خانه » زندگی در کانادا » سریال دنباله دار کاریابی – قسمت سوم

سریال دنباله دار کاریابی – قسمت سوم

در قسمت دوم گفتم که یک مصاحبه با شرکت Palomino داشتم و چون شرکتش کوچیک بود و از طرفی هم یکی دو تا سوالش رو جواب نداده بودم، امیدی نداشتم که کسی باهم تماس بگیره. ولی در عین تعجب، یک هفته بعد ایمیلی اومد که CEO شرکت می خواد باهت صحبت کنه. من هم دوباره رفتم که صحبت کنم. وقتی روبروی آقای CEO نشستم، توی چهره اش بی میلی رو دیدم. تعجب کردم؛ دلیلی نداشت که اگر مایل نیست، با من صحبت کنه. به هر حال، شروع کردیم و دیدم حدسم درسته. طرف با خوندن رزومه من، متوجه شده بود که کارهای قبلی من خیلی بزرگ بوده ان و در حد پروژه های ملی یک کشور کار کرده ام و دغدغه اش این بود که شرکتش برای من کوچیک باشه. یکم گپ زدیم و موضوع رو براش اینطور حل کردم که شرکت های قبلی من هم کوچیک بودن و اتفاقا من کمک کردم که بزرگ بشن. ورق برگشت، طرف دیگه مشتاقانه با من صحبت می کرد. در مورد Certificate های من سوال کرد و من هم که قبلش در مورد خود این آدم تحقیق کرده بودم، باهش شروع کردم آلمانی حرف زدن. چشماش گرد شده بود. نکته مهم چهارم: حتما حتما، قبل از شرکت در هر مصاحبه ای، در مورد شرکت و اگر می تونید در مورد خود اون آدمی که قراره باهش صحبت کنید اطلاعات کسب کنید. منابع این کسب اطلاع هم، سایت خود شرکت، glassdoor و LinkedIN هستند. من فهمیده بودم که اصلیت این CEO، آلمانیه و روی همین حساب وقتی باهش آلمانی حرف زدم، تعجب کرد.

البته اتفاق خوبی نیفتاد! من over qualify شدم و این شرکت بهم پیشنهاد کاری نداد. خیلی هم ناراحت نشدم، چون اولین تجربه مصاحبه ام بود و اون زمان، چند تا موقعیت دیگه در دست اقدام داشتم.

شرکت دیگه ای باهم تماس گرفت (من از تمام شرکت های دنیا بابت اینکه این گوساله ها رو صاحب شرکت فرض کرده ام، عذرخواهی می کنم!) بلند شدم رفتم اسپداینا، باهشون مصاحبه کنم. حیف اون خیابون، که یک همچین طویله ای توش قرار گرفته! بدلیل اینکه بسیار از اون شرکت و آدمهاش بدم اومد، الفاظ نامناسبی رو بکار می برم که پیشاپیش عذرخواهی می کنم.

فرض کنید رفتید یک مغازه، که در حال تعمیرات هستش. بهتون میگن بشینید تا اون پفیوزی که قراره، بیاد باهتون مصاحبه کنه. شما جا برای نشستن پیدا نمی کنید، یکی از کارگر های اونجا میاد یک مشت پارچه و آت و آشغال رو می زنه کنار تا جایی برای نشستن شما روی یک مبل خاک آلود پیدا بشه. شما هم کت و شلوار و پیراهن سفید و کراوات زده اید، خیلی شیک و تمیز. مجبورید بشینید اونجا. یک نفر دیگه میاد و به شما میگه: رزومه ات همراهته؟ و شما هم که از قبل خودتون رو آماده کرده اید، رزومه رو میدید بهش (حیف اون ۳۰ سنتی که بابت پرینت دادم و اون سگ توله ازم گرفتش!) دقایقی بعد، یک بشکه عن قل می خوره و میاد، خودش رو معرفی می کنه: من Andrew هستم (از اندرو، فقط ان اولش رو داشت). با اکراه با اون خیکی عوضی دست میدید و شما رو به زیر زمین هدایت می کنه. میرید می شینید پشت یک میز پوکر (بله دقیقا یک میز پوکر!) و مصاحبه شروع میشه. انقدر از محیط و آدمها و مخصوصا این یابو بدتون اومده، مخصوصا جواب همه سوالاتش رو غلط میدید! اون هم سوالات بسیار احمقانه ای می کنه، از قبیل: پارامتر display در CSS چه مقادیری می تونه بگیره؟ یکی نیست به این اسب آبی بگه: حیوان، کدوم بی شعوری میشینه پارامتر های توابع رو حفظ می کنه؟ هر وقت لازم شد یک لحظه سرچ می کنی و پیداش میکنی. این حمال، حتی رزومه من رو یکبار هم نخونده بود!

توی اون شرایط، به تنها چیزی که فکر می کردم، این بود که دوباره باید ۱۸ دلار بدم بابت خشک شویی کت و شلوارم، از بس محیط اونجا مثل خود این آقای عن درو، کثافت بود! دیدم اگر چیزی نگم بعدا پشیمون میشم. این بود که گفتم شرکت شما اینجاست؟ گفت بله ما اینجا کار می کنیم. گفتم آها، پس به این میگید شرکت (و توی دلم گفتم مادرت رو، سگ …)! آقای عن درو گیر داد که می خوام برام کد بنویسی. فردای اون روز من مصاحبه مهمی داشتم که فقط می خواستم زود بپیچونم و برم خودم رو برای اون آماده کنم ولی این قاطر ول کن نبود. مخصوصا تمام دستورات رو غلط نوشتم، حتی دستور اتصال به دیتابیس رو! نمی خواستم حتی دیگه تماسی از طرف اون عوضی با من بگیرن. وقتی گفت فرصتت تموم شده، بلافاصله گفتم: نایس تو میت یو و از اون مغازه زدم بیرون! پشت سرم رو هم نگاه نکردم، حتی سیفون رو هم نکشیدم که Andrew بره پایین!

ادامه دارد…

۲۲ نظر

  1. عجب داستانیه این کار پیدا کردن 😀 ایشالا مصاحبه فردات ردیف میشه و قبول میشی
    اقا یه سوال داشتم ازت.البته شما سطحتون خیلی بالا و اگه بگین نمیدونم حق دارین.توی یکی از نوشته هاتون هم گفتین بگردین توی رشته تخصصی تون کار پیدا کنین و نا امید نشین.ولی اما سوالم اینه که کارای سطح پایین مثل سوپر مارکت و … هم نمیشه پیدا کرد؟ یعنی اونجاها هم کار پیدا نمیشه؟ یا فقط توی کارای تخصصی اینقدر سخت میشه کار پیدا کرد؟

    • امير حسين روشناس

      به قول یک بنده خدایی، اینجا یک دلار رو باید از زیر پای فیل بکشی! همون سوپر مارکت که مثال زدی، کلی آدم دیگه هم هستند که خواهانش هستند. ممکنه کار در اون زمینه زیاد باشه، اما متقاضی اش هم به همون نسبت زیاده.
      دقت نمی کنی ها! این اتفاقات مال قبلا هستش، من دارم به مرور زمان تعریفش می کنم. فردا مصاحبه ای در کار نیست، اینها قصه ۳ ماه پیشه!

  2. واقعا یه سریال شده این داستان شما و جذابتر از مزخرفات خیلی از سریال های دیگه!
    ممنون که وقت میذارین وتجربیاتتون رو به اشتراک میذارین.

  3. عاشق فحشهات هستم. ادامه بده فامیل جان!

  4. اونی و که پیدا کردی بنویس. سه ماه پیش!
    پول خوردم بذا تو جیبت

    • امير حسين روشناس

      کدوم رو می گی پیدا کردم؟
      ضمنا اینجا تاکسی گرونه، با پول خورد کار راه نمی افته! اون پیرمرده اینجا بود، اصلا این قبیل مشکلات براش رخ نمی داد!

  5. پس چرا نظر من رو تایید نکردی ؟ گفتم دو و نیم درجه میشه.

  6. راستی بنظر شما عمومن ،دید کارفرمای کانادایی نسبت به ایرانی ها چجوره؟
    سطح سواد، استعداد، زرنگی،و سایر فاکتورها

    • امير حسين روشناس

      اصلا براشون فرقی نمی کنه از کجا اومدید. به هیچ عنوان. مهم اینه که رزومه خوبی داشته باشید تا به مصاحبه دعوت بشید، و در مصاحبه بتونید قانعش کنید که بهترین کاندیدا برای اون شغل هستید.

  7. سلام خسته نباشید
    من فردا مصاحبه کاری دارم اومدم از وبلاگتون کمک بگیرم ولی انقدر سر این نوشته خندیدم فکر کنم فردا تا طرف مصاحبه کننده بشنیه جلوم یاد “عن درو “بیفتم و حالا یکی بیاد منو بگیره …!!!!!!!!! مرسی که با قلمتون روحیه میدید ……

    • امير حسين روشناس

      امیدوارم به پست آقا “عن درو” و امثالهم نخورید! اوضاع کار در منیتوبا چطوره؟

      • عرض کنم خدمتتون که من هفته دومیه که کانادا هستم و اولین مصاحبه کاریم یه پست مدیریتی در یه شرکت که برگزار کننده کنفرانسهای بین المللی و میتینگهای آمریکایی هست به نظرم بد نیست اوضاع کار ..البته اینجور که به نظر میاد .

        خداروشکر مصاحبه هم رفتم و از ” عن درو ” خبری نشد .!!!

  8. حاجی خیلی خفن بووود :))))))))))))))))))))))))))

  9. متاسفانه دید اول شرکت و افراد اونجا واسه من هم مهمه. یعنی اگه خوشم نیاد، دوست دارم همکاری نکنم و سریع بزنم از اونجا بیرون.
    تجربه من حداقل تو تهران نشون داده که معمولا شرکتی که اینقدر به هم ریخته باشه، آدم‌های به هم ریخته‌ای هم توش مشغول به کار هستن که در هر صورت چه شرکت و چه مدیران و چه همکارهاش آدم باهاشون حال نمیکنه و همون بهتر که از اول اونجا مشغول به کار نشه.

    به نظرم اونجور شرکتهای درب و داغون هم لازم هستن که کار دنیا راه بیفته. بالاخره کارمندان هر شرکت هر چقدر هم درب و داغون باشن احتمالا خانواده دارن و باید خدا یه جوری روزی اونها رو هم برسونه دیگه.

  10. مرسی..جالب بود.
    فقط تعجب کردم اگه اینهمه تو ذوق تون خورده بود چرا برای مصاحبه موندید و اونجا رو به یه بهانه ای ترک نکردید.
    البته من توی اون موقعیت نبودم و نباید قضاوت کنم 🙂

  11. حالم خیلی بده و دارم از شرکت که مرخصی ساعتی گرم و زدم بیرون پیاده تا خونه گز میکنم و متن شما رو می خونم!

    اینقدر خندیدم که الان این مرضی که گرفتم و نمی دونم چیه داره یا خودش میگه مرتیکه بیشعور معلوم نی چرا داره می خنده با این حالش 🙂

  12. آقا ولی خداشاهده که بلانست من هم مثل اون گوسپندی که پرسیده بود مگه php آجکت اورینتد هست ، دقیقاً تا قبل از خوندن این مطلب شما همین فکر رو می کردم :))

    فقط با این تفاوت که من اصلاً کاره ای نیستم! :)، خلاصه گفتم بگم بدونی به هر حال خیلی عمومیت داره این نگاه و خودتم اگه یه نظرسنجی بکنی احتمالاً متوجه بشی

جوابی بنویسید امير حسين روشناس جواب را باطل کن

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*