشق بورزیم و به فکر یه چیزهای دیگه ای هم به جز خوردن و خریدن و خودخواهی باشیم. ممنون امیرجان. ممنون علی جان. ممنون همه اونهایی که با نوشتن حرفهای خوب به دیگران لطف میکنید.

  22. ببخشید که ایتجا میپرسم کسی تونسته تو سایت کبک ثبت نام کنه اینا چرا اینقدر بی فکرن آخه این چ سایتیه

    • امير حسين روشناس

      این مملکت همینه. سازمان سنجش ایران در زمینه خدمت رسانی به مردم بهتر از دولت کانادا عمل می کنه!

    • اینجا هست که پی میبریم به اینکه چرا بعضی ها تو این وضعیت وکیل میگیرن و بعضیها وکیل نمیگیرن.من قبلا هم مفصل در مورد این موضوع که دوست خوبمون آقای cort مطرحش کرده بودن ، صحبت کرده بودم.الان شرایط حال حاضر دیگه مثل قبل نیست.دیگه مثل قبل نیست راحت سر فرصت بری واسه خودت مدارکت رو بدی ترجمه ریز نمراتت رو بفرستی وزارت علوم واسه تایید حالا امروز نشد فردا فردا نشد پس فردا.بعد سر فرصت همرو بذاری تو یه پاکت و یه قلب خوشکل بکشی روشو بفرستی دمشق واسه اداره مهاجرت کبک.بعدم آقایون بعد از یه مدت بهت ایمیل بزنن یا فایل نامبرت رو واست ارسال کنن.الان به قول عمو محمود خودمون (ریاست سابق جمهوری ):اون ممه رو لولو برد.
      الان قشنگ دولت کانادا اول که اومد واسه فدرال برنامه بسیار افتضاح اکسپرس اینتری رو راه انداخت و با این سیستم امتیاز دهیش واسه قبولی ،کلا در سرتاسر جهان افراد بسیار خبره رو گلچین کرد.مثلا طرف سنش باید زیر ۳۰ باشه ،آیلتس ۷٫۵ به بالا داشته باشه ،مدرک فوق لیسانس و سابقه کار بالا.حالا به نظرتون همچین کسی با این شرایط الان پیدا میشه؟تازه هم اگرم باشه باید بشینه تا ببینه از تو سیستم اکسپرس اینتری در میاد یانه.اونم ۵۰ ۵۰ هست.
      حالا برمیگردیم به ایالت محترم Quebec .امسال کل درخواستیهاشون واسه پذیرش ۶۳۰۰ پرونده بود .توضیحاتش رو قبلا دادم و به قول امیر حسین :میتونید اینجا اینجا اینجا رو بخونید.دقیقا از روز اول مشخص بود که این سیستم آن لاین کنونی دچار ایراد خواهد شد.و ممکنه خیلی ها از گردونه رقابت جهت ثبت فایلشون عقب بیفتن.خداروشکر سری اول رو پستیش کردن که بازم جای تقدیر و تشکر داره.اگر بنده با این همه هزینه و برنامه ریزی میخواستم بگم که آره من الم من بلم و پول واسه چی چی بدم به وکیل .الان من هم شاید یه جورایی دچار این ناهماهنگی ها و بلا تکلیفی ها شده بودم.ضمنا قابل توجه همه دوستان عزیز که سال بعد هم اداره مهاجرت کبک میخواد برنامه پذیرش پروندش رو بکنه شبیه فدرال.که خودش بسیار بد و واجعه بار خواهد بود.
      خیلی نوشتم حلال بفرمایید.باتشکر از همه دوستان عزیز

      • امير حسين روشناس

        دلایلت منطقیه ولی داری میشی مثل خود مختاری ها! 😉

        • ای بابا امیر جان .اون کجا و من کجا.بعدم این اطلاعات ناچیز رو هم بخاطر این دارم که به هرحال هر کسی میفته تو این مسیر یه چیزایی رو باید بفهمه بدونه.ولی راه سختیه.من فقط زبان فکرمو درگیر خودش کرده.تو عجب ادمی بودی که رفتی تو شهرداری تورنتو واسه مصاحبه.وای.یا خدا کمکمون کن ما هم به هدفمون برسیم اگه خیره.
          بازم با تشکر از دوستان عزیز که وقت میذارن و این مطالب بسیار آموزنده رو میخونن.
          امیر جان دلبندم از پست جدید چه خبر؟؟دوستان بی صبرانه……هستنا.

  23. متآسفم برای خودم برای نسلم برای هم دوره ای هام برای اونایی که محصول این مملکتن. که بند پ ندارن تو زندگیشون. مثل پول و پارتی. و باید مهاجرت کنن از این مملکت. تا شرمنده خودش و دنیایی که واسش زحمت کشیده نشه. همین امروز صبح که اومدم مغازم یکی رو تو بنگاه املاکی دیدم که الحمدالله پولش از پارو بالا میرفت . هی دم از کار و کاسبی میکرد که الا و بلا کار هست و جوونای امروزی دنبال راحت طلبی هستن و کلا منظورش این بود که دور از جوونای این مملکت “” گشاد”” هستن. ( اومده بود مشورت کنه که ix 45 رو بفروشه و Landcrouser VXR همون ۸ سیلند بگیره. مثلا داشت مشورت میکرد) . منم برگشتم گفتم دوست عزیز یا همون حاجی جون منو میبینی مهندس عمرانم با ۴ سال سابقه کار . الان دو ماهه زد تو کار پوشاک ترک. یک کلام گفتم شما کار و پیدا کن اگه من و امثال من نیومدیم سر کار شما هرچی دوسداشتی بگو.
    و در آخر میخوام بگم که اینجا ایرانه . همه جوونا بیکارن. we love you CANADA

  24. اقای امیرحسین عزیز ی سوال شما از طریق فدرال رفتی یا کبک
    فرانسه یاد گرفتن همراه انگلیسی چه جوری میشه اخه کسی تجربه ای یا پیشنهادی داره

    • امير حسين روشناس

      نه بنده فدرال بودم، زبان فرانسه هم در حد بونژور بیشتر بلد نیستم!

    • سلام امیر فدرالی بود.
      بنده الان هم دارم انگلیسی میخونم هم فرانسه.je suis ramin .habiter a shiraz an iran
      ولی یه حدودایی سخته.ولی زبان فرانسه یه کوچولو شیرین هم هست.مونثئ مذکر هاش منو کشته .هر چی که دور و ورت هست و میبینی مذکر مونث هست.و یه کم سخت بعدم املاء کلماتش خیلی سخته مثلا مینویسی کتاب ولی خونده میشه ماشین ظرفشویی.

      • آقای رامین منم شرایط شما رو دارم میتونم بپرسم کدوم کتاب رو میخونی برا فرانسه چ جوری هم فرانسه هم انگلیسی میخونی

        • والا من به همراه اعیال کلاس خصوصی میریم.و خیلی هم راضی هستیم.کتابی که استاد به ما معرفی کردن کتابه taxi now هست.دوستان مشتاق به یاد گیری زبان شیرین فرانسه.این کتاب بسیار عالی و خوب طراحی و نگارش شده.لیسنینگ هاش حرف نداره.بعد در خصوص چه جوری خوندن باهم لازم به ذکر هست که خیلی سخته.حالا خانم من زبانش خوبه و مشکلی در این خصوص نداره.من بیچاره هر دوتاش رو باید به خوبی روش کار کنم.من دو روز در هفته یک شنبه ها و سه شنبه ها کلاس انگلیسی دارم و پنج شنبه ها هم یک روز در هفته زبان فرانسه.ولی عجیب فراره .
          بازم سوال داشتید در خدمتم.

  25. متاسفانه واقع بینانه ترین پست بود خیلی ها فکر میکنند فردی که میخواهد مهاجرت بکند دنبال زندگی اشرافی و یا به قول خودشان بی بند و باری هست ولی واقعیت این هست که بخش عظیمی از ایرانی های متخصصی که میخواهند مهاجرت بکنند دلیلشان این هست که نمیخواهند تن به خیلی از رذالتهایی که امروزه تبدیل به حسن و فضیلت شده اند بدهند میخواهند از حداقلهایی که حق همه مردم جهان هست ولی به دلایلی ازش محروم شده برخوردار باشند

  26. پوریا بهزادپور

    اقای امیر حسین روشناس عزیز سلام.مرسی از مطالب زیباتون.واقعا این سایت میام دلم پر میکشه اونجا آقا من یه سوال داشتم من ۲۱ سالمه لیسانس مخابرات از دانشگاهه تهرانم نزدیک ۲ سال سابقه کار با بیمه دارم.زبان هم تا حد تافل بلدم میشه راهنماییم کنید که چجوری میتونم برای اومدن به کانادا اقدام کنم واقعا سردرگمم گفتم از راهنمایی های شما که الان بزرگ مایی استفاده کنم ممنون میشم

  27. شاید سرتون رو درد بیاره این کامنتم ولی خب واقعا مربوط به دلایل رفتن میشه!
    سه شنبه ای کارت هوشمند ملی م آماده شده بود! بعد از دو ماه پیامک اومد که اگر میخواین نوبت بگیرید عدد ۱۱ رو بزنید برای روز ذوشنبه عدد ۱ و سه شنبه عدد ۲ و چهارشنبه عدد ۳ را ارسال کنید! منم ۲ رو ارسال کردم! برای ساعت ۸:۳۰ تا ۱۰:۳۰ عدد ۵۱ و برای ساعت ۱۰:۳۰ تا ۱۲:۳۰ عدد ۵۲ و برای ساعت ۱۲:۳۰ تا ۱۴:۳۰ عدد ۵۳ رو ارسال کنید!
    بالاخره رفتم ثبت احوال برای دریافت! چندین نکته وجود داشت که به شرح زیر بود:
    ۱٫ وارد که شدم دیدم که ای بابا، دور از جون همه دوستان این همون طویله ای هست که همه جا هست! اون پیامک ساعت و اینا چرت بود! از صبح ساعت ۸:۳۰ میتونستم بیام و زودتر کارم انجام بشه! یه دستگاه بود که شماره می داد و ۴ تا باجه جهت پاسخگویی! یکی چگ میکرد سه تای دیگه تحویل میدادن! حالا جمعیت چقدر بود؟ خداقل ۲۰۰ نفر تو صف بودن که شماره ی من که ساعت ۱۰:۳۰ رفتم ۷۹۸ بود!! یعنی کم بیراه نمیگم ۲۰۰ نفر! بلکن بیشتر.

    ۲٫ یهو مسئول چک مدارک داد زد: اون آقایی که بچه ش “عقب مونده” بود بیاد جلو!!!! بنده خدا یه پدر مسن ی بود که دخترش که حول و حوش ۳۰ سال داشت کمی بیماری عقب ماندگی داشت! پذر دختر هیچی نگفت! همه فقط گفتن که واقعا خجالت نمیکشه اینطوری داد میزنه و شخصیت اون دختر و پدر رو خورد میکنه… (بماند که دختر خانم با اینکه درک نمیکرد که توی محیط عمومی هست و حرف که میزد بلند حرف میزد با مامور چک مدارک و انگار خدا عقل رو که مشکل دار کرده بود به جاش بهش صدای زیبا داده بود که واقعا زیبا بود و اگر این خانم سالم بود به درد مجری گری و دوبلوری میخورد)

    ۳٫ مجدد مسئول چک داشت مدارک رو چک میکرد یه خانم چادری با کلی غمزه اومد جلو و بدون نوبت مدارک رو داد! آقا هم با کله قبول کرد! دختر خانم یا شایدم خانم هی عشوه ول میداد وسط اون همه شلوغی که جلب توجه کنه با اون ظاهر مومن نماش! از قضا نفر بعدی اومد همین کارو کنه و بدون نوبت بره و یه خانم مسن ی بود! مسئول چک زد شماره داری؟ خانم مسن گفت بله! گفت وایسا سر نوبتت صدات میکنم!

    ۴٫ باتوجه به مورد بالا یه آقا پسر ۲۷ ساله جلوی باجه ایستاده بود منتظر اینکه شماره ش اعلام بشه، وقتی صحنه ی مورد شماره ۳ رو دید خندید و گفت چطور قبلی بی نوبت این بنده خدا با نوبت؟ مسئول چک کردن مدارک هم صداشو انداخت تو گلوش که شما جوونا (دوستان ببخشید) تر زدید به مملکت! همش سرتون تو گوشیتونه و به ملت میخندین! شعور و ادب ندارید و فقط بلندید مسخره کنید و … خلاصه هرچی از دهنش در اومد نثار خودش و خانواده ش و دختر پسر خودش کرد!! این مورد سومین توهین این آقا! بعد هم به پسره گفت کارتت رو بهت نمیدم الافت میکنم و همینکارم کرد بنده خدا رو! نوبتش بود ۲ نگهش داشت.

    ۵٫ وقتی نوبت من شد یه خانم مسن ی اومد گفت که آقا من همسرم پارکینسون داره و تازه پروستات ش رو عمل کرده و نمیتونه راه بره بیاد تا باجه. این مدارکشه میشه کارتش رو بدید به من که همسرش هستم. اونجا واستاده کنار دیوار! مدیر چک مدارک گفت نه نمیشه! باید ببینمش! بیارش اینجا من که نمیتونم بیام اونجا! این آقا نیم ساعت پیشش ملت رو بیخیال شده بود با خانم های چادری همکارش اون پشت بحث الکی میکرد که از زیر کار در بره! الکی خودش رو قاطی یه مورد که برای ارباب رجوع بود کرده بود در صورتی که اصلن به ایشون ربطی نداشت! اون خانم مسن رفت همسرش رو آورد و من گفتم آقا، اون بنده خدا حالش خیلی بده سرتو کج کن ببینش بره سرجاش! با ناز و عشوه نگاه کرد و به خانم گفت دیدمش! در صورتی که مدارک اون آقای مسن دست خانمش بود و مسئول چک مدارک الکی فقط گفت دیدمش و تطبیق دادم!!! نمیدونم با چی تطبیق داد وقتی همه مدارک دست خانم مسن بود!!! همه ی اینا به کنار سی ثانیه از وقت گرانبهاش رو میذاشت میرفت پیش اون آقای مسن، بنده خدا هم راه نمیومد مشکل حل میشد! اما ارباب رجوع خر کیه! من برا ارباب رجوع وقت بذارم؟ نه! وقتمو میرم با زنا گپ میزنم و …

    ۶٫ مدارکم چک شد منتظر ایستادم که صدام کنن که برم کارت رو تحویل بگیرم. در همین حین یه خانم و آقای اصفهانی با لهچه ی غلیظ شون توجهمو جلب کرد! برای ۲۰۰ نفر آدم رسما ۲۰ تا صندلی بود! بقیه رو در و دیوار آویزون واستاده بودن! خلاصه همسر خانم اصفهانی شماره ش رو صدا زدن و تا از جاش بلند شد خانمش که کنارش نشسته بود کیف همسر رو گذاشت رو صندلی شوهر که خدایی نکرده کسی جای همسرش رو نگیره (سن این خانم و آقا ۴۰ میخورد) آقا رفت پای باجه و کارش ۲۰ دقیقه طول کشید و تمام این مدت کیف روی صندلی بود و کسی حق نشستن نداشت و ملت واستاده بودن! از جمله اون آقای مسنی که پارکینسون و پروستات داشت!!!!

    ۷٫ موقع دریافت کارت هوشمند ملی، مسئولین و سیستم ثبت احوال متوجه مغایرت های اطلاعات شناسنامه ها نمیشد و صرفا چیزی که هنگام ثبت نام اسکن شده بود رو سند محسوب میکرد و اینکه شما تاریخ به دنیا اومدن بچه ت رو تو شناسنامه تغییر دادی قابل رد گیری نبود براشون!!

    ۸٫ در همین حین که منتظر بود خانم مسن که همسرش پارکینسون داشت و پروستات! داشت به مردم میگفت مثلا آقا شما میتونی همسرم رو کمک کنی تا توی خیابون که از پله ها که دو طبقه بود نیافته؟! همه هم میگفتن ببخشید من الان نوبتمه!!!!!! عجیب بود یهو نوبت همه شد! بنده خداها مستاصل بودن که من گفتم بیا خانم بریم. خلاصه بنده خدا رو داشتم همینطور که میبردم به این فکر کردم که عقلشون نرسیده برای این جماعت مسن یه فکری بکنن لااقل یه آسانسوری چیزی بزنن! که خانم مسن گفت اینا پیکش! اون مسئول تحویل کارت هوشمند میگه این آقا که نمیتونه راه بره و از خونه بیرون میره برا چی میخوای براش کارت ملی هوشمند بگیری!!!

    ۹٫ اینا در کنار اینکه اون منتطقه چا پارک نبود و خودم مجبور شدم دوبله پارک کنم و شمارم رو روی داشبورد ماشین بذارم که اگر ماشین کناریم خواست بره بهم زنگ بزنه! چون پا درد داشتم مجبور بودم با ماشین برم.

    همه ی اینارو گفتم تا ببینید، چقدر راحت خودمون وقتی پشت یه میز فکستنی میشینیم به خودمون جرات میدیم به همه توهین کنیم و بقیه رو حیوون تلقی کنیم و خودمون رو انسان!!
    مورد ۹ رو گفتم که بدونید من هم اشتباه کردم و من هم جزعی از همین مردم بی فرهنگ کشور هستم! و این آدمایی که گلا دور و برمون میبینیم از فضا نیومدن. همینایی هستیم که حرفای قشنگ میزنیم. فقط تنها تفاوتش شدت رفتارهای زشت هست. یکی خیلی شووور یکی بی نمک!
    اون مسئول به راحتی به خودش اجازه میده بگه اون که بچه عقب مونده داشت بیاد جلو و بخنده! یا مردم رو الاف کنه یا اون پیرمرد رو بکشه تا دم باجه و ….
    اینا ربطی به دولتمردا نداره! توی اون سالن فقط مردم عادی بودن با چندتا مسئول که اونا هم پخی نبودن و مثل مردم بودن. دلیلی نداشت انقدر بی حرمتی کنن. میبینید؟ مشکل از خودمونه… به جایی که برسیم افسار پاره میکنیم.. اون بنده خدا هم که اون بالاس و اختلاس میکنه مثل من و شما بوده و هست. به یه جایی رسیده و …

    • امير حسين روشناس

      دمت گرم! واقعا دمت گرم. این خاطره ات خیلی بجا بود. لازمه هر از گاهی از این چیزها بشنوم تا یادم بمونه از کجا اومدم بیرون. اینجا یکی دوبار طرف با ویلچر برقی خیلی کلاس و قیمتی اومده، خودش سرش رو انداخته پایین و رفته جلوی صف! هرکسی هم که این رو دیده فوری بهش راه داده که بفرما، اول تو کارت رو انجام بده. سیاه پوست و سفیدپوست و چینی و ایرانی و کانادایی هم مطرح نبوده.

    • حالا الان شما بالاخره این ور آبی یا اون ور؟ داری میری یا رفتی؟

  28. سلام آقای روشناس و سایر دوستان. من الان ایرانم میخوام برای همسرم رزومه بفرستم اما نمی دونم تو رزومه کانادایی چیا هست چطوری بنویسم. اگه میشه برام نمونه رزومه بفرستین ببینم چه اطلاعاتی ضروری هست تو رزومه.

    • سلام ممنون آقای روشناس بابت رزومه ها هنوز ندیدم من برای رشته برق قدرت میخوام بیشتر اطلاعات کلی را میخواستم . حالا اگه در این مورد هم بود برام بفرستین اگه زحمتی نیس ممنون

  29. سلام امیر جان
    حرفای این پستت خیلی حسابی بود
    منم مثل تو علی رو خوب می شناختم (حداقل توکار) و همیشه تحسینش می کردم
    میخام بگم بهش افتخار می کنم، نه بخاطر رفتن و برگشتن بخاطر شجاعتش
    امیدوارم شادباشید

  30. سلام دوست عزیز . خواهشا و لطفا مثل خیلی از وبلاگا که یه مدت می نویسن و بعد کاتش میکنن شما اینکارو نکن . مطالبتون خیلی کاربردیه و میشه گفت یه گاید لاینه واسه ماهایی که تصمیم به مهاجرت داریم . از وقتی که میگذارید هم سپاسگزارم . پیروز و شاد باشید .

  31. میگم این نوبت پزشکای متخصص چرا انقدر طولانیه اونجا؟ پزشک کم هست یا جمعیت بیمار خیلی زیاد هست؟ خیلی بده که.واسه ماها که عادت داریم برای یه سرماخوردگی هم بجای عمومی پیش متخصص میریم :(((

  32. میشه درباره وجهه ایرانی ها تو جامعه کانادایی و هوششون در انجام کارها و طی کردن مراحل رشد اجتماعی رو بگی به طور کلی

    • امير حسين روشناس

      🙂 متاسفانه خیلی مزیتی به حساب نمیاد! گذشته از شوخی، گاهی بیشتر فهمیدن فقط اعصاب آدم رو خورد می کنه و میبینی زیادی بلدی، زیادی می فهمی و خلاصه زیادی هستی.
      وجهه کلی ایرانی ها بسیار خوبه چون معمولا یا خیلی پولدار هستند یا فرهیخته و تحصیلکرده. برخلاف جاهای دیگه ای که ایرانی ها بصورت پناهنده رفته اند، اینجا پناهنده ایرانی کمتر می بینی، همه متخصص یا سرمایه گذار هستند و لذا بین مردم هم خیلی محبوب هستند.

  33. نفسم بند اومد وقتی گفتی علی برگشت.
    هم بخاطر خودت چون میدونستم خیلی وابسته ای
    هم بخاطر خودم.
    ولی وقتی برگشت دلم دوبازه قرص شد.
    باورت نمیشه وقتی نوشته هات مسخونم انگار اونجام

    در ضمن همچین مینوشتی متصور رشتی من فکر میکردم راننده تاکسی. وانتی چیزیه.
    یه سرچ زدم دیدم باو عجب . شوما یه پیشوندی پسوندی چیزی بذار واسه این بنده خدا

    • امير حسين روشناس

      با منصور رابطه ما خیلی احساسی و عمیق بود. این رو باید اصلاح کنیم، وقتی صمیمیت رو می بینیم فکر می کنیم طرف شانش پایینه.

  34. امیر جان
    میشه ایمیلت بدی
    چند تا راهنمایی میخواستم. توی نظرات سخته.
    البته اگه حوصله داشتی

  35. آقا من تجربه کاریم شبکه س.
    خودم تو منطقه یه شرکت isp راه اندازی کردم
    سیستم میکروتیک بود. تجربه کاریم همش شبکه
    سه تا سطح میکروتیک آموزش دیدم. ولی مدرک نگرفتم .

    به نظرت تا موقعیکه لندینگ کنیم مدرک بین الملی بگیرم؟ یا صرفا تجربه کافیه؟

    یا اصلا برم تو بحث برنامه نویسی. میدونم میتونم سطحم بیارم بالا.

  36. من آقای رشتی روکه نمیشناسم ولی حرف درستی زدن که برگردید.واقعاوقتی فرهنگ درست واردنشهوشماهاهم بیرون گودفقط بگیدلِنگِش کن!!!چه فایده داره؟کاش بشه که همه شماهابیابددوباره ایران وهمه این چیزهای خوبی که میگیدروتاجایی ه اِمکانش هست وازتون برمیاداینجاجابندازینشون.کشورماایران الان ازهرزمانی بیشتربه افرادغیرپولکی وغیردنیاپرست احتیاج داره.واقعاالان همه چیزروباپول میسنجن.حتی صمیمی ترین رابطه هاهم….ولی شماهاهستیدکه بایدفرهنگ صحیح روبیارید.خداوکیلی ایران هم اِنقدربدنیست…!!!!!!!!!!

  37. اخ به حال داغون من با این متن شما گریستم به راه گنگ جلوی خودم

  38. شرایط رومامی سازیم.بااگه گفتن وکاش گفتن زمان به عقب برنمی گرده وچیزی بهترنمیشه.ولی هرکسی اختیارزندگیشوداره وتوقع ازشماوامثالتون برای بازگشت شایدچیززیادی باشه.ولی درهرصورت این ماییم که کشورمون روبایدببریم بالاوگرنه کسی دلش به حال مانمیسوزه.درکل هم هرجاهستی موفق وشادوسلامت باشی وخدانگهدارتون باشه.

    • امير حسين روشناس

      اگر شرایط یک کم بهتر بود – منظورم شرایط جامعه و مردمه, من از اول هم با نظام و حکومت مشکل اساسی نداشتم – من یکی برمی گشتم.

  39. ولی بعضی هامثل من دارن سعی می کنن که شرایط روبرای برگشت افرادی مثل شماهافراهم کنن وواقعازحمت می کشن.البته که تعدادمون زیادنیست ولی زحمات ماهم کم نیست.البته ازکارام نمیگم چون علاقه ای به خودنمایی ندارم.ولی عقیده ام به اینه که ماهایی که یه چیزایی بلدیم بایدفرهنگ کشورمون رویکم درست کنیم.البته شماباهمین وبلاگتون ومطالبت مفیدتون هم خیلی به نوبه خودتون کمک می کنیدچون شایدواقعایکی براش اینجاقابل تحمل نباشه.

    • امير حسين روشناس

      این رو کاملا جدی و بدون تعارف می گم. براتون آرزوی موفقیت می کنم. من هم خواستم این راه رو برم, اما توفیقی حاصل نشد.

  40. کاملا حس علی آقا رو درک می‌کنم. وقتی آب کانادا زیر پوستت رفته باشه، سخته زندگی در ایران. و جالب اینه که کمتر کسی می‌تونه این حس تو رو درک کنه. تا وقتی نرفتی، خیلی راحت‌تره زندگی تو ایران! چون زندگی در کانادا رو هنوز تجربه نکردی. و زندگی در کانادا، با همه بالا و پایین‌هاش، کاااااآاملا فرق داره با یک سفر توریستی. روزی که من مهاجرت می‌کردم، حتی تا یک سال و نیم اول، فکر نمی‌کردم زمانی برسه که دلم برای زندگی در کانادا تنگ بشه. برگشتم کانادا، دوست دارم با شما و علی آقا از اگلینتون تا خود هاربرفرانت رو پیاده بریم 🙂

    موفق باشید. فعلا که معتاد خواندن مطالب وبلاگ خوب شما شدم.

  41. کاملا حس علی آقا رو درک می‌کنم. وقتی آب کانادا زیر پوستت رفته باشه، سخته زندگی در ایران. و جالب اینه که کمتر کسی می‌تونه این حس تو رو درک کنه. تا وقتی نرفتی، خیلی راحت‌تره زندگی تو ایران! چون زندگی در کانادا رو هنوز تجربه نکردی. و زندگی در کانادا، با همه بالا و پایین‌هاش، کاااااآاملا فرق داره با یک سفر توریستی. روزی که من مهاجرت می‌کردم، حتی تا یک سال و نیم اول، فکر نمی‌کردم زمانی برسه که دلم برای زندگی در کانادا تنگ بشه. برگشتم کانادا، دوست دارم با شما و علی آقا از اگلینتون تا خود هاربرفرانت رو پیاده بریم

    موفق باشید. فعلا که معتاد خواندن مطالب وبلاگ خوب شما شدم.

جوابی بنویسید امير حسين روشناس جواب را باطل کن

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*