باز هم یکم در مورد تفاوتهای اینجا و اونجا می خوام بنویسم. چند وقت پیش دوباره با شرکت مترولینکس جلسه داشتیم. دفعه قبل در مورد نحوه برخورد و سبک و سیاق جلسات صحبت کرده بودم، اما این بار قرار بود از مترولینکس بیان دفتر ما. دو نفر از مدیرانشون اومدن و جلسه رو شروع کردیم، باز قیافه ماها دیدنی بود! ما مثل تنسی تاکسیدو کت و شلوار پوشیده بودیم، اون دو تا خانم انگار اومدن یک روز تابستونی رو در بلافر پارک بگذرونن! جالب ترش این بود که در حین صحبت کردن در مورد آنالیز آمار بازدید کنندگان از سایتشون، طرف بلند شد خیلی شیک و تر تمیز، از توی کیفش یک شکلات درآورد، باز کرد و خرت خرت شروع کرد به خوردن! من نمی دونم ما عوضی بودیم یا اونها!
کلا همه چیز خیلی جدی نیست. یعنی میخوان وانمود کنن که همه چیز خیلی جدیه و خیلی مهمه و خیلی … اما در عمل می بینی اصلا اینطوری نیست. این سوال هنوز برای من و برای خیلی از کسانی که اینجا اومدن حل نشده که چطور کارهای این مملکت می چرخه؟! از اون مهمتر، چطور این افراد و این سیستم کاری، ادعای مدیریت جهانی داره؟
امشب اومدم خونه، بعد از مدتها با یوسف گپ زدیم. صحبتمون هم بیشتر حول این موضوع بود که چقدر ما ها پیچیده فکر می کنیم، چقدر کارها بنظرمون سخت میان و چقدر آدمها هستند که همین کارهای به ظاهر سخت رو انجام میدن و بعد می بینی که ااااااا، طرف این کار رو کرد و موفق هم شد! بقول دوستی که امروز عصر از نزدیک باهش آشنا شدم، همیشه دنبال بهونه ای برای انجام ندادن میگردیم، چون انجام دادنه سخت تره! مشکل دیگه ای که ما (من و دوستان نزدیکم) داریم، اینه که همه چیز رو می خواهیم از دید مهندسی ببینیم. مثلا می خواهیم در مورد یک ایده صحبت کنیم، اول میریم براش نرم افزار مدیریت پروژه پیدا می کنیم! بابا لامصب، این زلم زیمبو ها رو بریز دور، روی پشت پاکت نامه و توی کافی شاپ هم میشه نشست و در مورد یک ایده صحبت کرد! یادمه یک وقت هایی برای مسخره بازی، با رضا می نشستیم برنامه می ریختیم که مثلا بریم خوار و بار فروشی راه بیندازیم، همیشه رضا می گفت وب سایتش هم با من! یعنی قرار باشه مهندس کامپیوتر بلال فروشی هم بکنه، اولین دغدغه اش اینه که چطور اپلیکیشن اندروید و آیفنش رو هم بنویسه!
کلا همه چیز خیلی جدی نیست. یعنی میخوان وانمود کنن که همه چیز خیلی جدیه و خیلی مهمه و خیلی … اما در عمل می بینی اصلا اینطوری نیست. این سوال هنوز برای من و برای خیلی از کسانی که اینجا اومدن حل نشده که چطور کارهای این مملکت می چرخه؟! از اون مهمتر، چطور این افراد و این سیستم کاری، ادعای مدیریت جهانی داره؟
امشب اومدم خونه، بعد از مدتها با یوسف گپ زدیم. صحبتمون هم بیشتر حول این موضوع بود که چقدر ما ها پیچیده فکر می کنیم، چقدر کارها بنظرمون سخت میان و چقدر آدمها هستند که همین کارهای به ظاهر سخت رو انجام میدن و بعد می بینی که ااااااا، طرف این کار رو کرد و موفق هم شد! بقول دوستی که امروز عصر از نزدیک باهش آشنا شدم، همیشه دنبال بهونه ای برای انجام ندادن میگردیم، چون انجام دادنه سخت تره! مشکل دیگه ای که ما (من و دوستان نزدیکم) داریم، اینه که همه چیز رو می خواهیم از دید مهندسی ببینیم. مثلا می خواهیم در مورد یک ایده صحبت کنیم، اول میریم براش نرم افزار مدیریت پروژه پیدا می کنیم! بابا لامصب، این زلم زیمبو ها رو بریز دور، روی پشت پاکت نامه و توی کافی شاپ هم میشه نشست و در مورد یک ایده صحبت کرد! یادمه یک وقت هایی برای مسخره بازی، با رضا می نشستیم برنامه می ریختیم که مثلا بریم خوار و بار فروشی راه بیندازیم، همیشه رضا می گفت وب سایتش هم با من! یعنی قرار باشه مهندس کامپیوتر بلال فروشی هم بکنه، اولین دغدغه اش اینه که چطور اپلیکیشن اندروید و آیفنش رو هم بنویسه!
خلاصه، هنوز نتونستم و خیلی های دور و برم نتونسته ایم این پیچیده فکر کردن، این پیچیده عمل کردن و این پیچیده بودن رو حل کنیم. هنوزم معتقدم از خیلی افراد و از متوسط این جامعه، بسیار بالاتریم، اما همین پیچیده بودن ذهنمون بلای جونمونه. وگرنه بذارید مثال شرکت خودمون رو بزنم. حداقل سه تا شرکت پر آوازه کانادایی مشتری ما هستند. مدیر عامل شرکت ما بقول خودش لااقل ۱۵۰ تا برنامه تلویزیونی در مورد نحوه بهینه سازی کسب و کارها داشته (این مطلب در پرتفوی شرکت و در زمان ارائه دستاوردهای شرکت دائما مورد تاکید قرار میگیره). میخوام بگم درسته شرکت کوچیکی داریم، اما در حد خودش کارنامه قابل قبول و پر و پیمونی داره. حالا، یکی از پروژه هایی که توی شرکت انجام دادیم، دو تا برنامه نویس، یک طراح، یک نیروی تست و دو تا مدیر پروژه داشته و یک ماه و نیم هم هست که داریم روش کار می کنیم. به کسی توی شرکت ما نگید، ولی همون اول و بعد از مشخص شدن پیش نیاز های پروژه، تصمیم گرفتم بصورت امتحانی خودم کار رو یک نفره انجام بدم. کلش (تازه با یک سری قابلیت اضافی و در زمان فراغتم) چهار روز طول کشید! لازم هم نیست غلو و خالی بندی بکنم، خودم که پروژه رو مدیریت کردم و خودم که این طرف کل پروژه رو به تنهایی نوشتم، می تونم قضاوت کنم که هر دو کار دقیقا یکسانند و تازه کار من همونطوری که گفتم کاملتر هم انجام شد.
کلاس برای آموزش ساده فکر کردن سراغ ندارید؟!
کلاس برای آموزش ساده فکر کردن سراغ ندارید؟!
سلام آقای روشناس عزیز
مثل همیشه مطالب خوبتون در صبح اول وقت قبل از شروع کار بهم انرژی داد . این تفکر کاری ایرانی کاش مثل یک لباس قابل تعویض بود . نکته خوبی رو اشاره کردین که اکثرمون درگیرش میشیم . فکر کنم یه چندسالی زمان میبره تا بشه کمی در اون حل شد .
اختیار دارید، احساس خودم این بود که این پست انرژی رو می گیره تا بخواد انرژی بده!
باور کن رمز موفقیتشون هم همینه که این قدر کلاف سردرگم توی مخشون درست نمی کنند
کاملا موافقم
اصلا از بچگی تو مخ ما فرو کردند که رسیدن به یه نتیجه مطلوب منوط به برنامه ریزی سفت و سخت و تلاش جدی و خشکه
-این مثال تنسی تاکسیدو! خیلی خیلی جالب بود! کارتون محبوب من در زمان کودکی که اگه الان هم ببینمش؛ جلو تلویزیون میخکوب خواهم شد!!! 🙂
-هنوز تجربه ی محیط کار کانادایی رو نداشتم اما در ایران تجربه ی مدیریتی برای یک پروژه در سطح وزارتخانه داشتم که یک چیزی ورای همه حرفهایی بود که تا به حال از محیط کاری ایرانی شنیده شده. همه ی همکارانم در خود اداره و در ادارات نزدیک میدونستند تقریبا دارم یک تنه کار سه نفر رو انجام میدم! از همه بدتر استرس و مسوولیت کاری خردکننده اون کار بود که کابوس روز و شبم شده بود!
ممکنه بشه پشت پاکت و تو کافی شاپ رو یه ایده بحث کرد اما بستگی داره آخرش این ایده قراره کجا اجرا بشه؟ تو ایران یا تو کانادا؟ چرا محیط اینهمه متفاوته؟ تجربه ی من از ایران میگه که فساد اداری؛ بعلاوه ی عدم هماهنگی بین بخشی؛ پول پرستی؛کم کاری (عامدانه ی اکثر افراد -با این استدلال که نتیجه ای از زحمات صادقانه شان نگرفتند) و تمایل وحشتناک و سیری ناپذیر افراد در پایین آوردن و پایین کشیدن همدیگه در ایران نظیر نداره! من البته از زاویه دید یک دستگاه دولتی میگم که با دستگاههای دولتی و غیر دولتی زیادی سر و کار داشت و به عنوان یک مدیر مسوول در سطح وزارت؛ که بازدیدهای زیادی هم از سراسر کشور داشت. درصد مختلطی از پاکی و فساد وجود داشت که بعضی جاها این جنبه بیشتر بود و بعضی جاها برعکسش! اما در کل متاسفانه اکثریت با فساد اداری و سیستم بیمار بود.
و عدالت؛ عدالت این گوهر نایاب که در ایران یافت می نشود! در کانادای (نامسلمان) خیلی بیشتر یافت میشود. به شما برای تلاشهایتان پاداش داده میشود و قدردانی میشوید. چیزی که در ایران به ندرت وجود دارد (اصولا سیستم پاداش و ارزش گذاری در ایران به صورت حربه ای در دست مدیران و مسوولین هست تا کارکنان را مطابق میل خود بگردانند و اگر شما زبان تملق و چاپلوسی را بلد نیستید؛ در محل کار به شغل شریف خبرچینی اشتغال ندارید و فقط تمرکزتان بر روی کارتان هست؛ نتیجه اش این میشود که کار بیشتری بر دوشتان گذارده میشود و امتیاز کمتر و کمتری در ارزشیابیهای این سیستم بیمار به دست می آورید!
این هست که این جماعت اینطور که شما می فرمایید میشوند آقای جهان و صد سال از ما جلوترند اما ما علیرغم برخورداری از استعدادهای بالای فکری و کاری در جامعه مان همچنان لنگ لنگان در این مسیر راه می پیماییم.
-متاسفانه در جامعه شناسی نیروی کار هم در اکثر دستگاهها در طی سی سال اخیر تفاوت فاحشی می بینیم به صورت از دست رفتن یک پتاتسیل بسیار بسیار منحصر به فرد و ویژه و خاص در کارکنان ایرانی در دستگاههای دولتی و آن حس ایثار و فداکاری بود برای خدمت به میهنشان. انگیزه ای قلبی و خاص که در اوایل انقلاب و زمان جنگ هر کارمند را تا حد جانفشانی در محیط کار می رساند؛ متاسفانه الان به مرور و بعد از دیدن یک سری تغییرات در بدنه ی حکومتی تبدیل شده به خودخواهی و خود پرستی و پول پرستی!
در کل من با کارایی بالای ایرانیها در یک محیط کار کانادایی (به خاطر سلامت و عدالتش) موافقم!
در مورد اون رعایت عدالتی که در کانادا گفتید, موافق نیستم. همونطور که در پست قبلی هم گفتم, فرق گذاشتن بین آدم ها وجود داره و خیلی هم وجود داره و اگر حساس باشید (مثل من) خیلی زود روی مختون میره و میشه مثل اون کل کل هایی که من هر از چند گاهی با مدیر عامل مجبورم بکنم که “مرتیکه … نشور, اینکه تو کانادا به دنیا اومدی و کانادا درس خوندی به معنی این نیست که همه چیزت از من بالاتره و از من همیشه بیشتر و بهتر میفهمی”
سلام
دقیقا با بیانات شما موافقم
این پیچوندن مسایل توی ذهن و سخت تعبیر کردن مسایل رو هم من تو رشته خودم تجربه کردم و هنوز دارم تجربه میکنم (!)
یه موقع هایی برای ی اختلال ساده میگردم سخت ترین روش درمانی رو پیدا کنم که بعد ها میفهمم این رو میشد با ی جمله ساده حل کرد!!
الان منم دنبال کلاس ساده فکر کردن هستم!
خیلی وقتا وقتی راجع به مسائل جدی با بچه ها صحبت میکنی یه چیزایی میگن با دید ساده و کودکانه خودشون که آدم خودشم بکشه نمیتونه اونطوری باشه 🙂
با چیزایی که شما تعریف میکنید انگار اونجا بیشتر رو خلاقیت و سادگی متمرکز هستن و یکی از راههای رسیدن به این چیزا ارتباط با کودک درونه که تجربه خیلی شیرینی هم هست
یک مساله دیگه هم که تو فرهنگ و تربیت ما خیلی پررنگه ایده آل گرایی، کمال گرایی منفی و کامل باش بودنه که هممون یه جورایی بهش مبتلاییم خصوصا ماهایی که اوایل کودکیمون تو دوران جنگ بود( اینو یه کارشناس مربوطه گفته نه من 🙂 )
خود این کامل باش بودن اکثر مواقع مانع سادگی و روان بودن کارها میشه. یه کلاسی میرفتن به اسم TA یا تحلیل رفتار متقابل که روی این موضوعات تمرین میدادن ( ولی به محض اینکه غافل میشی برمیگرده چون کاملا ناخودآگاهه 🙂 )
در مورد محیط کاری IT میخواستم بدونم که – مثلا اگر به عنوان یک برنامه نویس وب php _MySql استخدام شویم – چه نوع پروژه هایی را به ما میدهند انجام دهیم – مثلا وب سایت تجاری – تبلیغاتی- شخصی و… و آیا باید در ساخت تمامی انواع پروژه ها حرفه ای باشیم ؟
در یکی از پست هاتون نوشته بودید که لینوکس هم بلد هستید – میخواستم بدونم که لینوکس کلا برنامه نویسی رو چگونه یاد گرفتید و چه مدت طول کشید ؟ من اکثر زبانهایی مثل سی شارپ – php و جاوا رو در حد متوسط کار کردم و میخوام حرفه ای شم – ام نمیدونم چه طوری شروع کنم
همه کار و هیچ کار نشید. یکی دو تا فیلد رو برید جلو ولی کاملا حرفه ای. برنامه نویس PHP MySQL هم بستگی به این داره کجا کار پیدا کنید. در کل محیط کار اینجا به لحاظ تخصصی با محیط کار ایران چندان تفاوتی نمیکنه
ماها متاسفانه دست خودمون نیست. از بچگی با این طرز فکرو استدلال بزرگ شدیم. از بس که تو گوشمون هی خوندن ای حواست باشه. ای این کارو کن. ای اون کارو کن. و ای هزارو یه چیز دیگه. بخاطر همینه که تا هر کاری میخوایم بکنیم. افکار پلید منفی و سخت کاری میان سراغمون. طرف دو زار قیافش نمیرزه بعد بیا فقط دفتر دستکشو ببین. چرا؟؟
چون اون موقع که ما درگیر انالیز و بگیر ببند بودیم. اون بابا ته دیگشو رو هم زده بود تو رگ.
آقا قیافه که ملاک نیست, احتمالا من رو از نزدیک ببینی میگی اینو ببین با این شکلش کانادا هم زندگی میکنه!
وای روم به دیوار. نگیا. دلت میاد اینجوری بگی.
چند روز پیش با بچه ها اینجا داشتیم حرف می زدیم که چرا درس خوندن و کارکردن اینجا بیشتر انرژی می گیره و … از زبان انگلیسی که همه قبولش داشتن (و همه جا اینو یادت می ندازه که زبان اولت نیست از صبح دوشنبه که می ری سر کار و می خوای به همکارت بگی چه کردی این دو روز و صد تا کلمه رو نمی دونی و دهنت سرویس می شه بگیر تا شوخی رو نفهمیدن و …)، رسیدیم به اینکه چرا تو جلسات و کنفرانس کال می بینی مثلا یارو فرانسوی یا آلمانی یا … از اون سر دنیا وصل شده، مشخصه که انگلیسی ش (حداقل از باب ظاهر یعنی لهجه و لغت هایی که به کار می بره و گرامر) از تو که تو کنفرانس کال هستی بدتر نباسه بهتر نیست، بعد یارو بسیار ساده (تاکید می کنم ساده) و راحت با ساده ترین عبارات و به آرومی حرفشو می زنه و همه هم می فهمن اما ما ….!! باید لهجه توپ باشه، اگه بلد بودیم حتما لغات کت و کلفت و .. این بود که ما هم به همین نتیجه رسیدیم، ما واقعا پیچیده هستیم، دنیا رو پیچیده می بینیم، پیچیده هم فکر می کنیم و حرف می زنیم …
یاد همولوگیشن افتادم!
تصمیم گرفتم بصورت امتحانی خودم کار رو یک نفره انجام بدم = سندزم گرگ تنها= تیم ورک ما ایرانی ها پایین است.
عوضش به تنهایی یک تیم هستیم! خودم رو عرض کردم!
آقای یا خانم شازده کوچولو با نظرات شما در مورد محیط اداری ایران خیلی ارتباط برقرار کردم و واقعیت محض است . 🙂 🙂 🙂
سلام امیرحسین جان
به نظر من یکی از بزرگترین مشکلات ما و مدیران در محیط کاری همین پیچیدگی های ذهنی هست. به نظرم میشه مشکلات رو بیشتر گفت مثل:
مدیر:
مدیر به این معنی نیست که فقط یک کاری رو مدیریت کنه که تموم بشه! وظیفه ی یک مدیر اینه که از کارمندهاش نیروهای متخصص بسازه! مثلا کارمند رو درگیر کارهای جدید بکنه و در همین حین آموزش های مورد نیاز رو توسط افراد متخصص و یا خودش به کارمند بده. (البته کارمند هم باید واقعا کارمند باشه و برای همون شغل باشه نه اینکه حرفه ش چیز دیگه ای باشه و بخواد یه تخصص نامربوط رو ادامه بده) به همین دلیل که مدیران ما فقط به فکر امضا کردن و مدیریت کلی ـه گروه هستن و بعضا هم نیستن، این مشکل پدید میاد که شخص میره سراغ یه نفر که تخصص ش بیشتره و همه کار رو میندازه گردن اون تا کار زودتر تموم بشه.
کار تیمی:
توی مملکت ما اصلا تیمی کار کردن یه چیز خیلی عجیب هست. همه حس میکنن اگر کاری رو تیمی انجام بدن باعث میشه که فرصت های خودشون از دست بره و باید تنهایی انجام بدن تا خود شیرینی کنن! و اینکه دیگران هیچی نمیفهمن و فقط من میفهمم!
مدرک گرایی:
مدرک گرایی توی ایران غوغا میکنه و اگر بهترین هم باشی و مدرک نداشته باشی خیلی سخت میتونی کار بکنی
عدم برنامه ریزی:
ما ایرانی ها برای راه اندازی یه پروژه تا به نتیجه میرسیم که میخوایم این ایده رو اجر کنیم سریع وارد کار میشیم! در صورتی که خارجی ها شروع میکنن به مستند سازی ایده ها و … و در آخر شروع به اجرا پروژه میکنن.
در آخر هم همه چیز رو به سخت ترین حالت ممکن توی ذهنمون پیاده میکنیم! زندگی رو به کام خودمون و دیگران سخت میگیریم. اگر میخوایم بریم ظرف بخریم باید حتما بهترین برند توی دنیا رو بخریم اگر میخوایم ماشین بخریم حتما باید آمریکایی باشه کاری به بودجه مون نداریم و اگر میخوایم بریم یه پیک نیک ساده باید حتما همه ی تجملات از جمله گوشت راسته برای استیک و … براه باشه!!! و وقتی یه نون بربری با نون پنیر و چایی میخوریم میگیم بعضی موقع ها یه چیزایی به آدم چقدر میچسبه ها!!!! این بعضی چیزا همون سادگی های دنیای جهان اول هست که ما فکر میکنیم احمق هستن. همین سادگی ها باعث شده که کند پیش برن ولی درست پیش برن. شاید نژاد پرست باشن شاید به فکر مهاجرین نباشن. اما حواسشون به مردم و مملکت خودشون هست نه بر عکس ما…
موفق باشی
قرار باشه یه مهندس کامپیوتر بلال فروشی هم بکنه، اولین دغدغه اش اینه که چطور اپلیکیشن اندروید و آیفنش رو هم بنویسه!
دمت گرم ! روحم تازه شد 😀
قشنگ لمس کردی مساله رو ها!
به نظرمن اگه به داشته هامون اعتمادواطمینان داشته باشیم وافتخارکنیم دیگه ۲چاراین پیچیده فکرکردن نمیشیم.حالا اگه این پیچیده فکرکردن توی اونهابودومانداشتیم میگفتیم رمزمو فقیتشون همین پیچیده فکرکردنه.مقایسه لازم نیست فقط باید سعی توپیشرفت داشته باشیم؛باهمین فکرپیچیده وداشته های خودمون.
چند روزیە با سرچ اینجا رو پیدا کردم و درگیر خوندنش شدم. انگار یە زندگی رو تجربە کردم هر چند میدونم خیلی ناگفتەها هم هنوز موندە. میخواستم تا آخر بخونم بعد کامنت بذارم ولی با این پست اونقدر خوب گفتی و دقیق دست گذاشتی رو یە نقطە ضعف بزرگ بیشتر ما ایرانیها کە دلم نیومد همینجا ازت تشکر نکنم.
همین کمال گرایی و پیچیدە فکر کردن، خیلی وقتها باعث تفکر همە یا هیچ میشە و طوری دست و پای آدم رو زنجیر میکنە کە ممکنە باعث افسردگی یا سایر اختلالات روانی هم بشه. چقدر این تجربە شما خوبە و کاش راهی هم پیدا میشد کە این سبک زندگی بین ماها هم رایج میشد. هر چند نسلهای جدید خیلی بیخیالتر و آسون گیرتر هستند البتە اگە اینا هم از اون ور بوم نیفتند. بازم تشکر بخاطر اشتراک دلسوزانە همە تجربەهاتون و بدونید کە اینجا همچنان دارە مخاطب جدید پیدا میکنە هر چند در سکوت
از کامنتها هم خیلی استفادە میکنیم دست شما هم درد نکنە موفق باشید