یکی از مواردی که کانادا رو خیلی اعصاب خورد کن می کنه، ادب ظاهری مردمه. کسانی که من رو از نزدیک میشناسن میدونن چیزهایی هست که نزد عامه مردم نشاندهنده ادب و تربیت صحیحه و مادر خدابیامرزم خیلی سعی کرد من رو مطابق اونها بار بیاره و حتی در مقاطعی از عمر من موفق هم شد، اما خب شکر خدا من ذات خودم رو پیدا کردم و مدتها پیش اون مظاهر ادب و متانت رو در چاه توالت رو با فشار دکمه سیفون روانه عدم کردم. توی ایران، هیچ چیزی به اندازه این بهم حال نمیداد که افرادی که لیاقتشون در همون حد بود رو با کلمات زیبا و پسندیده (طبیعتا در فرهنگ لغات خودم) مورد نوازش و تفقد قرار بدم. مشتری های زیاده خواهی همیشه بودن که فضولات چهارپایان باربر و تولید کننده لبنیات بر اونها صد شرف داشت و من هم از یادآوری این نکات کوتاهی نمی کردم.
اما حالا چی؟ یک مملکت کسل کننده که باید توش مودب باشی! اونم با همه، نخ سوزن (مخصوصا) مشتری ها. بعد چه نوع مشتریهایی؟ ابله ترین افرادی که در ایران دیده ام در مقایسه با اینها ارسطو و سقراط هستند. این مساله فقط در مورد مشتری صدق نمی کنه، کلا با همه اینطور برخورد می کنن. میخوان خیر سرشون، نایس باشن! همین مقوله باعث میشه که آدم خیلی وقتها دچار مشکل بشه. مثلا وقتی میری مصاحبه کاری، طرف بهت نمیگه توی فلان زمینه مشکل داری. اتفاقا کاملا برعکس، جوری امیدوارانه باهت صحبت می کنه و برخورد می کنه، که میگی آقا تمومه دیگه! بعد میبینی خبری نمیشه و اون زمانه که می فهمی اسگل شدی!
نمی دونم روال درست زندگی کردن اینه؟! این درست که نباید بزنی توی پر یارو و سکه یک پولش کنی، اما اینکه تاییدش کنی و بهش امیدواری الکی بدی، فکر نمی کنم کار خیلی اخلاقی باشه. اون طرف هم هیچ وقت متوجه ایرادش نمیشه. بهتر نیست که بهش – حالا با لحن محترمانه – بگی فلان مشکل رو داری که این اتفاق برات افتاده؟ اینجا دو سه بار تذکر بهم دادن که اینطوری نگو و اون طوری بگو، منم دیدم خب این ملت از دروغ گفتن و دروغ شنیدن خوششون میاد، بسیار خوب! ما هم لبخند میزنیم و بهشون مزخرف تحویل میدیم. ولی فکر نمی کنم این رفتار کمکی به پیشرفت جامعه بکنه! یادمه توی ایران یک بار با یه بنده خدایی مصاحبه می کردم، طرف تعطیل بود. بهش گفتم ببین تو برای فلان پوزیشن کاری اقدام کردی، ولی چیزی در مورد فلان چیز و بهمان چیز – که از ملزومات اون موقعیت شغلی بود – نمی دونی. بنابراین نمی تونی کاندیدای مناسبی برای اون شغل باشی. اگر دوست داری در این زمینه کار کنی، برو توی فلان زمینه ها خودت رو قوی کن، منابعش هم فلان جا پیدا میشه. حالا این روش بهتره یا اینکه الکی به طرف لبخند بزنی و جمله کلیشه ای باهتون تماس میگیریم رو تحویلش بدی؟ ممکنه اون لحظه بهش بربخوره، ولی بعدش متوجه میشه که تو بدخواهش نبودی.
از درس فلسفه و اخلاق که بگذریم، یک رخداد (event) اواخر می توی لیبرتی ویلج برگزار میشه برای افراد تنها. یکی از سوپر مارکتهای زنجیرهای بسیار بزرگ تورنتو، مترو هستش که این رخداد قراره اونجا اتفاق بیفته. کسانی که تنها هستن و دنبال یک پارتنر می گردن، قراره روبان قرمزی به سبد خریدشون ببندن تا از این طریق بقیه مطلع بشن این بابا تنهاست و تمایل داره با یکی بیشتر آشنا بشه. لیبرتی ویلج به من خیلی دوره وگرنه دوست داشتم برم، باید بامزه باشه! جالبه که دفعه قبل مثل اینکه کار مشابهی توی وینیپگ انجام شده، منتها می تونید حدس بزنید کی از این ماجرا ناراحت شده؟! بله، مسئولین فروشگاه متوجه افت فروششون شدن، چون اولا مردم عادی که از رخداد باخبر شدن دیگه برای خرید نرفتن، اونهایی هم که رفتن، خرید آنچنانی نکردن.
بک مطلب دیگه هم داشتم می خوندم، ۸ درصد مردم کبک و ۶ درصد مردم اونتاریو دوست نزدیکی ندارن، یعنی تنهای تنها هستن! این دو تا ایالت صدر نشین کل کشور در این زمینه هستن. تصورش هم حتی برام ترسناکه. من دوستان خیلی خوبی دارم، نمونه اش فراخوانی بود که برای همراهی در یک چکاپ سلامتی توی فیس بوک زدم و تعداد افرادی که به این دعوت لبیک گفتن کم نبود. منیژه، امیرحسن، مهسا، داریوش که هادی رو ترجیح میده و آزاده تا همین الان اعلام آمادگی کردن. تازه یوسف و مهدیار و رضا رو حساب نکردم که میخوان از استرالیا و ایران بیان! دم همگی گرم، لطف شما مستدام!
اما حالا چی؟ یک مملکت کسل کننده که باید توش مودب باشی! اونم با همه، نخ سوزن (مخصوصا) مشتری ها. بعد چه نوع مشتریهایی؟ ابله ترین افرادی که در ایران دیده ام در مقایسه با اینها ارسطو و سقراط هستند. این مساله فقط در مورد مشتری صدق نمی کنه، کلا با همه اینطور برخورد می کنن. میخوان خیر سرشون، نایس باشن! همین مقوله باعث میشه که آدم خیلی وقتها دچار مشکل بشه. مثلا وقتی میری مصاحبه کاری، طرف بهت نمیگه توی فلان زمینه مشکل داری. اتفاقا کاملا برعکس، جوری امیدوارانه باهت صحبت می کنه و برخورد می کنه، که میگی آقا تمومه دیگه! بعد میبینی خبری نمیشه و اون زمانه که می فهمی اسگل شدی!
نمی دونم روال درست زندگی کردن اینه؟! این درست که نباید بزنی توی پر یارو و سکه یک پولش کنی، اما اینکه تاییدش کنی و بهش امیدواری الکی بدی، فکر نمی کنم کار خیلی اخلاقی باشه. اون طرف هم هیچ وقت متوجه ایرادش نمیشه. بهتر نیست که بهش – حالا با لحن محترمانه – بگی فلان مشکل رو داری که این اتفاق برات افتاده؟ اینجا دو سه بار تذکر بهم دادن که اینطوری نگو و اون طوری بگو، منم دیدم خب این ملت از دروغ گفتن و دروغ شنیدن خوششون میاد، بسیار خوب! ما هم لبخند میزنیم و بهشون مزخرف تحویل میدیم. ولی فکر نمی کنم این رفتار کمکی به پیشرفت جامعه بکنه! یادمه توی ایران یک بار با یه بنده خدایی مصاحبه می کردم، طرف تعطیل بود. بهش گفتم ببین تو برای فلان پوزیشن کاری اقدام کردی، ولی چیزی در مورد فلان چیز و بهمان چیز – که از ملزومات اون موقعیت شغلی بود – نمی دونی. بنابراین نمی تونی کاندیدای مناسبی برای اون شغل باشی. اگر دوست داری در این زمینه کار کنی، برو توی فلان زمینه ها خودت رو قوی کن، منابعش هم فلان جا پیدا میشه. حالا این روش بهتره یا اینکه الکی به طرف لبخند بزنی و جمله کلیشه ای باهتون تماس میگیریم رو تحویلش بدی؟ ممکنه اون لحظه بهش بربخوره، ولی بعدش متوجه میشه که تو بدخواهش نبودی.
از درس فلسفه و اخلاق که بگذریم، یک رخداد (event) اواخر می توی لیبرتی ویلج برگزار میشه برای افراد تنها. یکی از سوپر مارکتهای زنجیرهای بسیار بزرگ تورنتو، مترو هستش که این رخداد قراره اونجا اتفاق بیفته. کسانی که تنها هستن و دنبال یک پارتنر می گردن، قراره روبان قرمزی به سبد خریدشون ببندن تا از این طریق بقیه مطلع بشن این بابا تنهاست و تمایل داره با یکی بیشتر آشنا بشه. لیبرتی ویلج به من خیلی دوره وگرنه دوست داشتم برم، باید بامزه باشه! جالبه که دفعه قبل مثل اینکه کار مشابهی توی وینیپگ انجام شده، منتها می تونید حدس بزنید کی از این ماجرا ناراحت شده؟! بله، مسئولین فروشگاه متوجه افت فروششون شدن، چون اولا مردم عادی که از رخداد باخبر شدن دیگه برای خرید نرفتن، اونهایی هم که رفتن، خرید آنچنانی نکردن.
بک مطلب دیگه هم داشتم می خوندم، ۸ درصد مردم کبک و ۶ درصد مردم اونتاریو دوست نزدیکی ندارن، یعنی تنهای تنها هستن! این دو تا ایالت صدر نشین کل کشور در این زمینه هستن. تصورش هم حتی برام ترسناکه. من دوستان خیلی خوبی دارم، نمونه اش فراخوانی بود که برای همراهی در یک چکاپ سلامتی توی فیس بوک زدم و تعداد افرادی که به این دعوت لبیک گفتن کم نبود. منیژه، امیرحسن، مهسا، داریوش که هادی رو ترجیح میده و آزاده تا همین الان اعلام آمادگی کردن. تازه یوسف و مهدیار و رضا رو حساب نکردم که میخوان از استرالیا و ایران بیان! دم همگی گرم، لطف شما مستدام!
باسلام. مثل همیشه مطلبت جالب و خیلی نامبر وان بود. از این لحاظ که درمورد مسایل به روز و رویدادهایی صحبت میکنی که تازگی و به درد همه میخوره. امیدوارم هر کسی که تو این راه هست و قدم ور میداره. موفق و سربلند باشه و بتونه به اون چیزایی که دنبالش هستو میگرده برسه. دمه شما هم خیلی خیلی گرمه که باوجود این همه کارو گرفتاری. باز میای و دوستان رو از تجربیاتت اگاه میکنی.
باسلام
دوستان عزیز کسی نظر نداره؟؟ خیلی وقته کسی نظر نداده.
توی ایران وقتی برای مصاحبه شغل میری طرف هیچ چیزی تو چنته نداره ولی یک جوری ادعای عالم بودن میکنه و در همون لحظه شمارو از نظر شخصیتی خرررررررد میکنه و در مقابل نمیتونی جوابشو بدی.شما خودتو نگاه نکن شما حداقل چیزی واسه کمک کردن داری
همونطوری که گفتم، اون طرفیش هم هست. یعنی افرادی که چیزی نمی دونن و با ادعای همه چیزدانی برای کاری اقدام می کنن. من کلا با خرد کردن شخصیت موافق نیستم، مگه طرف خیلی باد داشته باشه و لازم باشه بادش خالی بشه.