همونطوری که گفتم بعد از دریافت پیشنهاد کاری رندل، با اکسس تماس گرفتم که در مورد قرارداد راهنماییم کنن. به محض دریافت نامه تبریک جنیا، بهش زنگ زدم. از خودم خوشحالتر بود! گفت روزم رو ساختی (you made my day). قرار شد تلفن یک نفر رو بهم بده و ۱۵ دقیقه بعد تماس با اون بنده خدا برقرار شد. توی متن قرارداد مطلبی نوشته شده بود که “در صورت تمایل به ترک کار از طرف کارمند، لازم است یک ماه زودتر اطلاع داده شود. این به شرطی خواهد بود که پروژه نیمه تمامی در دست او نباشد”. همین شرط آخر به نظر خودم مشکوک می اومد (به هرحال انقدر در ایران مار خورده بودم که در مقابل کانادایی جماعت، افعی باشم!) اتفاقا مشاور حقوقی هم نظرم رو تایید کرد. منتها تفاوت در اینجا بود که اون بهم گفت: نگو این شرط رو قبول نداری. ازشون مودبانه بپرس، ممکنه بیشتر توضیح بدید؟! من اگر خودم بودم خیلی سفت و سخت و قاطعانه می گفتم این رو یا حذفش کن یا من نمیام! ولی خب این روش بهتر بود. ایمیل رو برای رندل فرستادم و راه افتادم به سمت خیابون یونیورسیتی برای مصاحبه بعدی. از شهرداری لعنتی هم که خبری نبود. دیرم شده بود، برای همین بجای ایستگاه یونیورسیتی، دنداس پیاده شدم و از خیابون دنداس رفتم، سر راه از جلوی ۱۰۸idea space هم گذشتم، مواظب بودم کسی من رو نبینه! مصاحبه بد نبود، با پسر خوبی گپ زدیم و برنامه نویسشون هم که تنهایی یک سیستم براشون درست کرده بود اونجا بود. کارشون تولید گیاهان دارویی بود و یک سیستم فروش این گیاهان به مردم رو راه انداخته بودن، جالب بود که حتی همین گیاهان باید با تجویز دکتر فروخته میشد، اینطوری نبود که حالا چون طب سنتیه و این حرفها، هرکی هر چی دلش می خواد بخره!
همونطوری که گفتم، بابت داشتن یک پیشنهاد شغلی، خیلی شکم سیر رقم حقوق درخواستیم رو اعلام کردم. کاری که قبلا نمی کردم، قبل از اون در کمال تواضع!!!! می گفتم هرچی شما بفرمایید (و یک عده عوضی هم به خودشون اجازه می دادن گنده تر از قد و قامتشون حرف بزنن و حرف مفت تحویل می دادن، طبیعتا با جواب منفی من مواجه میشدن! و فرصت کار کردن با من رو از دست می دادن). خداحافظی کردیم و اومدم بیرون، دیدم رندل برام پیغام گذاشته و یک سری حرفهای کلیشه ای که آره این مورد قرارداد چیز خاصی نیست و من مطمئنم که هیچ وقت سر این مساله به مشکلی نمی خوریم و … دوباره با مشاور حقوقی اکسس صحبت کردم و تصمیم گرفتم کار رو یکسره کنم، و باز در کمال کله شقی، تصمیم گرفتم بجای ایمیل بهشون زنگ بزنم! فکر کنم خواست خدا بود که رندل اون زمان جواب تلفن رو نداد، من هم خیلی ریلکس براش پیغام گذاشتم که تکلیف رو یکسره کن، استخون لای زخم نذار. یا رومی روم، یا زنگی زنگ. آخرش من هم یک سری حرف های کلیشه ای تحویل داده که جنین است و چنان است و به مشکل نخواهیم خورد و این حرف ها.
رسیدم خونه، دیدم که ایمیل زده: آقا اون پاراگراف رو کلا حذفش کردیم! حالا هستی یا نه؟ گفتم فردا می بینمت!
نکته اول: داستان کاریابی اینجا به پایان می رسه. اما هنوز چیزهایی هست که ادامه دارد!
نکته دوم: اگر انقدرررررررررررررررررررررررررررررر سختتونه، جان هرکسی که دوست دارید، باور بفرمایید من راضی به زحمت شما نیستم که انگشتان مبارک رو در حد ۳۰ ثانیه خسته بفرمایید و کامنت بذارید. من و دیگران رو شرمنده الطاف بی نهایت و بیکران خودتون نکنید، باور کنید عرق شرم به پیشانیم میشینه وقتی می بینم بعضی ها علیرغم میل باطنی شون، فقط بابت اینکه می دونن من عاشق اینم که کامنت های خواننده ها رو بخونم، لطف می کنن و از سر بزرگواری یکی دو جمله می نویسن!
می دونید که، من فقط و فقط دوست دارم کامنت خواننده هام رو ببینم، اصلا هدفم این نیست که از توی همین کامنت ها بفهمم چه چیزهایی بدرد بقیه می خوره، یا همون کامنتها ممکنه مطالب مفیدی برای دیگران داشته باشه. بنابراین خوشحال میشم اگر این بار گران رو به دوش نکشید و کامنت نذارید، چه کاریه خب که به بقیه هم چیزی یاد بدیم!
خب من الان بسیار احساس مهم بودم بهم دست داد، خیلى خیلى تبریک میگم بهت، و اینکه خب خیلى خوبه که با ذکاوت و صبورى کار به این عالیى گرفتى
امیر جان ای کاش اون روز که باهات می خواستند مصاحبه کنن جلو دوربین می گفتی که ” امروز خیلی روز خوبیه”. این کامنت رو گذاشتم که دوستیم رو ثابت کنم بهت. البته بگما انگشتم درد گرفت ولی از همه سخت تر اون سوال مسخره ریاضی بود که باید جواب می دادم. خوب مرد حسابی شاید یکی ریاضیش خوب نباشه .
امیدوارم موفق باشی
آقا مخلصصصصصصصصص! دم شما گرم. اتفاقا تصمیم داشتیم بریم … … راه بیندازیم!
درود بر شما. ممنون که تجربیاتتون را با ما به اشتراک میگذارید… خوشحالم که با سرسختی و سخت کوشی بالاخره کار را گرفتید… موفق باشید
از آشنایی و ملاقات با شما خوشوقت شدم. مارکوس هم بهتون سلام رسوند، ازتون هم کلی تعریف کرد 🙂
من همه نوشته هاتو می خونم :)))))و همیشه میگم چقدر این پسره پررو و پر تلاشه ، چقدر خوبه که نا امید نمیشه :))
خوشحالم که داستان دنباله دارت اینجوری تموم شد. امیدوارم که همیشه موفق و رو به جلو باشی.
به امید دیدار
البته هنوز تموم نشده! ادامه دارد…
امیر جان تمامی پستهای کاریابیت رو خوندم و بهره فراوان بردم. خوبی وبلاگ همین هست که آدم میتونه به تمامی مطالب در یکجا دسترسی داشته باشه. همین که با راه و رسم برخورد با کارفرما در خارج از کشور آشنا شویم خیلی ارزشمند هست. دست گلت درد نکنه به خاطر این تلاش ستودنی. کاش همه کسانیکه در خارج از ایران هستند تجربیات خودشون رو به اشتراک بذارن. اینطوری هم تکلیف اون که میخواد در خارج کار کنه روشن میشه هم اون که تازه وارد کشور خارجی میشه.
خسروی عزیز
ممنون از محبتی که داری. شما هم تجربیات ذیقمتی هم در ایران و هم در ترکیه کسب کردی، اگر وبلاگ می نویسی لطفا آدرسش رو برام بذار.
خیلی خوشحال شدم که موفق شدید . سلامت باشید . البته خیلی سوالات تو ذهنم هست که بپرسم ، اما نمی خوام باعث زحمت بشم . ما ۱۲ فوریه میرسیم و یه محل موقتی قراره بریم تا بعدش دنبال خونه بگردیم ، که از تجربیات شما که در نوشته هاتون خوندم ، استفاده میکنم. ضمنا هم به امید خدا شروع میکنیم برای رفتن کلاس های اکسس و غیره و همچنین اپلای کردن برای کار . انشالله که خدا کمک کنه و سریع خونه و کار خوب پیدا کنیم . البته ما نمیتونیم زیاد صبر کنیم و سریعا نهایتا ظرف دو ماه باید یه کاری رو شروع کنیم حتی موقت یا کاری که ربطی به تحصیلاتمون هم نداشته باشه ، چون فقط هزینه زندگی برای سه ماه رو داریم . البته خواهش میکنم بازم اگر نکاتی به ذهنتون میرسه که ما تازه وارد ها بهتره بدونیم و قبل و بعد رسیدن باید یه سری کارهایی انجام بدیم که احتملا در موردش ننوشته بودین ، رو هم بگین ، عالی میشه. خیلی ممنون از اینکه تجربیاتتون را در اختیار ما میگذارید . خیلی مفید هستند. در پناه خدا
ممنونم سرکار خانم. امیدوارم شما هم به اون چیزی که دوست دارید و در شان شماست، برسید. من هدفم از راه انداختن این وبلاگ، به اشتراک گذاشتن تجربیات شخصیم بود، چون خودم با همین مشکلات سر و کله زدم و بنابراین خیلی خوشحال میشم اگر کمکی از دست من بر بیاد. هر سوالی دارید، لطفا بپرسید. اگر سوالتون مربوط به یک چیز عمومیه، هیمجا بپرسید و اگر ترجیح میدید خصوصی بپرسید، بفرمایید تا براتون مشخصات تماس رو بفرستم.
سلام . خیلی ممنونم . لطف دارید و خدا خیرتون بده .
لطفا بهم بگین اگر سوالی داشتم ،چطور میتونم براتون سوال هام رو بفرستم ؟ و خیلی هم ممنون از لطف و محبتی که دارید.
براتون یک ایمیل فرستادم، از طریق همون ایمیل.
انقدر پیشنهاد کار بهت شده بود که من نفهمیدم کدومه بالاخره:))))
ولى خب متوجهم که مثل اینکه خیلى خفنه، کلى تبریک با تاخیر البته:دى
پیشنهاد کار که زیاد نبود. همین ۱۰۸ idea space بود دیگه. خیلی هم خفن نیست، از کارهایی که توی ایران می کردم خیلی سبک تره!
آقا قبول نیست. من میخواستم بگم چه روز خوبی دبدم بشاش در کمال بشاشیت گفته. حالا آخر سریال مثل فیلمهای فرهادی به عهده خودمونه یا تو قسمت دهم میگی بالاخره کجا مشغول شدی؟
پست بعدش رو بخون
آقا تبریک به من که حس غرور دست میده میبینم یه ایرانی جلوی کانادایا وای میسته. ببین اطلاعاتی که به اشتراک میذاری خیلی مفیده مخصوصا برای برنامه نویسها
من هم امیدوارم شما هم به خوبی حریف اینها بشید.
امیر جان بازم میگم افتخار میکنم که یمدت با شما همکار بودم و یکی از بهترین دوستای بنده بودید . با شناختی که از شما دارم ،شما هر جا باشید موفقید .
قرار بود بخوابی! می بینم که این وبلاگ تا ساعت ۲ نصفه شب ایران بیدار نگهت داشته!
اقا خیلی خیلی خیلی بهت تبریک میگم.نمی دونم چرا وقتی نوشتی سریال کاریابیت تموم شد یاد اولین نوشته ت افتادم که اصن قضیه ی مهاجرتت از کجا شروع شد و روز اولی که رسیدی کانادا.انگار اخرین مانع بزرگ سر راهت رو برداشتی
امیدوارم همیشه موفق باشی
دقیقا! آخرین حلقه مهاجرت زمانی تکمیل میشه که کار پیدا می کنی. منتها! یادت باشه که این یک شروع تازه است 🙂
با آرزوی موفقت و شادی
من از ساعت ۱۲ شب شروع کردم بلاگ شما رو خوندم الان ۴ و ده دقیقه صبح است .
خیلی خیلی خوب نوشته بودید . من خودم مهندس کامپیوتر هستم و تو فکر مهاجرت
واقعاً بعضی موارد که نوشته بودید خیلی مفید و سوال من بود که جوابش رو گرفتم ، واقعاً خیلی خوب و جامع توضیح داده بودید ، بعضی وقت ها قشنگ میتونستم خودم توی اون شرایط بزارم و درک کنم …
البته چند تا سوال داشتم ایشالا در کامت های دیگر یا به صورت خصوص از شما میپرسم …
موفق باشید …
اوه! چه جالب، حوصله ای به خرج دادید ها!
یک سوال دارم، چطور وبلاگ من رو پیدا کردید؟
جستجو در اینترنت و گوگل عزیز
فکر کنم دنبال مطلب در مورد مهاجرت و برنامه نویسی در کانادا تو صفحه چندمش بود دقیق نمیدونم ولی تا هفت هشت صفحه رو زیر رو کردم
ولی خیلی خوشحال شدم بلاگ شما رو پیدا کردم و از این به بعد مطالب رو میخونم …
امیدوارم همیشه موفق باشید .
باحال بود، بازم تبریک می گم
وقتی می خوندم حس ذوق داشتم جالب بود…
با آرزوی بهترین خبرها از پیشرفتهای آتی که مطمئن هستم به زودی برات اتفاق می افته
بسیار عالی بود. آقا کارت ول کن نویسنده بشو 😀
روز اول کاری دز سال جدید با حوندن همه پستات به نصفه رسید 😀
حالا منم میخوام بیام کانادا چه کار کنم 😀
مخلص حاجی زاغه نشین! شما هم که بدتر از کانادایی ها خیلی محیط کاری خسته کننده ای دارید!
من دیگه اتگیزه ای ندارم برای زندگی
ولی از شوخی گذشته امیدوارم یروزی قدر شماهارو بدونن
البته شایدن میدونن ولی مقاومت میکنن
امیر خان … کار جدید خیلی خیلی مبارک باشه ….. شادو وپیروز باشی …
مخلصیم قربان… خیلی دیگه جدید نیست!
سلام
واقعا تشکر از سایت خوبتون
چقدر جالب و هیجانی می نویسید
خوشحالم زمانی این سایت رو پیدا کردم که سریال کاریابی کامل شده و ممی تونم یکجا بخونمش
ﺑﺎ ﻋﺮﺽ ﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﻣﺪﺗﻴﻪ ﻛﻪ ﻭﺑﻼﮒ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻴﻜﻨﻢ.اﻃﻼﻋﺎﺕ ﻣﻨﺴﺠﻢ و ﺷﺴﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ اﻱ اﺯ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺟﺎﻱ ﺗﺸﻜﺮ و ﻗﺪﺭﺩاﻧﻲ ﺩاﺭﻩ.ﻳﻪ ﺳﻮاﻝ اﺯ ﺧﺪﻣﺘﺘﻮﻥ ﺩاﺭﻡ.ﻣﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ اﻳﻦ اﻛﺴﺲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺑﺪﻳﻦ ﺑﻬﻢ? ﭼﻂﻮﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﻭاﺳﺶ اﻗﺪاﻡ ﻛﺮﺩ و ﺁﻳﺎ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺸﺎﻏﻞ و ﺭﺷﺘﻪ ﻫﺎﺳﺖ? ﺑﻴﻨﻬﺎﻳﺖ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ
تشریف آوردید اینجا یکی از جلسات آشنایی با خدمتشون رو برید. به طور خلاصه, در زمینه رشته های مالی و حسابداری, مهندسی و یک سری دیگه. باید مدرک زبان CLB ۷ به بالا داشته باشید (امتحان رو اینجا میدید و خیلی هم سخت نیست) و توجه هم بکنید که مطابق بقیه چیزهای این مملکت, ۷۰ درصدش فقط ادا اطوار و وانمود کردن به اینه که خیلی کارهای بزرگی انجام میدن ولی در عمل اینطور نیست.
خسته نباشی دلاور خداقوت پهلوان … کوه کندی ولی بخدا کانادا می ارزه به ایران بالاخره هرجایی یه معایبی داره یه محاسنی ولی اونا سعی در بهبود معایب دارن و تو ایران فقط تمامی تلاش مسئولین برای افزایش فشار رو کارمند و کارگراس
بگذریم نظرتو راجب یه مسئله ای بدونم … اگه خودت زمانی که تازه روپات تو ایران واساده بودی (مثلا با ۳ سال سابقه کار) برات راحتتر بود که بیای کانادا؟ ینی از صفر شروع کردن تو ایران سختتره یا کانادا؟ فقط با این فرض که تجربیات کاری کمتری نسبت به الانت داشتی ؟ دمت گرم دادا
بستگی داره چطوری صفر رو بخواهی شروع کنی. به سن و سال، به تسلط روی زبان انگلیسی، به تمایل برای درس خوندن و …
جوان باشی، تسلطت روی زبان انگلیسی خوب باشه و اهل درس خوندن هم باشی، شک نکن کانادا بسیار بسیار بهتر از ایران میتونی استارت بزنی.
سلام
واقعا از اعتماد به نفستون خوشم میاد جملات شما برای منی که در پروسه مهاجرتم امیدوار کننده است کاش منم مثل شما بتونم اعتماد به نفس بالام رو توی کار در کانادا هم حفظ کنم
موفق و پیروز باشید
ان شاءالله
من واقعا تو اینترنت خیلی سرچ کردم ولی اصلا راجب بازار کار خودم هیچ اطلاعاتی نتونستم به دست بیارم شما از بازار کار تدوین گر فیلم و عکاس اطلاعی دارید؟
نه متاسفانه. اصلا تا بحال در موردش نشنیده ام.
ممنون از پاسختون
داستان کاریابی شما خیلی آموزنده بود. من دقیقا همین الان در حال یافتن شغل هستم و خوب با اینکه هنوز (تکرار می کنم هنوز) ایران هستم ولی بازم به نظرم مفید بود. اگرچه به محض اینکه اونطرف بیام باید دوباره همه اینا رو رویو کنم.
ممنون
آقا خیلی ممنون که انقد خوب مینویسی. موفق باشی همیشه
امیرخان خیلی مخلصیم. من تازه شروع کرده به جویدن بلاگت.
آقا انگار چند ساله میشناسمت.
از اینکه اینقدر خوب مینوسی خوسحالم.
ما داریم کارامونو میکنیم ایشالا واسه سال دیگه کارامون تموم بشه.
ولی نکته جالب اینه که با هر مطلبت با شما امیدوار و نا امید میشم
هنوز مطلب بعدیتو نخوندم. ولی تا اینجا برات خوشحالم.
امیر جان من تازه با سایتت آشنا شدم و دارم دونه دونه پست هات رو میخونم و به اینجا رسیدم. واقعاً تجربیات ارزشمندی رو نوشتی و برای امثال من که تا چند ماه دیگه میایم کانادا میتونه خیلی مفید باشه. امیدوارم ابن راه رو همیشه ادامه بدی…
اینم کامنت بابت این که بدونی میخونیم و جالبه که روز ما رو هم ساختی….کلا بیخیال کارهای دیگه (تمرین زبان) شدم و دارم وبلاگ رو تا از اولین پست تا آخری میخونم…… هر از گاهی هم برات کامنت میدم که بدونی نهضت ادامه داره.
آدم باحال!!
باحالی از خودتونه
خخخخ جالب بود
اقا هستی یا نه. طرف اینطوری گفتش یعنی؟
خیلیا معتقدن من وبلاگ نویس خیلی خوبی هستم چون سبک نوشتنم خودمونی و پرهیجان و شاده. راستش تا حالا کس دیگه ای رو ندیده بودم بتونه تلخیای زندگیشو شیرین کنه. هم با قلمش و هم با تلاشش :]
این جور نوشتن شاید ساده به نظر بیاد، اما تجربه من از ایمیلایی که به دستم میرسه میگه به خیلیا کمک میکنه دیدشون به زندگی بهتر بشه.
میخونمت. بنویس.
آقا عالی نوشتی همچنان بعد از چند سال که از نوشتن تون می گذره بازم جالب و هیجان انگیز برای خواننده.. جهاد و ادامه بده برادر جان..( جهاد نگارش و میگم.. )
به میمنت و مبارکی انشالله (هرچند پستهای قبلی گفته بودید چند ماهی هست که مشغول به کار شدید اما بالاخره رسما توی این پست عنوان شد که مشغول به کار شدید، بنابراین منم تو کامنت مربوط به این پست تبریک گفتم).
امیدوارم همواره رو به پیشرفت باشید و در شرکتهای بهتر با درآمد بیشتری مشغول به کار بشید.
ممنون از به اشتراک گذاری تجربیاتتون.
فکر کنم تقریبا نزدیک شش ماه گدشت تا کار مورد علاقه تون رو پیدا کردید.
تو ایران اینجوریه که میگن تو کار کار پیدا میشه. من هم بهش رسیدم.
نظرتون چیه؟
کم و بیش اینجا هم همینطوره.
دق دادی تا کار پیداکردیموفق باشی عالی بود
آقا دم شما گرم.
داستانهات مثل قصه ی شب شده واسه من.
هرشب قبل از خواب چندتا شون رو میخونم.
خیلی خوب و عالی همه چیز رو توضیح میدی. امیدوارم همچنان ادامه بدی. چون خیلی مفیده برای امثال من.
یه سوال. از اولین روزی که رسیدی به کانادا تا اولین روزی که مشغول بکار شدی چقدر زمان گذشت ؟؟
۳ ماه و خورده ای از زمانی که شروع به کاریابی کردم.
سپاس بیکران از زمانی که برای هموطنان خود میگذارید.سسسسسپپپپپپاااآااااسسسسسس.
سپاس از نوشتههای خوب و انتقال تجربیاتتون
چیزی که خوشحالم کرد این بود که هر دو کامپیوتری هستیم، هر دو برنامهنویس PHP و هر دو بچه مذهبی و این شباهت ها شاید بتونه بیشتر به من کمک کنه.
اوایل که کار پیدا نمیشد داشتم از مهاجرت ناامید میشدم چون شرایط فعلی من با اون موقع شما دو تا فرق عمده داره:
۱. با اینکه ۶ سال سابقه کاری دارم اما تجربه ام در زمینه برنامهنویسی کمه، در واقع به روز نیستم.
۲. من نه تنها مجرد نیستم بلکه یک فرزند هم دارم که دغدغه مخارج اون ها را هم در کانادا دارم.
دو تا چیزی که تا الآن توی وبلاگ مطرح نشده (چون من از ابتدا شروع کردم):
۱. برای رفتن خانوادگی باید چقدر پسانداز کنم؟
۲. قبل از رفتن خود شما از چه وبلاگهایی تحقیق کردی؟
سپاس
۱٫ برای ۳ نفر اگر باشید (شما و همسر و فرزند) ماهی حداقل ۳۰۰۰ تا ۳۵۰۰ دلار در ماه باید داشته باشید برای ماه هایی که کار هنوز پیدا نکردید. برای ۶ ماه بهتره این پول رو داشته باشید، چیزی بین ۱۸۰۰۰ تا ۲۵۰۰۰ دلار، اگر در تورنتو میخواهید زندگی کنید. این نظر منه.
۲٫ اپلای ابرود رو نگاه می کردم و سایت settlement.org
ممنون از پاسخ
اینکه هزینه زندگی است. هزینه مهاجرت مثل ویزا و … و میزان پسانداز ایران چقدر باید باشه؟
آهان. اون رو الان دیگه اطلاع ندارم، من سال ۲۰۱۰ با این اعداد سر و کار داشتم.
خب اون موقع چند دلار بود؟ یا چه مواردی است که بتونم خودم مبالغ را در بیارم. مثلا ویزا، بلیت، پس انداز یه همچین چیزایی است یا کلا شرایط عوض شده و شما مطلع نیستید؟
اون زمان برای نفر اصلی چیزی حدود ۱۲۵۰۰ دلار بود. بلیط هم قیمتش فکر کنم حدود ۱۰۰۰ دلار باشه، حالا دلار آزاد حساب میشه یا دولتی رو خبر ندارم. دلارها همه دلار کانادا منظورمه.
سال ۲۰۱۵ من و همسرم با حدود ۳۵.۰۰۰ دلار (کانادا) وارد کانادا شدیم. (دلار آن موقع حدود ۲.۷۰۰ تومان بود.) هزینههای بلیت و ویزا و ترجمه مدارک و کلا پروسه مهاجرت را هم باید تحقیق کنید. آن زمان، بدون پول وکیل (ما خودمان اقدام کردیم) فکر کنم حدود ۱۵ میلیون تومان هزینه شد. سایتهایی که آقا امیرحسین نوشتهاند سایت های خوبی هستند.
اما… من فکر میکردم با آن پول، یعنی ۳۵ هزار دلار کانادا، حداقل ۱۰ ماه بشود سر کرد و البته یک ماشین دست دوم هم خرید! اما سه ماهه، نصف پول رفته بود! رفتار دلار با ریال، در خرج شدن، به نظر من کاملا فرق دارد. ضمن اینکه محاسبه دقیق ریاضی هم نمیشود کرد. آن ماهی ۳-۴ هزار دلار، خرج عادی ماهانه است. شما اول زندگی بخواهید مبل و تخت و وسایل آشپزخانه و… بخرید، اضافه میشود به این رقم. ضمن اینکه یک چیزهایی هم شاید ببینید و خوشتان بیاید وبخواهید بخرید. یک سری تفریحات و دیدن شهر و… هم هست. برای همین باید یک رژیم مالی سفت و سخت داشت اول زندگی در کانادا. تا درآمدِ ناشی از کار، وارد زندگیتان نشده، در خرج کردن خیلی محتاط باشید. و آماده باشید که دستکم یک سال اول زندگی، سطح زندگیتان (از لحاظ میزان لاکچری بودن!) خیلی پایینتر از ایران باشد. البته کانادا آنقدر جذابیت دارد که از این مورد، در ابتدای امر، چشمپوشی کنید. از تفریحات خوب و ارزان، مثل نوشیدن قهوه با دوستان در تیم هورتونز هم مثلا، غافل نباشید. لذتِ متعادل ببرید اول زندگی، تا به امید خدا و با تلاش خودتان، جریان درآمد (دلارِ ناشی از ارزشآفرینی در کانادا) وارد زندگیتان شود.
ضمنا با توجه به افت بسیار زیاد ارزش ریال، پیشنهاد میکنم خیلی روی نگه داشتن سرمایه در ایران، که بعدا تبدیل به دلار کنید، حساب نکنید. اگر نگه میدارید، آن را پشتوانهٔ ریالی برای مخارج احتمالی در خودِ ایران منظورش کنید. چون ممکن است الان شما مثلا خانهای داشته باشید که امروز ۱۰۰ هزار دلار بیارزد، و روی آن برای پیشپرداخت خانه در کانادا حساب کنید، بعد آن موقع که رسید، ریال باز هم افت کند و سرمایه شما فقط ۳۰ هزار دلار ارزش داشته باشد.
البته اینها همه نظر و تجربه شخصی من است. حتما با مشورت و تحقیق اقدام کنید و مسئولیت ۱۰۰٪ همه تصمیمها و اقدامهای خود را بپذیرید.
خیلی جالب بود ، داستان کاریابی و چقدر سخت !
سلام و ادب؛
الآن مطالبتون رو که میخونم ترس همهی وجودم رو گرفت ☹
من عمرانی هستم و یکسالی هست که کلاسهای یرنامه نویسی مجتمع فنی رو میرم (قبلا در پستهای دیگه باهاتون مشورت کردم)، البته سوادم بد نیست ولی چون سابقه کار یرنامه نویسی ندارم به نظر شما برای پیدا کردن کار شانسم خیلی پایین هست؟ اگر چندتا سایت به عنوان نمونه کار ارائه بدم میتونه جای سابقه کار رو پر کنه؟
سابقه کار اینطوری محاسبه نمیشه که بگید شرکت فلان و بهمان کار کردم. اگر هم بگید، اهمیتی از نظر کارفرما نداره چون هیچ شناختی از شرکتهای ایرانی نداره. بیشتر تاکید روی مهارتهاییه که دارید، که با آزمون فنی و مصاحبه مشخص میشه و در کنارش شناخت رفتارهای شما در مقابل شرایط مختلف. مثلا وقتی که با همکارتون به مشکل برخورد می کنید، چطور حلش می کنید، وقتی چیزی رو بلد نباشید چطور برنامه ریزی می کنید که یادش بگیرید و مواردی از این قبیل.
چقدر خوب، متشکرم که وقت میگذارید و کمک میکنید به امثال ما؛
مثل همیشه برای شما و خانواده محترمتون بهترین ها رو آرزو میکنم به همراه سلامتی؛
امیر حسین جان من قراره تا چند ماه دیگه pr ام بیاد و نکته ها و تجربیات تو برای ادامه مسیرم واقعا ذیقیمته
بازم ارت ممنونم
موفق باشی
با سلام و خسته نباشید به مهندس روشناس
امیرحسین خان دلمون تنگ شده براتون
هر چند روزهاتون برات تکرار مکررات شده و مشغله های زیاد، اما گاهی باز برای دوستانت بنویس که ما هم بهره مند بشیم.
با آرزوی سلامتی و تندرستی برای شما و خانواده محترمتان