خدایی تو باشی، ببینی یک نفر اهل … جای خالی میبینه، شیرجه میزنه تا بشینه، قلقکت نمیاد که بگیری بشینی و یک جای اون رو بسوزونی؟! من خدایی خیییییییلی حال می کنم!
قطار به مقصد دانزویو شروع به حرکت کرد، آقای احسان خان بله بنده بازم نشسته ام! اونم باز در شرایطی که انگشت میانی رو به نشانه احترام به اون حضرات کذایی (که جای خالی نشستن رو روی هوا می زنن) بلند کرده ام. هاهاها! بعد از دیویس ویل بود که قطار وایساد. سر و صدا بلند شد که یکی توی سنت کلر، قطار رو بدلیل medical emergency نگه داشته (اگر گفتید چرا این رو به فارسی ننوشتم؟!) دقایقی منتظر شدیم و بعد دوباره یکی از مظاهر مدیریت و تعقل اینجا رو دیدم. یک قطار پشت سر ما راه افتاد، خالی. توضیح اینکه بین دو ایستگاه دیویس ویل و سنت کلر، یک محوطه هست که ظاهرا برای تعمیرات و حالا پارکینگ قطارها استفاده میشه. از همونجا یک قطار خالی دنبال ما راه افتاد، چون فهم و شعور مدیریت ttc اگر بالا نباشه فاجعه بزرگی توی این کلانشهر رخ میده. اونهم با وجود اون همه آدمی که خودشون رو میکشن که بشینن!
راننده این قطار ما هم از اون آدمهای فهیم بود، احتمالا قبلا با اون ملیت هایی که برای نشستن خودکشی می کنن برخورد داشت، چون به سنت کلر که رسیدیم گفت: قطار پشت سری ما داره خالی میاد، عجله نکنید و سوار اون بشید. ولی اگر فکر کردید اون بی شعورها حرف آدمیزاد به گوششون میره، سخت در اشتباهید! اگر حرف به گوششون میرفت الان برای کل دنیا یک معضل و مصیبت و تهدید بحساب نمیومدن. چارپاوار (به مثابه چارپایان) هجوم آوردن که سوار بشن. و اینگونه بود که مشت محکمی به دهان تدبیر و دوراندیشی مسئولین ttc نواختند که اگر تو میشینی فکر می کنی بحران رو مدیریت کنی، ما هم به الاغ میگیم زکی و تمهیدات تو رو نقش بر آب می کنیم!
خلاصه، ما به سلامت به دندس رسیدیم و با سلام و صلوات اومدیم بیرون. دسپینا از تعطیلات جاماییکا برگشته بود و خب از صدر مسیحیت هم سفارش شده که بر زائر جاماییکا واجب است در مورد مسافرت، برای سایر دختران شرکت دقایقی صحبت کند. البته نه از اون تریپهای خودمون توی ایران ها، که طرف با گروه های مختلف بشینه به تعریف و بعد هم بشینن عکسهای مسافرت رو با هم مرور کنن و … در حد دو سه دقیقه. ولی خب بعدش حرفهای خاله زنکی شروع شد. این لامصب ها نمیدونم در مورد چی حرف می زنن! لهجه شون که برای من هنوز خیلی قابل فهم نیست (فقط وقتی مخاطب هستم میتونم بفهمم چی میگن)، اصطلاحاتی که استفاده می کنن هم یک طرف، همه در مورد مسائل در پیتی که روزانه توی تلویزیون میبینن یا مثلا رستوران هایی که رفتن حرف می زنن و من اصلا نمیفهمم موضوع صحبت چیه. انقدر هم این جریان تابلوئه، تا بحال خود دسپینا دو بار به زبون اومده که امیر تو بین ما دخترها گیر کردی ها! بهش گفتم من اصلا ایده ای در مورد چیزی که صحبت می کنید ندارم، راحت باشید! چند بار توی بحث هایی که مثلا سر نهار مطرح میشه شرکت کرده ام، حالا چه دخترونه چه مختلط، و چقدر مسائل پیش پا افتاده ای رو مورد صحبت قرار میدن. یعنی با تمام وجود احساس میکنی که آخه اینم شد موضوع برای صحبت؟! اینکه ۵ تا هویج کوچولو با یک موز و یک چهارم ظرف ماست رو بخوری ۸۷٫۵ کالری داره و اون یکی میگه اگر بجای موز کدو رو ورداری با نمیدونم چی چی قاطی کنی ۳ کالری صرفه جویی کردی و … خدایی خیلی خسته کننده و boring هستش. مطمئنا برای اونها هم اگر من بشینم در مورد تاثیر پایین رفتن قیمت نفت در بازار ملک کلگری و ادمونتون صحبت کنم، همین احساس متبادر میشه. همین ساده فکر کردنشون در مورد همه چیز، باعث میشه زندگی هم براشون راحت بگذره. گاهی هم که یک چیزی ازت می پرسن و تو جواب کاملی میدی، همه مبهوت میشن که این دیگه چه جانوریه، چطور یک مهندس کامپیوتر میتونه مثلا در مورد صرفه جویی انرژی ساختمون نظری بده که با نظر کارشناسی که پریروز آوردن خونه شون رو بازدید کنه، یکسانه! اینجاست که لبخند عاقل اندر سفیهی میزنی و میگی: وی آر دیس!
(اینو نگین ها، بهتون می خندن!)
بابا به خدا سوتفاهم شده. من لذت می برم از نشستن های تو. اصلا از این به بعد سوار هر چی شدی بگیر بقیه رو بزن، بلندشون کن از جاشون و نشستن قهرمانانه انجام بده. چه معنی داره یوزپلنگ آریایی سرپا باشه ، بقیه نشسته!
اینه!
ببین کامنت قبلیم چرا غیب شد؟ نشستی باز یا نه؟
اون بنده خدایی که مریض شده بود چی شد؟ حالا خوبه اونجا BOX یا چیز مشابهی نبود وگرنه…..
خیلی ممنون . عالی نوشتین .
من فکر میکنم حاضر باشم زودتر برم بیرون تا به شلوغی اتوبوس و مترو نخورم و جا باشه که بشینم !!!
در مورد محیط کار هم ، اگر همکارانی باشن دور بر که حرف و بحث مشترکی بشه باهاشون داشت گاهی ، خیلی بهتر خواهد بود . اینطوری که هست یکم سخته . البته مطمئنا بهتر میشه . موفق باشید
مرسی
نابغه صرفافارغ التحصیلهای شریف نیستن توهم نابغه ای
کاناداوامریکاامثال توراجذب کردن کشورشون جلوافتاد
یعنی تمام ذهنیتمو از مترو و اتوبوس کانادا ریختی بهم. من فکر کردم همه شیک و پیک میشینن یا دیگه چی بشه یکی جا برای نشستن نداشته باشه 😀 اینجوری که میگی منم بیام اونجا باید بجنگم سر این موضوع
این مال ساعت های شلوغ (rush hour) هستش. تازه توی اون زمان ها هم باز به پای مترو تهران نمیرسه.
چه جالب. من فکر میکردم اونجا وسیله نقلیه اونقد هست که همه به راحتی استفاده کنن. اینجوری که بوش میاد همه جا مثل تهران خودمونه.
خدایی نکرده اگه کارتو از دست دادی برو نویسنده و مدیر برنامه مجری های لیت نایت شو بشو خیلی باحال می نویسی :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))) جر خوردم از خنده
وسیله نقلیه هاش مثل تهران نیس که اشک ادمو در بیاره؟
با توجه به هزینه های ماشین (بنزین، جای پارک و…) یا باید با اوبر رفت (که اونقد مایه دار نیستیم) یا وسیله نقلیه عمومی (اصولا هم همه تو rush Hour جابه جا میشن) بالاخره همه تقریبا ۸-۹ میرن سر کار و ۵-۶ بر میگردن
خیلی میخوام بدونم سطح شلوغی این وسیله ها چطوریه و پوشش دهیش در شهر تورنتو خوبه یعنی میشه بی نیاز بود از اوبر و امثالهم؟
من که فعلا ۴ سالی میشه که با همین وسایل نقلیه عمومی در رفت و آمد هستم! سخت هست اما نشدنی نیست. ولی نداشتن ماشین باعث میشه خیلی تفریحات رو از دست بدید.
عالی.
اروپا ک اینجور نبود کسی از سر و کول هم بالا نمیرفت،سیم برای نشستن نمیپرید.
یعنی اگه تنها یه دلیل برام باقی بمونه که تحت هیچ شرایطی نتونم بزارمش کنار که بخوام مهاجرت کنم ، اونم شلوغی تهران و مترو و اتوبوس و هر کوفت و زهرماری که تو این خراب شده ی لعنتی بی پدر و مادر که درش و باز میکنی سگ می زنه و گربه می رقصه ، هستش.
یعنی فقط دلم آرامش می خواد! مغز درد گرفتیم به جان امیرحسین!
نمی دونم تونستم حق مطلب رو در غرررر زدن ادا کنم یا نه! 🙂
یا خود خدا 😀