خانه » 2015 (برگه 7)

بایگانی سالانه: 2015

تورنتو چکار کنیم؟!

یکی از خوانندگان وبلاگ، برای بازدید از تورنتو کلی ایده مطرح کرده ان که عینا با کمی ویرایش اینجا ذکر می کنم. با این توضیح که این موارد، نظر شخصی ایشونه و بنده لزوما موافق یا مخالف نیستم. به هر حال سلیقه هر کسی یک چیزیه، من خودم خیلی از این جاها رو نرفته ام. ادامه مطلب »

اوضاع اقتصادی این روزهای کانادا

خوب نیست! با توجه به اوضاعی که توی جامعه دیده میشه، بدون اینکه اقتصاد دان باشی می تونی بفهمی که خیلی شرایط دلچسب نیست. اول اینکه بانک ها نرخ سودی که به سپرده ها میدن رو پایین آوردن، اونم در شرایطی که پیش بینی میشد و قرار هم بود که نرخ سود بانکی بالاتر بره. بانک RBC سال گذشته به حساب ... ادامه مطلب »

یک مقوله جدید در فرهنگ کاری

قبل از اینکه شروع به نوشتن بکنم، باید این مطلب رو بگم که یکی از خوانندگان بسیار عزیز این وبلاگ، زحمت فراوانی کشیدن و یک ایمیل بسیار مفصل برای من فرستادن، که فکر می کنم مطالب بسیار مفیدی برای تازه واردین به کانادا رو در بر بگیره. در حال حاضر بدلیل مهمونداری (شما بخونید تنبلی – دنبال یکی میگردم تنبلیم ... ادامه مطلب »

مهمان جدید

هفته قبل نوید اومد کانادا. دوست زمان دانشگاه که فکر می کنم سال اول هیچ آشنایی با هم نداشتیم، از ترم سوم سلام علیک شروع شد و رفاقت به معنی رفاقتش از بعد دانشگاه شروع شد. سه نفر بودیم، هم قد و قواره، هم تیپ و هم شکل. کاوه و نوید و من. هر از چندگاهی تهران با هم شام ... ادامه مطلب »

“شما” مهم هستید

​یکی از تفاوت های کانادا با ایران در اینه که به عنوان ارباب رجوع و مشتری، شما مهم هستید، نه منافع فروشنده و کارمند. حتما برای شما هم در ایران پیش اومده بود که مثلا برای افتتاح حساب جاری به بانک سامان رفته باشید و کارمند یا حتی معاون شعبه بابت حق العمل یا کارانه کوفتی خودش، شما رو مجبور ... ادامه مطلب »

بعد از دو هفته

​خوشم میاد از این کشور کانادا، با این سبک زندگی و کار کردن مردمش! دو هفته رفته ام مسافرت، سه چهار تا مشتری گردن کلفت هم داریم، هر کدوم هم دو سه تا پروژه قد و نیمقد. امروز که رفتم سرکار، بعد از خوش و بش و ولکام بک و در آغوش کشیده شدن توسط اورلی خانم – که دست ... ادامه مطلب »

دوباره… سلام کانادا

دیروز از ایران برگشتم. روز آخر یک پست نوشتم که بعد بهتر دیدم منتشرش نکنم. حرف دلم بود، ولی خیلی غمگین. یک موردش رو فقط بخوام بگم، دیگه کسی نبود که لبخند قشنگش رو در آخرین لحظه بهم بزنه و بگه: خدا نگهدارت باشه امیر جان. و دیگه کسی نخواهد بود… تورنتو هوا هنوز سرده، دیروز هواپیما که نشست توی ... ادامه مطلب »

سال ۹۴ داره خوب میشه؟!

توافق هسته ای رو به فال نیک می گیرم، امیدوارم سال ۱۳۹۴ همانطور که همه می گفتند عید به شنبه افتاده، سال بسیار خوبی برای همه دوستان و هموطنانم باشه. سال ۲۰۱۵ که تا قبل از ۲ آوریل، فقط خبرهای بد و اتفاقات ناگوار رو آبستن بود. برادر علی، یکی از نزدیکان ایمان، و مادر عزیزم همه رفتند و فقط ... ادامه مطلب »

آغاز دفتر

دفعه قبل از مادرم در حالی خداحافظی کردم که لبخند می زد و گفت به خدا سپردمت امیر جان. این بار به قول خواهرم، مادرمون رو به خدایی سپردیم که در تمام زندگیش با اسم اون شروع به کار کرد، در تک تک لحظه های زندگیش اون رو ناظر بر کارهاش دونست، ما رو با اون آشنا کرد و ارتباط بین ... ادامه مطلب »

Nocheinmal… Frankfurter Flughafen

لحظه ای که هواپیما توی فرودگاه فرانکفورت نشست، احساس کردم یک چیزی دست انداخت و راه نفسم رو بند آورد. اضطراب غریبی تمام وجودم رو فرا گرفت. به گیت ۲۸ لوفت هانزا که رسیدم دیگه نتونستم دووم بیارم. لعنتی، این همون جایی بود که کمتر از دو ماه پیش، با مادرم صحبت کرده بودم. اون شب سورپریزش کردم، یادم نمیره ... ادامه مطلب »

ای خدای مهربونم… واسه تو رسیده مهمون…

یکی از بدترین اتفاقاتی که می تونه برای یک مهاجر بیفته، از دست دادن عزیزانشه. حالا هرقدر این عزیز نزدیکتر باشه، درد و غمش بیشتره. و حالا اگر عزیزترین آدم در زندگی کسی باشه، فاجعه است. همه یک روزی گریان به این دنیا اومدیم و یک روزی هم خواهیم رفت. پدربزرگ خدا بیامرزم میگفت خدا وقتی دو چیز رو آفرید، بر ... ادامه مطلب »

شب سال نو ما

با توجه به اتفاقاتی که در اواخر سال ۱۳۹۳ برام افتاد، خیلی دل و دماغ برگزاری آداب و سنن سال نو رو نداشتم. باز هم این میونه، دم بهروز گرم که خیلی وقت ها حواسش به من و علی هست. البته صبح که رسیدم سر کار، رندل بعد از گود مورنینگ بهم با شور و شوق گفت: Happy Nowrouz! گفتم ... ادامه مطلب »

آخرین پست ۱۳۹۳

​امروز یک همکار جدید برامون اومد. یکی رفت و یکی اومد، یا بهتره بگم یکی رو رفتوندن و یکی رو آوردن. اسمش مارکو بود، اول فکر کردم ایتالیایی باشه. ولی نبود، باهش صحبت که کردم گفت که کاناداییه. حالا البته از روی موهای سیاهش میشه حدس زد که پدر و مادرش مال اینجا نیستن ولی خودش به هر حال متولد ... ادامه مطلب »

کمی از محیط کاری

یکم از محیط کاری بنویسم. ظاهرا پستهای کاربردی خیلی جذابیت نداره، پستی که در مورد مالیات نوشتم حتی یک فیدبک هم نداشت! سایر پست ها و بخصوص اونهایی که میزان الخورتک بازیشون بالاتره، مخاطب بیشتری هم دارن. الان بیشتر از ۳ ماهه که مشغول به کار شده ام. همونطور که قبلا هم گفتم، بیشتر شوآف می کنن تا کار واقعی. ... ادامه مطلب »

یک صبح به روایت تصویر

صبح از در خونه می زنی بیرون. سوار آسانسور میشی: با سرعت سرسام آوری از طبقه ۲۷ میرسی به لابی ساختمون: خیابون سمت راستت رو میری به سمت میدویو: دان کستر رو میری به سمت یانگ: اول صبحه و خیابون یانگ حسابی شلوغه (قابل توجه خوانندگان عزیز در ایران، تعریف شلوغی تهران و تورنتو یک مقدار با هم متفاوته!) به ... ادامه مطلب »