در جمعی که دیشب بودیم، سرور گرامی و معلم انشای قدیمی خودم – که شاید سبک این نوشته ها، محصول راهنمایی های ایشون و سایر معلمین گرامیم باشه – نکته ای رو به من گوشزد کردن که بد نمی بینم در موردش بنویسم. البته من خوبی های این قلم رو عرض کردم (اگر اصلا خوبی داشته باشه) و طبیعتا کمبود و نقصش، فقط ناشی از ضعف بنده است و لا غیر. این رو هم بگم که صحبتهای ایشون، نقل به مضمونه.
این معلم قدیمی و دوست بسیار عزیز، که سعادت دیدارش رو بعد از سالیان سال، هزاران کیلومتر دورتر از جایی که باهش آشنا شده بودم، توی تورنتو و کانادا دوباره پیدا کردم، بهم گفت: کاری که تو می کنی، کار سختیه. نه اینکه حالا من دارم کوه می کنم ها، منظورش این بود که حرفهایی که تو می زنی طبیعتا یک سری موافق و مخالف داره و مراقب باش که کسی به خاطر حرف های تو، تصمیم گیری نکنه. یک disclaimer چیزی توی بلاگت بذار، که اینها نظرات شخصی منه.
خدمتشون گفتم که اینکار رو چند وقت قبل در صفحه درباره من انجام دادم. ایشون ادامه دادند: وقتی تو از خوبی اینجا بگی، یک عده ای میان میگن طرف نمی دونم خودشو گم کرده و این حرفها. اگر هم بیایی و بد بگی – که نگاهت به این جامعه به نظر می رسه انتقادی باشه – عده ای پیدا میشن که حالا مگه ما می خوایم جای تو رو تنگ کنیم؟! یا اگر بده چرا خودت رفتی؟ چرا خودت موندی و …
حرفش کاملا درسته. من دارم تجربیات شخصی خودم رو می نویسم. برحسب اون مودی که دارم، ممکنه نوشته ها بیانگر این باشن که این جامعه خیلی خوبه یا بالعکس. این چندوقته بدلیل مشکلات شخصی که داشتم، نوشته هام خیلی منفی گرایانه بوده. زمانهایی هم بوده که خیلی مثبت نگاه کرده ام. اما واقعیت ماجرا در کل اینه که، کانادا هم مثل بقیه جاها خوبی و بدی های خودش رو داره. هواش تمیزه، توش به نسبت ایران، آرامش بیشتری در برخورد با مردم ممکنه داشته باشی (اگر مثلا بیکار باشی، چه ایران و چه کانادا فرقی نمی کنه، به هر حال زندگیت لنگه). درمقابلش بازی های اینجا رو بلد نیستی، خیلی وقتها مجبوری از اونی که بودی خودت رو بیاری پایین تر و …
تعارف که نداریم. برای یک مدت طولانی توی یک کشور کار کردی. برای خودت ذره ذره آبرو و اعتبار کسب کردی. خیلی سختی ها و ناملایمات رو تحمل کردی تا رسیدی به اون جایگاهی که داشتی. حالا همه رو ول می کنی و میایی جایی که، باید همه چیز رو از صفر شروع کنی. حالا صفر نه، از ۱۰٫ ولی تا دوباره بخواهی برسی به ۸۰ و ۹۰، راه طولانی پیش رو داری. تبریک میگم به کسانی که این روحیه رو دارن و این راه رو با انرژی و امید طی می کنن. اما ببینید، مثبت اندیشی و خوش بینی هم حدی داره. نباید تبدیل به خوش خیالی بشه.
آقا میریم یک مدتی اونجا، اولش سخته خب (با یک قیافه حق بجانب!) ولی به هر حال باید توی زندگی آدم سختی بکشه تا به جاهای بالا برسه (دیگه قیافه حق به جانب، اینجا تبدیل شده به قیافه فیلسوفانه!!) ولی بعدش می دونی، آدم پیشرفت می کنه، توی زندگی آرامش داری (اینم از اون چیزهاییه که همه گفتن و کم کم شده عادت همه که تکرارش کنن – نمی دونم مثلا وقتی بیکار هستی و باید ۳۰۰۰ تومن رو تبدیل کنی به یک دلار، بعد ۱۴ تا از این دلار ها رو بذاری روی هم تا یک ساندویچ بتونی بخوری، چطور میشه آرامش داشت!)
الان یکی از دوستای من هست، الان یکی از فامیلامون هست، دو ساله رفته اونجا، خونه خریده، ماشین خریده، هر سال مسافرت میره هاوایی، گفته امسال میخوام کشتی تفریحی بخرم و … قربون شکل چند سال پیشترت، به پیر به پیغمبر از این خبرها برای همه نیست! یک ضرب المثلی بود می گفت همیشه خر، خرما نمی رینه! دلیل نمیشه چون فلان کس اینطوری شده تو هم همونطوری بشی. از اونم بالاتر، دلیل نمیشه طرف اصلا راستش رو بهت گفته باشه! اینجا با چند نفر مواجه شدم، طرف بدتر از من از پشت کوه اومده بود، میگفت بچه کامرانیه ام! مثل همه کسانی که توی فیس بوک می بینید مدل و فشن دیزاینر هستند، یک عده توهم این رو دارن که برای خودشون کسی شده اند و کسی هستند.
مهاجرت هوسبازی نیست. مثل عوض کردن گوشی موبایل نیست، که حالا چون همه اسمارت فون دارن من هم باید داشته باشم. من از روزی که استارتش رو زدم، شروع کردم به تحقیق. صدها و هزاران وبلاگ و فروم رو خوندم. فیلم دیدم، در مورد بازار کار و رشته ام تحقیق کردم، چقدر مطالعه فنی کردم، جو مهاجرتی هم که توی شرکت بود و مراوده ای که با فرانسه داشتیم هم چقدر کمک کرد، آخرش شد این! ناشکری نمی کنم، خداوند خیلی به من لطف داشته و داره، آدم هست که ده ماهه دنبال کار می گرده و خبری براش نمیشه. ولی اونی که فکر می کنی و اونی که در عمل می بینی خیلی با هم متفاوته.
اگر برگردم عقب؟ احتمالا این راه رو نمیرم. سه سال عمرم رو در آرزوی رسیدن به این نقطه ای که الان هستم تلف نمی کنم. چندین و چند موقعیت و پیشنهاد کاری و بیزنسی مختلف رو (که بخاطر مهاجرت جواب رد دادم) دنبال می کنم. ولی سه سال قبل، خودم هم همون مزخرفاتی که بالا ذکر کردم رو می گفتم!
الان چرا ول نمی کنم؟ قبلا هم گفته ام، اهل نصفه کاره گذاشتن چیزی نیستم. تا اینجاش رو اومدم، بقیه اش رو هم میرم تا به اونی که از اول هدف گذاشتم برسم.
چرا غر میزنم؟ دلم می خواد! دوست دارم! وبلاگ خودمه دلم می خواد اصلا توش غر بزنم!
من با اون جمله ی آخرت حال کردم. بزن آقا. بزن
شما که عمریست به شنیدنش مشغولید!
خوبه آقا خوبه. حالت رو خریداریم!
خیلی ممنون . موفق باشید
نمیخوام تعریف کنم یا خدایی نکرده بهم انگه پاچه خواری بزنن ولی من الان چند ساله دارم وبلاگای مهاجرارو میخونم.چندتاشون خوب بودن که یکیشم به نظرم وبلاگ توئه.چون هم خوبی رو میگی هم بدی. علاوه بر این همین تیکه هایی که توش میندازی خیلی باحاله ادم خسته نمیشه 😀 همین که مرام میذاری و مینویسی دمت خیلی گرم
اعصاب زدی رفیق.
میدونی که من کلا تو اعصاب خوردیم الخورتک میزنم ، اما بعضی از احوالاتت رو که میخونم یکم دلم میگیره . هر حال بدی رو میپذیرم و باهاش کنار میام ، فقط یه حال که نمیتونم ، اونم حال پشیمونیه ، تخریبش خیلی زیاد و بازدارندست . امیدوارم که این حالت گذرا باشه یا من کلا اشتباه کرده باشم.
هم زدن گذشته ، کار آدمای موفقه به شرطی که حسرت نیاره.
به امید دیدار مجدد.
نه نیما جان، پشیمونی نیست. من هیچ وقت از چیزی پشیمون نشدم. اما گاهی میشه که میگی، بهتر هم میشد عمل کرد. آدم مثل خمیر میمونه، هر طوری بخوای میتونی شکلش بدی. اما گاهی این شکل دادن سخت میشه.
همونطوری که گفتم، هیچ جا پرفکت نیست. هر جایی هم خوبی داره هم بدی. iran یک جور غر میزدیم, اینجا یک جور دیگه!
اگه موضوع فقط غر زدنای معمولی خودته ، که بزن رفیق . نزنی نگرانت میشم 🙂 یه وقت فکر میکنم رفتی اونور آب عوض شدی.
میخوامت نیما.
سلام امیرحسین، یکماهیه به فکر مهاجرت افتادم، ده ساله دبیر آموزش پرورشم و هم رشته خودت،خیلی از سایتها و وبلاگها رو زیر و رو کردم ،مرسی از وبلاگ خوبت،خیلی ملموسه،و واقعیتها رو واضح نوشتی، و خیلی چیزا دستگیرم شد،برام مهم بود که با همسر و دختر دو سالم این ریسک بزرگو بکنیم، بازم بنویس و بازم مرسی
سلام سارا خانوم
نتیجه چی شد؟ اقدام میکنید یا نه؟! کار بزرگیه و خیلی نیاز به تحقیق داره…
اینجا بیایید ما خوشحال میشیم دوست جدید پیدا کنیم. اما حسابی فکر کنید. مهاجرت لزوما برای همه کار خوبی نیست.
آخه به نظرم آدم باید واقع بین باشه.هر کسی که از روی نوشته های شما بخواد نظرش رو تغییر بده،واقعا داره نصفه و نیمه به مهاجرت فکر میکنه.مطالب شما عالیه.اما برای کسی که به مهاحرت فکر میکنه فقط روشن کننده ی راهه.من خیلی از نوشته هاتون استفاده کردم.یعنی بد جور عالین.
در ضمن من آدم بسیار کامنتی یی هستم. 🙂 هی کامنت میذارم.
خواهش میکنم, لطف دارید.
بابا گریمون در آوردییییییییییی 🙂
شخصا دوست دارم فقط یه جا باشه که جو زامبی گری ایرانی توش نباشه . از زرنگ بازی ایرانیا دور باشم سه چند سالی و بعد بیام و برم یه باغ بخرم وسط کویر لوت و به خوبی و خوشی زندگی کنم
😀 😀 😀
منم هر وقت صحبتهایی میشنوم یا میخونم در مورد مهاجرت که باعث میشه قید مهاجرت رو بزنم یا دیدم منفی بشه به مهاجرت، ناخودآگاه یاد بچه نداشتهام میفتم. میگم بچهام که گناهی کرده که باید ایرانی بشه؟ مهاجرت اگه واسه ما راحتی نداره واسه بچهمون (در شرایط مشابه) که خواهد داشت.
گل گفتی
سلام پارگراف ما قبل اخر. الان چرا ول نمکنم. الان بعداز سه سال اندی به اون هدف رسیدی؟ یه پرسش بزرگ خوب شد که رفتی؟ ببخشید پرسشای رک میپرسم.سپاس.
میتونم بگم آره، در کل از رفتنم راضی هستم. اگر ایران، ایران سال ۱۳۸۴ به قبل بود شاید ایران برای من بهتر بود. ولی متاسفانه هر روز خبرهای بدتری میشنویم.
سپاس.
از خبرهای بدتر برات بگم که دلار رسید به ۱۵ هزار تومن و به نزدیک ۱۰ هزار تومن از ۳ هزارتومنی که استارت زده بود رسید!
و دیگه جونم برات بگه خونه ی ۷۰ متری که سمت آزادی می تونستی با هفتاد تومن رهن کنی به مبلغ ۱۵۰ میلیون رسید دقیقاً در ظرف همین چند سالی که رفتی.
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفهها، به باران برسان سلام ما را
از لحظهای که مهاجرت را شروع کردم، و بارها و بارها در خیابانهای تورنتو، این شعر ورد زبانم بود:
ای هفت گردون مستِ تو
ما مُهرهای در دستِ تو…
برای مهاجرت هر قدر هم تحقیق کنی، آخرش یه چیز دیگه از آب درمیاد 🙂 تویی و «او» که خواسته حسابی بالا و پایین ات کنه! میشه از این فرایند لذت برد و کمکم باهاش به پذیرش و صلح رسید! (هرچند اگر ایران خوب بود، ماها اصلا برای چی مهاجرت میکردیم؟! حیفِ ما… حیفِ ایران…)