خانه » نوشته های شخصی » ای که پنجاه رفت و در خوابی…

ای که پنجاه رفت و در خوابی…

البته هنوز ۵۰ ساله نشدیم، ولی یادمه سال های ۸۵ تا ۸۷، عطش عجیب و غریبی برای یادگیری و یا بهتر بگم، سر در آوردن از سیستم های بانکی داشتم. اون زمان دو سه نفر دیگه هم حس و حال من رو داشتن، تا زمانی که توی سامان بودم امیر ارسلان پایه این کارها بود و با هم چه روزها و شبهایی سیستم های کیش ویر رو شخم می زدیم و مهندسی معکوس می کردیم، دکتر فاطمی که اون زمان مدیر عامل کیش ویر بود، خیلی بدنبال ایجاد انحصار در سیستم های نرم افزاری و بانکی شرکتش داشت (که خب الیته منطقی هم هست، برای اولین بار سیستم هایی رو توی ایران ارائه کرده بودن که تا مدتها و شاید هنوز بی رقیب بود). منتها من هیچ وقت به خاطر ندارم که از جنگیدن خسته یا ناامید شده باشم. در زمینه بانکداری الکترونیک هنوز هم که هنوزه، مستندات و دانش فنی خیلی با احتیاط ارائه میشه و خیلی بندرت میتونید در این مقوله چیز یاد بگیرید. حالا الان که خوب شده و خیلی مستندات از طریق خود شرکت های پرداخت و همینطور بانک مرکزی و شاپرک در اختیار مردم قرار گرفته، زمان ما که این چیزها هم نبود و تلاش هایی که من و امیر می کردیم واقعا دیدنی بود! از روی لاگ فایل هاسعی می کردیم سر از کار داخل سیستم دربیاریم، وضعیت طوری بود که رمزهای دسترسی به سرورهای خودمون رو هم نداشتیم و با چه فلاکتی کلمات عبور رو حدس می زدیم یا کش می رفتیم تا بتونیم داخل سیستم سرک بکشیم!
بعدها که رفتم اینفوتک، دیدم شهاب هم دچار همون مالیخولیای منه، با حرص و ولع چقدر مستندات سوییچ های مختلف اون زمان رو جمع آوری کردیم، از HPS بانک مسکن بگیر تا S2M خود اینفوتک و سوییچ خدمات انفورماتیک و …
یک روز به خودم اومدم و دیدم هزاران مستند جمع کرده ام که خیلی هاشون رو حتی باز هم نکرده ام! اون زمان دیدم که این کار نون و آب نمیشه و از جمع آوری مستند و یا حتی چشمان وق زده مردم – که تو چقدر حالیته و چقدر می فهمی و … – سبزی فروش یک کیلو سبزی هم دستت نمیده! شروع کردم به سر و گوش جنبوندن و این ور اونور کانال زدن و رابطه تراشیدن و پروژه های جانبی گرفتن. البته بعدها بدلیل اینکه برای کانادا اقدام کرده بودم و نمی خواستم منصور رشتی رو از خودم برنجونم، دور و بر کار بانکی نرفتم (مگر مواردی که با اطلاع خود منصور بود). ولی از وب سایت آموزشگاه زبان سفیر گرفته (که هنوز هم از سیستم اولیه ای که من براشون طراحی و پیاده سازی کردم استفاده می کنن) تا سیستم اتوماسیون برای شرکت های بین المللی، اولین سیستم جامع پستی ایران و خلاصه هر چی که فکرش رو بکنی کار کردم. تجربیاتی که در این پروژه ها با توجه به تنوعشون کسب کردم، باعث شد کم کم نقشم از برنامه نویس به سمت طراح و آنالیست سیستم تغییر کنه و خب، به صورت موازی به بیزنس هم که علاقه ذاتی داشتم و از معامله کردن و ریسک کردن هم لذت وافر می بردم و می برم.
این اواخر با یکی دو تا از بچه ها که در تماس هستم (و شاید دلشون نخواد که اینجا اسمشون رو ببرم)، متوجه شده ام که این سیری که من طی کرده ام، کمابیش برای همه اتفاق افتاده. حالا یکی مثل من که عاشق پول و  ماکیاولیسته، زودتر به این فکر می افته که عالم بی عمل مثل زنبور بی عسل می مونه، یکی دیرتر. اما برام جالبه که می بینم، دوستانی که یک زمانی خودشون صرفا دنبال کار فنی بودن و سفت و سخت عنوان می کردن که تا آخر عمر حرفه ای همچنان آدم فنی می مونن، به صرافت این افتادن که از اون حال و هوا خودشون رو بکشن بیرون و به سبک دیگه ای به زندگی نگاه کنن. آدم گاهی اوقات انقدر در روزمرگی زندگیش غرق میشه، که بقول این خارجی ها، bigger picture رو از دست میده. درگیر جزئیات روزمره زندگیش میشه و فراموش می کنه هر از گاهی باید لنز دوربینش رو از حالت زوم بیاره بیرون، و وسیع تر به زندگیش، به آینده اش و به برنامه هاش نگاه کنه. الان خیلی از دوستان قدیمی من به این فکر افتادن که باید یک کاری کنیم، خارج از کارهایی که تا بحال می کردیم. خارج از اون دیدگاه کارمندی که داشته ایم و مثل بلای جونمون شده. از پیچیدگی های ذهنی باید کم کنیم، برای هر چیزی دنبال راه حل فنی نگردیم. باید بریم دنبال پیدا کردن راه کسب و کار، بریم دنبال اینکه چیزی بسازیم که خودش تولید ثروت کنه، نه اینکه هر روز مجبور باشیم فسفر بسوزونیم و از سلول های خاکستری بدبخت کار بکشیم. شوخی بردار نیست، سن و سالمون رفته بالا و تا چشم به هم بزنیم همون پنجاهی که سعدی گفته میرسه و می بینیم که در خوابیم.
اینم از مطلب امشب، دیگه کانادا خیلی سوژه برای صحبت کردن نداره…

۱۹ نظر

  1. من یکی که الان ۳۱ سالمه و احساس میکنم توانایی های مغزم کاهش پیدا کرده. یه زمانی انقدر به چیزای پیچیده فکر میکردم اما الان ساده نگری رو ترجیح میدم. الان چند سال بعد از اینکه فوق لیسانس مکانیک گرفتم و باهاش کار کردم ،دلم میخاد یه کار ساده شروع کنم. از مغزم دیگه دلم نمیخاد کار بکشم.

  2. خوش بحالتون حداقل جایی بوده تا بتونید توانایی هاتون را کشف کنید و از مغزتون کار بکشید. من چی توی یه شهرستان
    گیر افتادم نه کار مرتبط با کامپیوتر هست انجام بدم نه حتی به کلاس آموزشی دسترسی دارم تا الانشم هرچی یاد گرفتم از اینترنت و تلاش خودم بوده. از سال ۹۰ که لیسانس گرفتم دنبال کار تخصصی بودم اما تلاشم بیهوده اس… 🙁
    تهرانم که انقدر هزینه زندگی بالاست اصلا نمیشه سمتش رفت

    از اینکه نمی تونم از توانایی هام استفاده کنم خیلی افسرده شدم.

    • امير حسين روشناس

      خیلی تفاوتی نمیکنه. ماهایی که به قول شما استفاده کردیم یک جور دیگه به هم ریخته ایم.

      • تفاوت که می کنه حداقل شما میدونی کاری که دوست داشتی انجام دادی و دیگه حسرتشو نمی خوری بعضا به درآمدی هم رسیدی اما امسال من نه تنها برای مدتها شغل و درآمدی ندارند حتی دیگه مجبورن واسه درآمدی هم شده برن خط تولید کار کنن و یا دیگه خیلی بهترش برن منشی بشن بعد این همه درس خوندن.

  3. به نظر شما ایجاد یک استارت آپ و کسب و کار در حوضه آی تی در ایران میتونه خوب باشه ؟ , من و چند تا از دوستای برنامه نویسم , قرار هست که یک شرکت نرم افزاری افتتاح کنیم که در آن کارهای طراحی سایت , دیتابیس , برنامه نویسی موبایل و… انجام دهیم و همچنین در کنار آن بعدا روی ایده اصلیمان کار کنیم , من خودم عاشق IT هستم و اگر جواب بده,حاضر هستم شب و روز وقتم را صرف این کار کنم .

  4. بله قربان بله… اینطوریه، جدیدآ هر جا تو اینترنت یا روزنامه یا تلویزیون سن یه ورزشکار یا هنرپیشه یا به وجود آورنده کسب و کار رو م گن سریع حساب می کنم می بینم اینا چرا همه یه ۱۰ سالی از من کوچکترن؟! کی اینقدر بزرگ شدیم خودمون نفهمیدیم؟ ۴۰ نزدیکه عزیز و می دونی که می گن اگه می خوای کارتو عوض کنی دیگه ۳۰ تا ۴۰ آخرین شانسه (البته استثتا هم وجود داره) نخواستم انرژی منفی بدم ولی Same here … کاری باید کرد

    • امير حسين روشناس

      بحران ۴۰ سالگیمون داره میرسه. نه فقط در مورد کار، در مورد همه چیز. واقعا خود من یکی، چکار کرده ام تا بحال؟

  5. فک میکردم فقط من درگیر این مساعلم و عمرم داره میره و هیچ…حالا شمایی که اونجایی و از پس زبان و غربت و مشکلات براومدی بازم همین حسو داری…بقول احسان روحیات و افکاری که این همه سال در خودمون انباشته کردیم ی شبه نمیره و تلاش بر عوض شدن خیلی خیلی سخته…شما مجردم هستی و این حالتون بخاطر برآورده نشدن خیلی از نیازاتونه…نسل ما دیر ب همه چی رسیدیم..زمانی که دیگه هیج شور و شوقی براش نداشتیم.امیدوارم ی تغییر خوب ب زودی تو زندگیتون اتفاق بیفته

  6. جانا سخن از زبان ما میگویی!
    احساس نیاز به تغیر بعد از طی مراحلی حس میشه زمانی ک به خواسته هات رسیدی نیاز داری ک اهداف جدیدتر و بالاتری رو مد نظر قرار بدی و به سمتشون حرکت کنی

    موفق باشید!

  7. سلام
    دغدغه شما سوال هر روز من از خودمه که داره ۴۰ میرسه و من چیکار کردم برای آینده ام !!!!!!!!!!!!!!!!!!
    فعلا تنها هنری که تو هفته پیش به خرج دادم بستن یک قرارداد بیمه عمرو سرمایه گذاری بود که اونم نمیدونم با این طرحی که گذاشتن و هنوز کسی به ۳۰ سال نرسیده چطور جواب خواهد داد . ولی به دید یک پس انداز بهش نگاه میکنم که اگه نخواستم بعد چند سال پولمو پس میگیرم ( ایشالا که دبه در نیارن )
    در ضمن امیر حسین خان گل اینقدر سرتو با کار مشغول کردی که به تغییرات نمیرسی هااااااااا
    امیدوارم بزودی خبرهای خوب بشنویم و جشن بگیریم همینجا براتون :))))))))))

    • امير حسين روشناس

      سلام
      محبت دارید خانم. موضوع کار نیست، هم سوژه برای نوشتن پیدا نمیشه و هم یک سری درگیری های ذهنی دارم.

  8. میخواستم بدونم سیستمهای اتوماسیون رو با چه زبان برنامه نویسی پیاده سازی میکردید ؟

  9. سلام ، موضوع بسیار زیبایی رو به بحث گذاشتی ، کوه بلندی رو فرض کن که وقتی چشم باز میکنی و خودتو میشناسی میخوای حتما به قله اون برسی ، شبها بیدار خوابی ، رورها تلاش و تلاش ، ارتفاع این قله بسته به تلاش بیشترت ، بلندتر هم میشه ، جوری تنظیم شده که انگار حول و حوش ۴۰ سالگی باید بهش برسی ، این راهیه که هممون میریم یا رفتیم، سالهای قبل از چهل کندتر میگذرند انگار سر بالا رفتن خاصیتش اینه ، وقتی رسیدی تازه اونورشو میبینی خدای من زندگی ، چقدر زیباست ولی من که همش داشتم عطش دانستن رو سیراب میکردم ، تازه اونور قله (حدود چهل) رو که میبینی متوجه میشی زندگی.. زندگی نکردی ، حالا دیگه باید باقیشو سر پایینی بری (خاصیتش هم اینه که تندتر میری) دلت میخواد واستی و از تک تک زیبایی های زندگیت لذت ببری ولی دیگه برای همشون وقت نداری، برمیگردی عقبو نگاه میکنی… یاد اونور قله ، سختیهای اون سربالاییه …اون زحمات، ولی همه اونها لازم بود و بجاش هم خیلی شیرین ، برای همین غبطه نمیخوری که چرا اونقدر زحمت کشیدم ، اگه نمیکشیدی حالا دیگه اینجا نبودی ، چهل سالگی خیلی سن قشنگیه ولی ایکاش خیلی زودتر به اون قله میرسیدیم .

  10. کاری نبایدبکنیدفقط بایدتولحظه زندگی کنیدازهمون چیزی که داریدبرای خوش حالیتون ازش استفاده کنید.متأسفانه مانمیدونیم چی اززندگی میخوایم.معنی زندگیمون رونمیدونم درصورتی کهشایدهدف هم داشته باشیم.همش میگیم بزاراین بشه من دیگه احساس خوشبختی میکنم ومیشه ومانمیکنیم.چرا.چون معنی زندگیمون رونمیدونیم.کسی که چرایی زندگی اش رابداندباهرچگونه ای کنارمیاید(جواب هرچگونه ای رومیدونه درواقع).البته ایهنابحثهای روانشناسی گسترده ایه که بایدروش حسابی مانورداد.پیشنهادمن همون دوتای اول به اضافه رفتن پیش یک روان درمانگرخیلی خوبه.

  11. جانا سخن از زبان ما میگویی…

    آره واقعا. کاشکی این عشق سر و کله زدن با سیستم و سردرآوردن ازشون و troubleshoot کردن از سر من هم بیفته و من برم دنبال پول درآوردن نه دنبال کار چالشی!!!

جوابی بنویسید reza جواب را باطل کن

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*