شکم آدم که سیر باشه (حالا نه لزوما از نظر غذا خوردن) زندگیش کم کم یکنواخت میشه و کم کم میره سراغ کارهای عجیب و غریب. وقتی دغدغه گرون شدن قیمت بنزین رو نداشته باشی، وقتی هر روز قیمت دلار بالا پایین نره، وقتی از اول صبح با جنگ و دعوا کارت رو شروع نکنی، وقتی گوشت سینه مرغ پارسال ... ادامه مطلب »
بایگانی ماهانه: می 2015
یکی از تفاوت های محیط کار اینجا و اونجا
یکی از تفاوت هایی که بین محیط های کاری کانادا و ایران دیده ام اینه که، آدمها خیلی معقولانه تر با کار و محیط کار برخورد می کنن. بلوغ بیشتری در آدمها می بینی. دودر کردن و پیچوندن و ماست مالی کردن و از زیر کار در رفتن، تقریبا نیست. جالب اینجاست که این مساله برای همه یکسانه، یعنی فرقی ... ادامه مطلب »
یک متن کوتاه از facebook
این متن رو توی یکی از گروه های فیسبوک دیدم، جالب به نظرم اومد: مهاجرت یک سفر پر مخاطره، اما ارزشمند است. کسانى که دایم میپرسند: مهاجرت خوبه ؟! اونجا کار هست ؟! شما راضى هستین ؟! بنظرت من بیام؟!،،، اینها هرگز نخواهند آمد، مسافر چمدانش را میبندد و به راه میافتد ! سؤال نمیکند، شک نمیکند، باید ژن آن ... ادامه مطلب »
دوستان و مهاجرت
یکی از چیزهایی که در مهاجرت ممکنه تغییر کنه، دوستی و رفاقت آدم ها با همدیگه است. خیلی آدم ها که ممکنه باهشون نزدیک یا حتی فامیل باشی، وقتی پای مهاجرت میاد وسط، علاقه شون رو فراموش می کنن. خودشون رو از بقیه قایم می کنن، تماس ها رو بی جواب میذارن و خلاصه آدم جدیدی میشن که از روابط گذشته ... ادامه مطلب »
Toronto Open Doors
هوا نه خیلی گرمه و نه سرد، بنابراین فرصت خوبیه که از رخداد Toronto open doors استفاده کنیم. هرسال این موقع ها که میشه، ساختمونهای دولتی و بعضی شرکت ها، درهاشون رو باز می کنن تا همه بتونن به داخل این اماکن سرک بکشن. کار جالبیه، هزینه ای برای بازدیدکنندگان نداره و میشه آدم وقت آزادش توی ویکند رو اینطوری ... ادامه مطلب »
فلسفه، رخداد، آمار
یکی از مواردی که کانادا رو خیلی اعصاب خورد کن می کنه، ادب ظاهری مردمه. کسانی که من رو از نزدیک میشناسن میدونن چیزهایی هست که نزد عامه مردم نشاندهنده ادب و تربیت صحیحه و مادر خدابیامرزم خیلی سعی کرد من رو مطابق اونها بار بیاره و حتی در مقاطعی از عمر من موفق هم شد، اما خب شکر خدا ... ادامه مطلب »
حریم خصوصی
یکی از مواردی که وجه تمایز ما ایرانی ها با غیر ایرانی هاست، مساله حریم خصوصیه. اصولا این مقوله به صورت خیلی شیک و تر تمیزی از طرف خیلی ایرانی ها نادیده گرفته میشه. کجا زندگی می کنی؟ حقوقت چقدره؟ دو تا از سوالات بسیار شایعی هستن که از من و احتمالا بسیاری آدم های دیگه پرسیده شدن و یقینا ... ادامه مطلب »
مجددا، خانه بدوشی
اجاره یکساله بنده هم تا روزهای آتی به اتمام می رسد و دوباره آلاخون والاخونی شروع می گردد. طبیعتا امسال با پارسال اوضاع متفاوته، چون هم کردیت هیستوری دارم، هم یک سال اجاره نشین بوده ام و در این مورد هم رفرنس دارم، شاغل بودن هم که سر جای خود و بنابراین این من هستم که امسال برای صاحبخانه های ... ادامه مطلب »
بفرمایید شام
چند ماه پیش بود که یک روز از سرکار که برگشتم، تیام رو دیدم که توی لابی ساختمون ما نشسته. یکم نگاهش کردم و وقتی لبخند زد، حال و احوالی کردیم و به من گفت که دارن توی ساختمون ما بفرمایید شام می سازن. به من گفت بیا تو هم شرکت کن، گفتم دل خجسته ای داری ها! حالا امروز ... ادامه مطلب »
High Park Cherry Blossom
برای ندید بدید هایی مثل برخی مهاجرین ، اواسط می یک فرصت هست که برای مدت کوتاهی بتونن از یکی از مناظر طبیعی – که بسیار قشنگتر و مفصل ترش رو توی همدان داشتیم، اون هم با تنوع خیلی خیلی بیشتر – لذت ببرن. اون توضیح رو هم مخصوصا نوشتم تا چشم های مازیار (اونی که در حال حاضر پنسیلوانیا ... ادامه مطلب »
همینطوری داون تاون یهویی!
حرفی برای گفتن ندارم. یه چند تا عکس از داون تاون تورنتوی این روزها – که گرم شده – گذاشتم ببینید. ضمنا بنا به درخواست یکی از دوستان، اون افرادی که مهاجرت کردن یا در فکر مهاجرت هستن، بیان و هدفشون رو از مهاجرت بگن. ببینیم دیدگاه هرکسی در مورد مهاجرت چیه. ساختمان شهرداری تورنتو میدان ناتان فیلیپس ساختمان قدیم ... ادامه مطلب »
تولد یکسالگی
بله، پارسال چنین روزی بود که چمدونهای بسته رو برداشتیم و به سمت کانادا رهسپار شدیم. بیشتر از هر چیز، مادرم رو یادم میاد که بغلم کرد، بوسید، بغضش رو فرو خورد و قرآن رو برداشت تا من از زیرش رد بشم. یکی از عزیز ترین افراد زندگیش رو با دست خودش بدرقه کرد، انقدر روح بزرگی داشت که همیشه می ... ادامه مطلب »
چهل روز گذشت…
به همین راحتی… چهل روزه که دیگه مادر ندارم… بدترین چهل روز زندگیم. بدترین سال زندگیم. بدترین تجریه و بدترین حالتهای روحی. پارسال همین روزها، زمانی که داشتم ایران رو ترک می کردم، برای لحظاتی فکر کردم ممکنه روزی بیاد که دیگه مادرم نباشه؟ می دونستم که این امر، حتمیه ولی همون زمان فکرش رو از سرم بیرون کردم. نخواستم باورش کنم. به ... ادامه مطلب »