باز هم تورنتو

(کپی رایت این عکس متعلق به سایت Transit Toronto است)
فکر کنم قبلا هم گفته بودم که دوست داشتم محل کارم داون تاون باشه. میون اون همه ساختمون بلند سر به فلک کشیده، جایی که شاید خواستن از روی نیویورک کپی برداریش کنن. خب این اتفاق افتاد و هر روز باید بیام دندس و بی. حالا خودم توی اون ساختمون بلندها نیستم، ولی می تونم از قدم زدن بینشون لذت ببرم. عصرها که از شرکت میام بیرون، مخصوصا این یکی دو روزه که دیگه هوا ابری هم نیست، خورشید که داره میره در مغرب ناپدید بشه روبرومه.

از خیابون پاسداران با اون ترافیک مزخرف و اعصاب خوردکنش، فقط یک خاطره باقی مونده. ترافیک دندس، با اینکه یکی از خیابون های ناف داون تاونه، اصلا به چشمم نمیاد. شاید یکی دو سال دیگه بنظر منم این خیابون شلوغ بیاد ولی الان که مقایسه می کنم، مشابه ترافیک خیابونهای شهرک اکباتانه!
۵ دقیقه بعد از اینکه از شرکت میزنم بیرون، میرسم به خیابون یونیورسیتی. یک خیابون درندشت عریض، که خیلی ازش خوشم میاد. ایستگاه سنت پاتریک همینجاست، باید برم پایین سوار مترو بشم.

​​نمیدونم چرا، ولی فعلا خیلی توی مود ولگردی توی این خیابون ها نیستم. شاید بدلیل زمستونه، هرچند آب و هوای منهای ۵ تورنتو برای من عااالیه. حتی گاهی با همین ژاکت نازک و کاپشن معمولی گرمم میشه! احتمالا کانادا گوس و نورث فیس بپوشم از گرما خفه میشم! یک دلیل دیگه اش هم می تونه این باشه که هوا زود تاریک میشه. باید صبر کنم تا بهار و تابستون، ببینم بهتر میشم یا نه.

گاهی وقتها یادم میره کجا هستم. گاهی حس می کنم از اولش همینجا بودم. یادم میره که برای رسیدن به این مملکت و این شهر چقدر صبر کردم و چه چیزهایی رو قربانی کردم. شهر برام جالب میشه، و وقتی ازش خوشم میاد یادم میفته که من مهاجرت کردم و اینجا خونه جدید منه. تابلوی بزرگ BMO (بانک مونتریال) رو که می بینم، تبلیغات خفن میدون دندس رو که می بینم، توی خیابون بلور بین فروشگاه های مخوف ترین برندهای دنیا که قدم می زنم، یادم میفته که از جای دیگه ای اینجا اومدم. یادم میاد که توی ایران، پرادا، مون بلان، گوچی و لویی ویتون رو فقط روی کالاهای در پیتی میدیدم که با نازلترین مواد اولیه ساخته شده بودن و تولید کننده صرفا با ناشیگری، لوگو رو تقلید کرده بود. جالبه، هم توی میدون رازی تهران کیف پرادا می فروشن، هم توی خیابون بلور تورنتو. تفاوتش اینه که جنس کیف فروشی تهران ۶۰ هزار تومن بود و جنسی که توی بلور می فروشن، ۶ هزار دلاره.
نمیدونم، شاید اگر روزی از تورنتو برم، شاید اگر روزی به ایران برگردم (که در حال حاضر روی این تصمیم هستم)، دلم برای این ساختمونها تنگ بشه. همون ساختمونهایی که اگر بخوای بلندیشون رو ببینی، باید به احترامشون کلاه رو از سرت برداری، برنداری خودش میفته! خیابونهای پهن شهر، که این ساختمونها رو توی دلشون جا دادن هم از جمله چیزاییه که دلم براشون تنگ میشه. خیابونهایی که بخاطر این ساختمونهای بلند، هرقدر هم پهن باشن، بازم بنظرت تنگ میان.

۱۲ نظر

  1. میدونم بر نمیگردی 😀 ببین و بمان و لذت ببر – دست بقیه خانواده رو هم بگیر ببر پیش خودت – GOOD LUCk Bro

  2. سلام امیرحسین،از وقتی وبلاگ شما رو میخونم،انگیزم برای شغلی که توش هستم (دبیر)،بیشتر شده،و یه نکته خیلی مهم رو فهمیدم،اینکه ما مردم باهوشی هستیم ولی قانونمند نیستیم،و ااحترام به قوانین رو وظیفه خود نمیدونیم چون فکر میکنیم از بالا بخور بخوره،چرا ما نخوریم و اصلا چرا رعایت کنیم،من بین همکارام دیدم همه خودشون رو در انجام ندادن مسئولیت شون محق میدونن.تو یکماه اخیر که درباره مهاجرت تحقیق میکردم،وبلاگ شما اولین جایی بود که واقعیتهای با ارزشی رو فهمیدم .لطفا بازم ادامه بدید. موفق باشید

  3. جات خیلی خوبه همانجا بمان

  4. امیدوارم بهترین ها براتون پیش بیاد که نهایتش رضایتمندی و عاقبت بخیری باشه
    خوش بگذره
    از نوشته هاتون لذت میبریم . مرسی

  5. قشنگ بود ساده و پر از احساس… حس هایی که خیلی آشنان … آورین آورین

  6. میخوای برگردی؟ :O یعنی واقعا اونجا شرایط بدتر از ایرانه؟ یا بیشتر به خاطر دلتنگی تصمیم داری برگردی؟ ببخشید سوالم ممکنه شخصی باشه اما چون قضاوتت رو قبول دارم میخوام بدونم شرایط اونجا بده یا به خاطر مسائل شخصی تصمیم گرفتی برگردی

    • امير حسين روشناس

      هر سه! بحث دلتنگی نیست، بابت ترافیک مزخرف پاسداران دلم تنگ بشه؟! سن و سال والدینم بالاست، پسر بزرگ کردن که این روزها به دردشون بخوره دیگه! نه اینکه بره دنبال عشق و حال خودش اون ها رو تنها ول کنه.
      شرایط هم، بستگی داره. کار پیدا کردن واقعا مشکله، حفظش مشکله و از همه مهمتر اینکه قاعده بازی رو همونطوری که قبلا هم گفتم بلد نیستیم.
      سومین مورد هم اینکه، اگر بزرگ شده کانادا باشی، پیشرفتت خیلی کنده، چون همه توی این مملکت گیگیگلی هستن! حالا فرض کن تازه وارد هم باشی. خیلی لاک پشتی پیشرفت میکنی. حتی آدم محافظه کاری مثل من، از محافظه کاری اینها حوصلش سر میره. آرامشی که همه ازش صحبت میکنن، همینه. هیچ عجله ای برای انجام کار ها نیست.

      • ببخشید زیاد سوال میکنم.تو اگه برفرض پدر مادرت هم میتونستی ببری اونجا.باز هم تصمیم میگرفتی برگردی ایران؟

      • یک ایرانی مقیم کانادا

        واقعا خیلی اون بخش پیشرفت و کار رو خوب گفتید. حتی اگه پدر و مادر هم موضوع نباشن. آدم باید شرایط کارش رو به راه باشه و پیشرفت پولی آدم اینجا فووووق کند هست. پس اگه ایران کار خوبی دارید اینجا نیاید که به دردتون نمی خوره.

  7. سلام امیرحسین، شاید اگه پدر مادر راضی بشن و در کنار شما باشن،تمام دغدغه ها،تعلقات، ووابستگی هایی که با خودشون دلتنگی و دلسردی میارن رو از بین ببره، وشما بتونید بدون هیچ عجله ای اهدافتون رو پیش ببرید.آرامش و دور بودن از آلودگی برای اون عزیزان بهتر از وابستگی‌های گاهاً منفی ایران نیست!

    • امير حسين روشناس

      سلام
      بله، ولی اولا شما اگر تونستی بیا و راضیشون کن! در ثانی، فقط موضوع پدر و مادر نیست. سه تا دلیل آوردم برای برگشتنم!

جوابی بنویسید بهنام جواب را باطل کن

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*