بگذریم، شانس بدی هم که داشتم، امروز یک جلسه با یکی از مشتریها یا بقول اینها که افه چسی میان، کلاینتهای شرکت داشتیم و باید لباس رسمی هم می پوشیدم. هیچی دیگه، کت و شلوار و پالتو و شالگردن و … چه شود! رفتم پایین، تازه متوجه عمق فاجعه شدم. برفی که داشت میومد انقدر سنگین بود، که جای پای آدمهایی که از پیاده رو رد میشدن به فاصله شاید یک دقیقه محو میشد! اولین تجربه این شکلی زندگیم بود، خیلی هم باهش حال کردم! تا نزدیکهای زانو توی برف فرو می رفتم، ولی خوشم میومد. البته سوار اتوبوس که شدم، تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده! کف پام از بس کشیده شده بود، از درد تیر می کشید! ولی خیلی طول نکشید که خوب شد.
جالب بود برام، مطمئنم این برف تهران میومد، شهر تعطیل که چه عرض کنم، نابود میشد! اینجا ولی کسی عین خیالش نبود، هم اتوبوس مدرسه داشت بچه ها رو جابجا می کرد، هم وسایل نقلیه عمومی کارشون رو می کردن و هم ماشینهای سواری راهشون رو می رفتن. حتی ترافیک هم به نسبت روزهای قبل، حداقل تا جایی که من دیدم تغییری نکرده بود. فقط همه چیز، کندتر شده بود. قطار با کمی تاخیر اومد، ماشینها هم آرومتر حرکت می کردن. سرکار که رسیدم، تقریبا همه قبل از ۹ شرکت بودن! یعنی حتی کسی تاخیر هم نکرد، نه اینکه خیلی پایبند به وجدان کاری باشن ها، ولی همه چیز قابل پیش بینیه و با برنامه ریزی می تونی کارهات رو ردیف کنی. البته مشتری (ببخشید یادم رفت، کلاینت!) ایمیل زد و جلسه رو کنسل کرد. داشتم کم کم مکدر می شدم که نکنه خدای نکرده این کانادایی های گشاد، خودشون رو هم بکشن و در این آب و هوا به کارشون برسن، که خوشبختانه رفع نگرانی شد.
یه سوال : پاپوش چی پوشیده بودی ؟
و اینکه واقعا تو برف یه متری راه رفتی یا تو پیاده رو رو پاک کرده بودن و ارتفاعش کمتر بوده ؟
یه پوتین کاترپیلار از ایران خریده بودم، همون جواب میده. نه برف که کلا یک متر نبود، توی تراس یک متر شده بود اونم گفتم بخاطر وزش باد. پیاده رو شاید نیم متر بود، ولی صبح هنوز پاک نکرده بودن و تا زانو میرفتم توی برف! البته، ورف! خیلی هم حال میداد!
خوش به حالت.اینقدر هوس برف کردم. دقیقا قبل از اینکه کانادا رو با ایران مقایسه کنی منم داشتم به این فکر میکردم اگه همچین برفی تهران بیاد چی میشه 😀
عجب برف و سرمایی
وقتی برف می امد و ما بچه درسه ای بودیم، همیشه صبح که رادیو داشت اخبار میگفت، فقط منتظر اون یه تیکه آخرش بودیم که شاید میگفت مدارس امروز تعطیل هستتتتتتتت. و ما چه کیفی می کردیم ، انگار دنیا رو بهمون داده بودن/
خوش بحالتون تو تهران که انگار تابستونه همه کاپشنها رو درآوردند و کم مونده برن عید دیدنی. میگن تو بهار کم آبی شدیدی خواهیم داشت
من هم هنوز خواب مدرسه و جاموندن از امتحان و حتی موشک بارون می بینم. بلاهای بچگی به این زودی از کله آدم پاک نمیشه
به به. حتی تجربهاش هم لذت بخشه. البته هر چیزی از حد بگذره بیمزه میشه اما توی هر زمستون چند تا از این برفها باشه بد نیست! از یکنواختی درمیاد!
از این خوابها من میبینم خواب میبینم دومرتبه رفتم سربازی.
اینقدر خاطرات کودکی زیبایی داریم که تا دم مردن هم فکر کنم ولمون نکنن به این مفتی ها :))