سلام
خیلی از مطالبی که گذاشتید رو خوندم و یه سوال دارم در کل از اینکه رفتید کانادا با همه پستی ها و بلندی ها و همه سختیا و قشنگیا، الان خوشحالید اونجا؟ در یک کلمه میخوام بدونم راضی هستید رفتید یا نه؟
سلام بخشید اطلاع دارید کسی که پاسپورت کانادا میگره میتونه راحت بره امریکا کار کنه و زندگی کنه یا نمیشه باید گرین کارت داشته باشه؟
بعد این قضیه express intery چیه یعنی کسی که مثلا فوق لیسانس برق داره بهش امتیاز و ویزا میدن بتونه بیاد کانادا کار کنه؟
نه، برای کار در آمریکا به وسیاه پاسپورت کانادایی،باید اجازه کار یا همون ویزای کار در آمریکا رو درخواست بدید.
اکسپرس انتری هم روال جذب مهاجر متخصص برای فدرال است. بر طبق امتیاز بندی که داره، می تونید اقدام کنید و اگر واجد شرایطش باشید بهتون اقامت میدن.
ویزای کار رو درخواست بدیم از اونجا راحت میدن یا اونم پروسش سخته؟
واسه اکسپرس انتری مثلاً چه شرایطی غیر از job offer؟ من شنیدم سخته و خیلی کم قبول میشن عملاً باید جاب آفر داشته باشی
سلام آقای روشناس خسته نباشید. یه پست داشتین در رابطه با خرید آپارتمان فکر میکنم الان قیمت ها فرق کرده باشه. دور و بر شپرد و یانگ واسه خرید یه آپارتمان خوب چقدر باید هزینه پرداخت کنیم
واقعاً دستت درد نکنه که سر ایکی ثانیه جواب همه ی دوستان رو میدی. ساغول
یه سوال دیگه، سطح علمی و بخصوص کامپیوتری اونجا نسبت به اینجا چطوره؟
به خودمون امیدوار باشیم که اگر تو کارمون خوب باشیم میتونیم اونجا کار پیدا کنیم یا نه؟
لعنت به تبعید، خودخواسته یا اجباری
Hamed Esmaeilion
Yesterday at 1:26pm · Richmond Hill, ON, Canada ·
برای کورش نورانی پسر هشتسالهی ایرانی
زن و شوهر ایرانی چند سال پیش از ایران به کانادا مهاجرت کردند. اسم زن مریم بود اسم مرد احمد.
هر دو مهندس بودند و دانشآموختهی دانشگاه صنعتی شریف. چه چیزی دانشگاهیانِ ما را به این سوی جهان میآورد همه میدانیم. امروز در خبرها خواندم مسوولی مدعی شده نوار مهاجرت مغزها بریده شده است. شاید این نوشته خوشایند او باشد شاید هم نباشد. اما بد نیست به دستش برسد و فکری برای کورش بکند.
سال ورود مریم و احمد به کانادا یعنی سه سال پیش سال خوبی نبود. اقتصاد کانادا بیش از اندازه به نفت وابسته شده بود و قیمت نفت آرام آرام پایین میآمد. نفت کانادا نفت ماسهایست و استخراج آن پرهزینه. بشکهای شصت دلار به پایین برای شرکتها صرف نمیکند. پس در آن سال شوم یعنی سه سال پیش شرکتهای نفتی کانادا که اغلب در ایالت پهناور آلبرتا پراکندهاند دست به اخراج گستردهی کارمندان خود زدند. احمد و مریمِ تازهوارد هم که تازه استخدام شده بودند جزو کسانی بودند که باید دنبال کار میگشتند.
مریم کاری پیدا کرد. پیدا کردن کار در ولایت غربت دشوار است. آسان نیست. پروتکل و مصاحبه و رزومه دارد. نه که در ایران این چیزها نیست اما وقتی کل پروژههای نفتی خوابیده متقاضی برای شغلهای بهتر فراوان است و تازهمهاجر در رقابت سنگین به مشاغل خوب دست نمییابد.
مریم و احمد پسری به نام کورش دارند. نمیشود مدتی طولانی بیکار ماند اگر خاوریوار زندگی کردن را شرم بدانی و با پول هنگفت به کشور تازه نیایی. مریم دمِ دستیترین شغل ممکن را برگزید، کار در پمپبنزین. فریاد واحسرتا سر ندهید که چرا فارغالتحصیل شریف باید کارگر پمپبنزین بشود. قرار نبود مریم همیشه در این شغل بماند. تمام مهندسین ایرانی که الان در غرب بسیار موفقند از کارگری شروع کردهاند. تمام مهندسین ایرانی که در ایران هم موفقند از تِی کشیدنِ کف کارگاه شروع کردهاند. کارگری پمپبنزین عار نیست اگر چشماندازی بهتر در دسترس مریم و احمد باشد.
اما اوضاع خوب و خیالانگیز پیش نرفت. سه روز بیشتر نبود مریم در پمپبنزین کار میکرد. مریم پشت دخل میایستاد و میدید اتومبیلها بنزین میزنند برخی رانندهها داخل باجه میآیند پول بنزین را میپردازند و برخی همانجا با کارتخوانِ پمپ این کار را انجام میدهند. یکی میآید شکلات یا بطریای آب میخرد و دیگری سیگار مارلبوروی لایت میخواهد. برای مریم سخت نبود فقط کافی بود بگوید “رسید هم میخواهید؟”
جاشوا میچل رویای مریم احمد و کورش را خراب کرد. جاشوا مرد جوانی که تراک کهنهای را میراند و شب قبل در خانهی دوستی تا صبح بیداری کشیده بود در پمپبنزین صد و سیزده دلار بنزین زد و قصد کرد بدون پرداخت محل را ترک کند. مریم از همان اول او را زیر چشم داشت. “پولش را میدهد نمیدهد میدهد نمیدهد؟” صاحب پمپبنزین گفته بود اگر کسی نپردازد از حقوق خودت کم میکنم. نه. جاشوا قصد نداشت دست در جیبش کند. مریم که لباس فرم پمپبنزین را به تن داشت از پشت دخل بیرون آمد. صد و سیزده دلار صد و سیزده دلار. مگر حقوقش چقدر بود که صد و سیزده دلارش را این جوان ببرد؟ با آن میتوانست قبض پرداختنشدهی موبایلش را بدهد برای کورش کیف بهتری بخرد یا لباس گرمی برای احمد. جاشوا پشت رل نشسته بود. مریم جلوتر رفت و در را باز کرد. صدای روشن شدن تراک جاشوا را شنید. دید که راه میافتد. مریم معطلش نکرد. بیرون پرید و شروع به دویدن کرد نفسهای تند، تندتر تندتر. نمیدانم آن لحظه چه چیزی در درون او میجوشید، کسر حقوق، وظیفهشناسی، ترس، تنهایی چه چیزهایی چه رویاهایی چه خیالاتی. مریم کمی دورتر خودش را به جاشوا رساند و بر شیشه کوبید. جاشوا با وحشت و حیرت او را تماشا میکرد. چراغ سبز شد. مریم حالا جلوی تراکِ جاشوا ایستاده بود. دستها را باز کرد تا مانع رفتنش شود و بعد خواست بالای کاپوت برود. جاشوا آه در بساط نداشت. پا بر پدال گاز فشرد مریم را پرت کرد و با تراکش از روی او و رویاهایش گذشت. پانزده متری او را بر زمین کشید و بدن نحیف و کوچکش را در صبح سرد کلگری به جا گذاشت.
دو سال پیش ایرانیان غرب کانادا برای تشییع و تدفین مریم سنگ تمام گذاشتند. احمد وظیفهی سنگینتری پیدا کرد، مادری و پدری. او در مصاحبههای آن روزها رو به دوربین گریه میکرد و میگفت کانادا رویاهای ما را خراب کرد. بیراه هم نمیگفت. جاشوا دستگیر و زندانی شد. جرم او قتل غیرعمد است. صاحب پمپبنزین گفت هرگز به مریم نگفته بنزیندزدی را از حقوق او کسر میکند. پلیس گفت ما بارها گفتهایم جان خودتان را برای دزدیهای کوچک به خطر نیندازید. صد و سیزده دلار برای مریم دزدیِ کوچک نبود دادگاه جاشوا همین روزها در جریان است.
دو سال از مرگ مریم گذشت. احمد هم بعد از چند روز دیگر در خبرها و رسانهها نبود. او دنبال زندگی خودش و پسرش رفت. احمد که با کورش به ونکوور نقلمکان کرده بود کاری پیدا کرده و زندگیاش سامان گرفته بود سه روز پیش در ونکوور سوار اتومبیلش شد تا خودش را به مراسم سالگرد مریم در آلبرتا برساند. تا به مزار مریم برود و از روزهای رفته بگوید. از اینکه اگر بود دیگر نباید برای صد و سیزده دلار غصه میخورد از اینکه کورش به مدرسهی خوبی میرود و کیف مناسبی دارد. از اینکه زمستان سختی بر آنها نگذشت و لباس گرم لازمش نمیشد. میرفت که اینها را به مریم بگوید. اما سفرش به انجام نرسید. احمد در راه تصادف کرد و درگذشت. احمد را هم همین روزها به خاک میسپارند.
از صبح که از خواب بیدار شدهام و خبر را خواندهام به کورش نورانی پسر مریم و احمد فکر میکنم که شبها بی شببخیر گفتن به بابا و مامان خوابش نمیبُرد. چگونه میشود کورش از آن جاده از آن شهر از آن پمپبنزینها از آن اتومبیلها متنفر نباشد؟
سلامی دوباره.
یه سوژه دارم میتونی برامون در موردش بنویسی.
در خصوص امنیت شغلی!
مساله ای که واقعاً دغدغه بزرگی برای همه کسایی هست که میخوان بیان و کار کنن.
همگی ممنونیم ازت.
پاسخ به این نظر از قلم افتاده بود. امنیت شغلی در این حده که یک روز بهتون زنگ می زنن یا صداتون می کنن، میگن از فلان وقت دیگه تشریف نیارید! وبسایت ایرونیها چند ماه پیش این متن رو منتشر کرد:
شرایط در آلبرتا هنوز بحرانی است و میزان بیکاری در این استان به مراتب بیش از دیگر استانهای کاناداست و افزایش بهای نفت در ماه های اخیر هم نتوانسته جان تازه ای صنعت نفت و گاز استان ببخشد.
خانم رژیا پرهام یکی دیگر از مهندسین ایرانی ساکن شهر ادمونتون حالا در شرایطی دشوار قرار گرفته و پست صریح او در فیس بوک ، ما را بیشتر در جریان شرایط روحی و مالی او قرار می دهد:
رژیا پرهام
چند وقته که کاهش قیمت نفت تاثیری منفی روی استان محل زندگی ما، آلبرتا گذاشته.
آلبرتا استان نفت و گار کاناداست.
تاثیر این اتفاق رو میشه به راحتی در زندگی واقعی آدمها دید.
یه نمونه اش اینکه شما صبح بیدار میشی و طبق معمول سر کار میری. به کارهات میرسی و دلت امن و فکرت راحته که در شرکتی که پنج ساله کار میکنی به نوعی سهام داری، به همین دلیل از دل و جان تلاش میکنی که کارت رو به بهترین شکل انجام بدی. چرا که حس سهام دار بودن به تو القا میکنه که کار مال تو هم هست و فقط کارمند نیستی.
مشغولی و سرت گرمِ کار که میگن جلسه داریم و جلسه داشتن در کانادا اتفاق عجیبی نیست. کاری که مشغولش هستی رو سریع جمع بندی میکنی و به جلسه میری، وارد اتاق که میشی مدیرت رو میبینی با یکی از افرادی که در نیروی انسانی کار میکنه. هر چند شوکه ای ولی متوجه میشی که ماجرا از چه قراره… بهت میگن متاسف هستند که مجبورند با توجه به شرایط اقتصادیی که شما هم در جریانش هستید از شما بابت خدمت چند ساله تان تشکر کنند و از همین لحظه همکاریشان رو با شما خاتمه بدن.
و شما که شوکه هستید چیزی نمیگید.
میگن طبق برگه هایی که روز اول امضاء کردی باید همه سهام رو به شرکت برگردانی و از آنجایی که یک ماه که تا پرداخت سود سهام مانده هیچ سودی به شما تعلق نمیگیره ولی همچنان باید یازده ماه سود بانکی که ما به شما معرفی کردیم که برای سهامتان وام بگیرید رو تمام و کمال بپردازید.
یاد پنج سال قبل میافتید که برگه ها رو امضاء کردید، پس هیچ حرفی ندارید که بزنید.
میگن دو هفته حقوق به شما پرداخت میشه و میتوانید برای بیمه بیکاری کانادا (که حدودا یک چهارم درآمد شماست و حداکثر تا یازده ماه به شما تعلق میگیره) اقدام کنید.
قبل از اینکه گیج و منگ از روی صندلی بلند بشید از شما میپرسند چه چیزهایی از شرکت دست شماست؟ میگید موبایلی که پنج ساله در اختیار منه. دستشان رو دراز میکنند و میگن لطفا تحویلش بدید. میپرسید ممکنه فقط چند لحظه زمان بدید که عکسهای خصوصی رو حذف کنم؟ میگن نه. چنین حقی ندارید و امکانش نیست!
چاره ای ندارید، موبایل رو توی دستشان میگذارید و بلند میشید.
کارمند بخش نیروی انسانی (اچ. آر) میگه شما رو تا دفتر کارتان (کار سابق، که تا چند دقیقه پیش داشتید) به منظور برداشتن وسائل شخصیتان و بعد تا در خروجی همراهی میکنند.
توی راهرو همکار از همه جا بی خبرتان با لبخند به شما سلام میکنه که آقای همراهتان به او میگه حق ندارید با هم صحبت کنید. به دفترتان میرید. از اونجایی که بعد از ساعت نهار بوده و ایمیل شخصی شما باز، میگید مایلید که در حضور او از ایمیل شخصی بیرون بیایید. که باز هم اجازه نمیدن و میگن نمیتوانید به هیچ چیزی مربوط به شرکت دست بزنید. وسائل شخصی و کتی که صبح پوشیده بودید رو برمیدارید، به سمت در خروجی میرید، کلید الکترونیکی در شرکت رو تحویل میدید. آرزوی عصر خوبی (!) برایتان میکنند و در رو پشت سرتان میببندند.
و شما به همین راحتی در کانادا کارتان رو از دست میدید و بعد به هزار مسئله جورواجور فکر میکنید. به حرف دوستتان که شصت و هشت درصد بیکاریها مربوط به مهاجران (متولدین خارج از کانادا بوده و هست) به سفرتان فکر میکنید و بلیطی که برای تعطیلات خریده بودید. به همکارانتان که نمیدانید اونها هم کارشان رو از دست دادند یا نه و بعد از پنج سال حتی حق خداحافظی با اونها به شما داده نشده. به مهاجرت فکر میکنید و نکات مثبت و منفی که داره، که همیشه فکر میکردید بعد از چندین سال تلاش در کشور دومتان (!) حداقل احساسی که خواهید داشت امنیت و آرامشه. که در عمل اینطور نیست و هر چند همه مدارک مربوط به حرفه تان رو دارید و تجربه کار کانادایی هم به اون اضافه شده، مهم تصمیم گیرنده ها هستند و اگر صلاح شرکت در حذف شما باشه. به راحتی مثل مهره ای سوخته به توهین آمیزترین شکل از بازی حذف میشین.
به سمت ماشینتان میرید و با خودتان فکر میکنید همین چند ساعت پیش با خوشحالی روزهای مانده تا سفر رو شمردم و با همه توانم کارم رو شروع کردم.
و حالا، در عرض چند ساعت نه کاری هست و نه روتین پنج ساله زندگی و نه امکان سفر کردن در این شرایط اقتصادی.
به جهان اول فکر میکنید و سیاست سرمایه داری که سود شرکتهای بزرگ حرف اول رو میزنه و نه سود افراد و احترام به اشخاص.
سلام، بابت تمام مطالب و وقتی که صرف کردین ممنونم، امیدوارم توی تمام مراحل زندگیتون موفق باشین و یه دل خوش و یه لب خندون واستون آرزو میکنم. بنده میخواستم واسه تحصیل در مقطع دکترا رشته ی آموزش زبان انگلیسی یا اقامت اقدام کنم، هم به زبان فرانسه و انگلیسی تسلط کامل دارم. سوالم اینه که با توجه به تجربه چند سالتون، در کانادا و در رشته ی ما که به اصطلاح Educational Psychology هستش، ( تخصص خودم که آموزش زبان دوم هستش)، بازار کار چطوره؟ آیا با معلم زبان برخورد داشتین؟ به نظرتون میشه روی موقعیت شغلی آموزش زبان حساب باز کرد اونجا؟ در کل نظرتون رو بگین لطف خیلی بزرگی در حق بنده کردین. متشکرم.
ممنونم از شما. بله من معلم های زبانی رو دیدم که با توجه به قابلیت های خودشون و توانایی پرزنت کردن اون قابلیت ها، موقعیتهای خوبی رو هم از آن خودشون کردن.
سلام ، ظاهرا مدتیست که قیمت خانه در تورنتو ثابت مانده و شاید افت هم کرده ، اطلاع دارید که دلیل آن چیست ؟ و پیش بینی شما از اینکه این موضوع تا کی میتواند ادامه داشته باشد چیست ؟
ممنون از نوشته های خوبتون که متاسفانه مدتیست کمتر به آن می پردازید.
دلیلش اعمال یک سری قوانین کنترلی از طرف دولت و همینطور پیش بینی هایی مبنی بر ترکیدن حباب مسکن میتونه باشه. بعلاوه بالا رفتن نرخ بهره بانکی. فعلا همه دست نگه داشته اند تا ببینند چه پیش میاید.
سلام جناب روشناس
ببخشید یک سوال داشتم
یکی از دوستان به من گفتن اگر بخوایم ویزای کانادا بگیریم قبلش یک سفر به کشورهایی که ویزای شینگن دارن و برگشت به ایران خیلی در روند ویزا دادن کانادا تاثیر داره
میخواستم بدونم چقدر این قضیه میتونه موثر باشه؟
ممنون
سلام
آقای روشناس چند وقتیه مطلب جدید نمیذارید. من خودم همواره سعی می کنم دید تازه به محیط داشتن رو برای خودم حفظ کنم تا زیبایی ها و چیزهای جالب، بهتر و لذت بخش تر به چشمم بیان
امیدوارم شما هم همواره کانادا براتون بدیع بودن و جالب بودنش رو حفظ کنه و همیشه مطلب برای سایتتون داشته باشید.
مدتی طول کشید تا تمام مطالبتون رو بخونم و شرمنده که تو بقیه پستها کامنت ندادم چون واقعا کامل بودند. اینم نوشتم که ازتون تشکر کنم، خیلی خوب بود، موفق باشید.
سلام آقای روشناس خوب هستین؟ یه زحمت داشتم خدمتتون اگه مقدور بود انجام بدین. واسه دیوار اتاق خواب یه دونه پوستر از تورنتو میخام. شما عکاس خوبی هستین اگه تونستین عکس خوب بگیرین بی زحمت به ایمیل من بفرستین واجبه برام خیلی ممنون از لطفتون❤
سلام ممنون از پاسختون
به لطف دوستی خونه نسبتا خوبی گیرمون اومد ولی تعجب میکنم چطور با اینکه مطابق فرمایش شما باهاشون تماس گرفتم شماره و ایمیل دادم ولی ایشون هیچ خبری ازشون نشد.
حالا سوالی که از خدمتتون دارم ایا این صحیحه که من با همین کارت شتاب بانکهای اینجا از صرافی های تورنتو میتونم دلار کانادا بگیرم؟ و نیازی نیست پول زیاد بیارم یا برام حواله کنند؟
چه عرض کنم. تجربه من که همیشه خلاف فرمایش شما بوده، اگر ممکنه برای استفاده بقیه دوستان اسم و مشخصات جاهایی که سراغ دارید رو بفرمایید. همگی دعاتون می کنیم 🙂
سلام، معلومه شهر بسیار زیبا و پیشرفته ای است.
شهر تمیزیه
عااااالی
من همیشه ساختمان های تورنتو رو بی رنگ و سرد میدیدم. ولی این کلیپ کلا نظرم رو عوض کرد.
خیلی قشنگه ۳ بار دیدم
Woooow مرسی
به به!دستتون درست
مهندس خوشحالم شرایط برات داره عوض میشه. اینم برای من نشونه خوبیه
لطف داری عزیز
قشنگه ولی به پای کلانشهرهای امریکا نمیرسه. هیچی امریکا نمیشه!
فقط میشه گفت بی نظیره
سلام آقای روشناس خب هستین؟ عذر میخوام پیج اینستاگرم دارین؟
سلام. خیر، اینستاگرام رو دیگه عضو نشدم.
سلام برادر کجایی ؟ کم پیدایی ؟
سوژه برای نوشتن نیست!
انتخابات در کانادا
از این بهتر؟
برگزار نمی شد! من که خودم الان ایران هستم و رای هم دادم، منتها فقط دوستانی که پاسپورت کانادایی داشتند تونستن برن آمریکا و اونجا رای بدن.
تشریف بیارین شیراز هوا خوبه خوشحال میشم در خدمتتون باشیم
شما لطف دارید. وقتی مقیم جای دیگه ای باشی و یک سر بیایی ایران، به زور حتی خانواده رو میتونی یک دل سیر ببینی!
سلام
خیلی از مطالبی که گذاشتید رو خوندم و یه سوال دارم در کل از اینکه رفتید کانادا با همه پستی ها و بلندی ها و همه سختیا و قشنگیا، الان خوشحالید اونجا؟ در یک کلمه میخوام بدونم راضی هستید رفتید یا نه؟
اگر بتونم شغلم رو طوری عوض کنم که مورد علاقه ام بشه، بله.
خوش بگذره انشالله.
آقاى روشناس درکاناداهم انتخابات بود؟
خیر. بچه هایی که پاسپورت آمریکایی داشتن رفتن و در آمریکا رای دادن.
سلام بخشید اطلاع دارید کسی که پاسپورت کانادا میگره میتونه راحت بره امریکا کار کنه و زندگی کنه یا نمیشه باید گرین کارت داشته باشه؟
بعد این قضیه express intery چیه یعنی کسی که مثلا فوق لیسانس برق داره بهش امتیاز و ویزا میدن بتونه بیاد کانادا کار کنه؟
نه، برای کار در آمریکا به وسیاه پاسپورت کانادایی،باید اجازه کار یا همون ویزای کار در آمریکا رو درخواست بدید.
اکسپرس انتری هم روال جذب مهاجر متخصص برای فدرال است. بر طبق امتیاز بندی که داره، می تونید اقدام کنید و اگر واجد شرایطش باشید بهتون اقامت میدن.
ویزای کار رو درخواست بدیم از اونجا راحت میدن یا اونم پروسش سخته؟
واسه اکسپرس انتری مثلاً چه شرایطی غیر از job offer؟ من شنیدم سخته و خیلی کم قبول میشن عملاً باید جاب آفر داشته باشی
راستش خودم تابحال کسی رو ندیدم که با ویزای کار اومده باشه.
آقای روشناس این مدت که ایران بودین به نظرتون چیزی هم تغییر کرده؟
بله همه چیز گرونتر شده!
سلام آقای روشناس خسته نباشید. یه پست داشتین در رابطه با خرید آپارتمان فکر میکنم الان قیمت ها فرق کرده باشه. دور و بر شپرد و یانگ واسه خرید یه آپارتمان خوب چقدر باید هزینه پرداخت کنیم
یک خوابه فکر می کنم به طور متوسط حدودا ۵۰۰ هزار دلار به بالا باشه.
سلام
آقای روشناس خیلی وقته پست جدید نگذاشتید
من مرتب به سایت سر می زنم
خوشحال میشم پست جدید از شما ببینیم
سوژه نداریم قربان!
جناب روشناس مخارج زندگی دو نفره در کانادا فقط با کار کردن یک نفر تامین میشه؟
بله، البته بستگی داره به میزان درآمد و البته سطح توقع از زندگی.
کارت درسته مرد بزرگ
راستی، بازار کار طراحی سایت بخصوص با وردپرس اونجا چطوره؟
تقریبا مناسبه. بخصوص با همون وردپرس که گفتید.
واقعاً دستت درد نکنه که سر ایکی ثانیه جواب همه ی دوستان رو میدی. ساغول
یه سوال دیگه، سطح علمی و بخصوص کامپیوتری اونجا نسبت به اینجا چطوره؟
به خودمون امیدوار باشیم که اگر تو کارمون خوب باشیم میتونیم اونجا کار پیدا کنیم یا نه؟
بله، اینجا با ایران از نظر سطح دانش برنامه نویسی خیلی تفاوتی نداره. مهم اینه بتونید خودتون رو خوب معرفی کنید (در جلسات مصاحبه).
آقای روشناس راجع به کارتون توضیح میدید الان شما با چه زبانهای برنامه نویسی کار میکنید و چه برنامه هایی مینویسید در چه زمینه هایی
من دیگه برنامه نمی نویسم، ولی شرکت ما با PHP و کلا LAMP stavk کار می کنه.
سلام- راستش لاراول الان توی ایران خیلی ترند شده و خیلی از شرکتها روی این فریم ورک مهاجرت کردن ، اوضاعش توی کانادا هم خوب هست ؟
در موردش شنیده ام ولی اینجا خیلی روی وردپرس کار می کنن.
لعنت به تبعید، خودخواسته یا اجباری
Hamed Esmaeilion
Yesterday at 1:26pm · Richmond Hill, ON, Canada ·
برای کورش نورانی پسر هشتسالهی ایرانی
زن و شوهر ایرانی چند سال پیش از ایران به کانادا مهاجرت کردند. اسم زن مریم بود اسم مرد احمد.
هر دو مهندس بودند و دانشآموختهی دانشگاه صنعتی شریف. چه چیزی دانشگاهیانِ ما را به این سوی جهان میآورد همه میدانیم. امروز در خبرها خواندم مسوولی مدعی شده نوار مهاجرت مغزها بریده شده است. شاید این نوشته خوشایند او باشد شاید هم نباشد. اما بد نیست به دستش برسد و فکری برای کورش بکند.
سال ورود مریم و احمد به کانادا یعنی سه سال پیش سال خوبی نبود. اقتصاد کانادا بیش از اندازه به نفت وابسته شده بود و قیمت نفت آرام آرام پایین میآمد. نفت کانادا نفت ماسهایست و استخراج آن پرهزینه. بشکهای شصت دلار به پایین برای شرکتها صرف نمیکند. پس در آن سال شوم یعنی سه سال پیش شرکتهای نفتی کانادا که اغلب در ایالت پهناور آلبرتا پراکندهاند دست به اخراج گستردهی کارمندان خود زدند. احمد و مریمِ تازهوارد هم که تازه استخدام شده بودند جزو کسانی بودند که باید دنبال کار میگشتند.
مریم کاری پیدا کرد. پیدا کردن کار در ولایت غربت دشوار است. آسان نیست. پروتکل و مصاحبه و رزومه دارد. نه که در ایران این چیزها نیست اما وقتی کل پروژههای نفتی خوابیده متقاضی برای شغلهای بهتر فراوان است و تازهمهاجر در رقابت سنگین به مشاغل خوب دست نمییابد.
مریم و احمد پسری به نام کورش دارند. نمیشود مدتی طولانی بیکار ماند اگر خاوریوار زندگی کردن را شرم بدانی و با پول هنگفت به کشور تازه نیایی. مریم دمِ دستیترین شغل ممکن را برگزید، کار در پمپبنزین. فریاد واحسرتا سر ندهید که چرا فارغالتحصیل شریف باید کارگر پمپبنزین بشود. قرار نبود مریم همیشه در این شغل بماند. تمام مهندسین ایرانی که الان در غرب بسیار موفقند از کارگری شروع کردهاند. تمام مهندسین ایرانی که در ایران هم موفقند از تِی کشیدنِ کف کارگاه شروع کردهاند. کارگری پمپبنزین عار نیست اگر چشماندازی بهتر در دسترس مریم و احمد باشد.
اما اوضاع خوب و خیالانگیز پیش نرفت. سه روز بیشتر نبود مریم در پمپبنزین کار میکرد. مریم پشت دخل میایستاد و میدید اتومبیلها بنزین میزنند برخی رانندهها داخل باجه میآیند پول بنزین را میپردازند و برخی همانجا با کارتخوانِ پمپ این کار را انجام میدهند. یکی میآید شکلات یا بطریای آب میخرد و دیگری سیگار مارلبوروی لایت میخواهد. برای مریم سخت نبود فقط کافی بود بگوید “رسید هم میخواهید؟”
جاشوا میچل رویای مریم احمد و کورش را خراب کرد. جاشوا مرد جوانی که تراک کهنهای را میراند و شب قبل در خانهی دوستی تا صبح بیداری کشیده بود در پمپبنزین صد و سیزده دلار بنزین زد و قصد کرد بدون پرداخت محل را ترک کند. مریم از همان اول او را زیر چشم داشت. “پولش را میدهد نمیدهد میدهد نمیدهد؟” صاحب پمپبنزین گفته بود اگر کسی نپردازد از حقوق خودت کم میکنم. نه. جاشوا قصد نداشت دست در جیبش کند. مریم که لباس فرم پمپبنزین را به تن داشت از پشت دخل بیرون آمد. صد و سیزده دلار صد و سیزده دلار. مگر حقوقش چقدر بود که صد و سیزده دلارش را این جوان ببرد؟ با آن میتوانست قبض پرداختنشدهی موبایلش را بدهد برای کورش کیف بهتری بخرد یا لباس گرمی برای احمد. جاشوا پشت رل نشسته بود. مریم جلوتر رفت و در را باز کرد. صدای روشن شدن تراک جاشوا را شنید. دید که راه میافتد. مریم معطلش نکرد. بیرون پرید و شروع به دویدن کرد نفسهای تند، تندتر تندتر. نمیدانم آن لحظه چه چیزی در درون او میجوشید، کسر حقوق، وظیفهشناسی، ترس، تنهایی چه چیزهایی چه رویاهایی چه خیالاتی. مریم کمی دورتر خودش را به جاشوا رساند و بر شیشه کوبید. جاشوا با وحشت و حیرت او را تماشا میکرد. چراغ سبز شد. مریم حالا جلوی تراکِ جاشوا ایستاده بود. دستها را باز کرد تا مانع رفتنش شود و بعد خواست بالای کاپوت برود. جاشوا آه در بساط نداشت. پا بر پدال گاز فشرد مریم را پرت کرد و با تراکش از روی او و رویاهایش گذشت. پانزده متری او را بر زمین کشید و بدن نحیف و کوچکش را در صبح سرد کلگری به جا گذاشت.
دو سال پیش ایرانیان غرب کانادا برای تشییع و تدفین مریم سنگ تمام گذاشتند. احمد وظیفهی سنگینتری پیدا کرد، مادری و پدری. او در مصاحبههای آن روزها رو به دوربین گریه میکرد و میگفت کانادا رویاهای ما را خراب کرد. بیراه هم نمیگفت. جاشوا دستگیر و زندانی شد. جرم او قتل غیرعمد است. صاحب پمپبنزین گفت هرگز به مریم نگفته بنزیندزدی را از حقوق او کسر میکند. پلیس گفت ما بارها گفتهایم جان خودتان را برای دزدیهای کوچک به خطر نیندازید. صد و سیزده دلار برای مریم دزدیِ کوچک نبود دادگاه جاشوا همین روزها در جریان است.
دو سال از مرگ مریم گذشت. احمد هم بعد از چند روز دیگر در خبرها و رسانهها نبود. او دنبال زندگی خودش و پسرش رفت. احمد که با کورش به ونکوور نقلمکان کرده بود کاری پیدا کرده و زندگیاش سامان گرفته بود سه روز پیش در ونکوور سوار اتومبیلش شد تا خودش را به مراسم سالگرد مریم در آلبرتا برساند. تا به مزار مریم برود و از روزهای رفته بگوید. از اینکه اگر بود دیگر نباید برای صد و سیزده دلار غصه میخورد از اینکه کورش به مدرسهی خوبی میرود و کیف مناسبی دارد. از اینکه زمستان سختی بر آنها نگذشت و لباس گرم لازمش نمیشد. میرفت که اینها را به مریم بگوید. اما سفرش به انجام نرسید. احمد در راه تصادف کرد و درگذشت. احمد را هم همین روزها به خاک میسپارند.
از صبح که از خواب بیدار شدهام و خبر را خواندهام به کورش نورانی پسر مریم و احمد فکر میکنم که شبها بی شببخیر گفتن به بابا و مامان خوابش نمیبُرد. چگونه میشود کورش از آن جاده از آن شهر از آن پمپبنزینها از آن اتومبیلها متنفر نباشد؟
لطفا منبع این نوشته را هم ذکر کنید.
از صفحه فیسبوک حامد اسماعیلیون:
https://www.facebook.com/hamed.esmaeilion?fref=nf&pnref=story
بنده خداها با چه امید و آرزوهایی به کانادا مهاجرت کرده بودن ، روحشون شاد
چه وحشتناک
خدای من
سلامی دوباره.
یه سوژه دارم میتونی برامون در موردش بنویسی.
در خصوص امنیت شغلی!
مساله ای که واقعاً دغدغه بزرگی برای همه کسایی هست که میخوان بیان و کار کنن.
همگی ممنونیم ازت.
پاسخ به این نظر از قلم افتاده بود. امنیت شغلی در این حده که یک روز بهتون زنگ می زنن یا صداتون می کنن، میگن از فلان وقت دیگه تشریف نیارید! وبسایت ایرونیها چند ماه پیش این متن رو منتشر کرد:
شرایط در آلبرتا هنوز بحرانی است و میزان بیکاری در این استان به مراتب بیش از دیگر استانهای کاناداست و افزایش بهای نفت در ماه های اخیر هم نتوانسته جان تازه ای صنعت نفت و گاز استان ببخشد.
خانم رژیا پرهام یکی دیگر از مهندسین ایرانی ساکن شهر ادمونتون حالا در شرایطی دشوار قرار گرفته و پست صریح او در فیس بوک ، ما را بیشتر در جریان شرایط روحی و مالی او قرار می دهد:
رژیا پرهام
چند وقته که کاهش قیمت نفت تاثیری منفی روی استان محل زندگی ما، آلبرتا گذاشته.
آلبرتا استان نفت و گار کاناداست.
تاثیر این اتفاق رو میشه به راحتی در زندگی واقعی آدمها دید.
یه نمونه اش اینکه شما صبح بیدار میشی و طبق معمول سر کار میری. به کارهات میرسی و دلت امن و فکرت راحته که در شرکتی که پنج ساله کار میکنی به نوعی سهام داری، به همین دلیل از دل و جان تلاش میکنی که کارت رو به بهترین شکل انجام بدی. چرا که حس سهام دار بودن به تو القا میکنه که کار مال تو هم هست و فقط کارمند نیستی.
مشغولی و سرت گرمِ کار که میگن جلسه داریم و جلسه داشتن در کانادا اتفاق عجیبی نیست. کاری که مشغولش هستی رو سریع جمع بندی میکنی و به جلسه میری، وارد اتاق که میشی مدیرت رو میبینی با یکی از افرادی که در نیروی انسانی کار میکنه. هر چند شوکه ای ولی متوجه میشی که ماجرا از چه قراره… بهت میگن متاسف هستند که مجبورند با توجه به شرایط اقتصادیی که شما هم در جریانش هستید از شما بابت خدمت چند ساله تان تشکر کنند و از همین لحظه همکاریشان رو با شما خاتمه بدن.
و شما که شوکه هستید چیزی نمیگید.
میگن طبق برگه هایی که روز اول امضاء کردی باید همه سهام رو به شرکت برگردانی و از آنجایی که یک ماه که تا پرداخت سود سهام مانده هیچ سودی به شما تعلق نمیگیره ولی همچنان باید یازده ماه سود بانکی که ما به شما معرفی کردیم که برای سهامتان وام بگیرید رو تمام و کمال بپردازید.
یاد پنج سال قبل میافتید که برگه ها رو امضاء کردید، پس هیچ حرفی ندارید که بزنید.
میگن دو هفته حقوق به شما پرداخت میشه و میتوانید برای بیمه بیکاری کانادا (که حدودا یک چهارم درآمد شماست و حداکثر تا یازده ماه به شما تعلق میگیره) اقدام کنید.
قبل از اینکه گیج و منگ از روی صندلی بلند بشید از شما میپرسند چه چیزهایی از شرکت دست شماست؟ میگید موبایلی که پنج ساله در اختیار منه. دستشان رو دراز میکنند و میگن لطفا تحویلش بدید. میپرسید ممکنه فقط چند لحظه زمان بدید که عکسهای خصوصی رو حذف کنم؟ میگن نه. چنین حقی ندارید و امکانش نیست!
چاره ای ندارید، موبایل رو توی دستشان میگذارید و بلند میشید.
کارمند بخش نیروی انسانی (اچ. آر) میگه شما رو تا دفتر کارتان (کار سابق، که تا چند دقیقه پیش داشتید) به منظور برداشتن وسائل شخصیتان و بعد تا در خروجی همراهی میکنند.
توی راهرو همکار از همه جا بی خبرتان با لبخند به شما سلام میکنه که آقای همراهتان به او میگه حق ندارید با هم صحبت کنید. به دفترتان میرید. از اونجایی که بعد از ساعت نهار بوده و ایمیل شخصی شما باز، میگید مایلید که در حضور او از ایمیل شخصی بیرون بیایید. که باز هم اجازه نمیدن و میگن نمیتوانید به هیچ چیزی مربوط به شرکت دست بزنید. وسائل شخصی و کتی که صبح پوشیده بودید رو برمیدارید، به سمت در خروجی میرید، کلید الکترونیکی در شرکت رو تحویل میدید. آرزوی عصر خوبی (!) برایتان میکنند و در رو پشت سرتان میببندند.
و شما به همین راحتی در کانادا کارتان رو از دست میدید و بعد به هزار مسئله جورواجور فکر میکنید. به حرف دوستتان که شصت و هشت درصد بیکاریها مربوط به مهاجران (متولدین خارج از کانادا بوده و هست) به سفرتان فکر میکنید و بلیطی که برای تعطیلات خریده بودید. به همکارانتان که نمیدانید اونها هم کارشان رو از دست دادند یا نه و بعد از پنج سال حتی حق خداحافظی با اونها به شما داده نشده. به مهاجرت فکر میکنید و نکات مثبت و منفی که داره، که همیشه فکر میکردید بعد از چندین سال تلاش در کشور دومتان (!) حداقل احساسی که خواهید داشت امنیت و آرامشه. که در عمل اینطور نیست و هر چند همه مدارک مربوط به حرفه تان رو دارید و تجربه کار کانادایی هم به اون اضافه شده، مهم تصمیم گیرنده ها هستند و اگر صلاح شرکت در حذف شما باشه. به راحتی مثل مهره ای سوخته به توهین آمیزترین شکل از بازی حذف میشین.
به سمت ماشینتان میرید و با خودتان فکر میکنید همین چند ساعت پیش با خوشحالی روزهای مانده تا سفر رو شمردم و با همه توانم کارم رو شروع کردم.
و حالا، در عرض چند ساعت نه کاری هست و نه روتین پنج ساله زندگی و نه امکان سفر کردن در این شرایط اقتصادی.
به جهان اول فکر میکنید و سیاست سرمایه داری که سود شرکتهای بزرگ حرف اول رو میزنه و نه سود افراد و احترام به اشخاص.
چه هنرمندانه به رشته تحریر در اوردید
شما به فیلم نامه نویسی هم فکر کنید یقینا موفق میشید
این متن به قلم من نیست، یک نفر که براش متاسفانه این قضیه رخ داده نوشته.
سلام، بابت تمام مطالب و وقتی که صرف کردین ممنونم، امیدوارم توی تمام مراحل زندگیتون موفق باشین و یه دل خوش و یه لب خندون واستون آرزو میکنم. بنده میخواستم واسه تحصیل در مقطع دکترا رشته ی آموزش زبان انگلیسی یا اقامت اقدام کنم، هم به زبان فرانسه و انگلیسی تسلط کامل دارم. سوالم اینه که با توجه به تجربه چند سالتون، در کانادا و در رشته ی ما که به اصطلاح Educational Psychology هستش، ( تخصص خودم که آموزش زبان دوم هستش)، بازار کار چطوره؟ آیا با معلم زبان برخورد داشتین؟ به نظرتون میشه روی موقعیت شغلی آموزش زبان حساب باز کرد اونجا؟ در کل نظرتون رو بگین لطف خیلی بزرگی در حق بنده کردین. متشکرم.
ممنونم از شما. بله من معلم های زبانی رو دیدم که با توجه به قابلیت های خودشون و توانایی پرزنت کردن اون قابلیت ها، موقعیتهای خوبی رو هم از آن خودشون کردن.
سلام مهندس حالتون چطوره؟ همه چی بر وفق مراده انشالله؟
در مورد ریاست جمهوری اونجا یکم توضیح میدین بی زحمت؟ اسمش چیه و حکومت اونجا چه جوری هس؟ تشکر
سلام و ممنون
اینجا ریاست جمهوری نداره. نخست وزیره که رهبر حزب حاکم، میشه نخست وزیرش. در موردش قبلا توی همین وبلاگ نوشتم.
سلام ، ظاهرا مدتیست که قیمت خانه در تورنتو ثابت مانده و شاید افت هم کرده ، اطلاع دارید که دلیل آن چیست ؟ و پیش بینی شما از اینکه این موضوع تا کی میتواند ادامه داشته باشد چیست ؟
ممنون از نوشته های خوبتون که متاسفانه مدتیست کمتر به آن می پردازید.
دلیلش اعمال یک سری قوانین کنترلی از طرف دولت و همینطور پیش بینی هایی مبنی بر ترکیدن حباب مسکن میتونه باشه. بعلاوه بالا رفتن نرخ بهره بانکی. فعلا همه دست نگه داشته اند تا ببینند چه پیش میاید.
سلام جناب روشناس
ببخشید یک سوال داشتم
یکی از دوستان به من گفتن اگر بخوایم ویزای کانادا بگیریم قبلش یک سفر به کشورهایی که ویزای شینگن دارن و برگشت به ایران خیلی در روند ویزا دادن کانادا تاثیر داره
میخواستم بدونم چقدر این قضیه میتونه موثر باشه؟
ممنون
ویزای ویزیتوری کانادا؟ ممکنه حرفشون درست باشه. منتها در مورد اقامت، ربطی نداره.
در کل برای روند ویزا گرفتن میگن اگر تو پاسپورت قبلا ویزای کشور دیگه ای باشه خیلی بهتره و احتمال اینکه آفیسر ویزا راحت تر بدن بیشتر میشه؟
ویزای ویزیتوری من تابحال بجز برای پدرم اقدام نکرده ام و نمیتونم نظر قطعی بدم. همه چیز ولی بستگی به حس و حال آفیسر داره!
سلام
آقای روشناس چند وقتیه مطلب جدید نمیذارید. من خودم همواره سعی می کنم دید تازه به محیط داشتن رو برای خودم حفظ کنم تا زیبایی ها و چیزهای جالب، بهتر و لذت بخش تر به چشمم بیان
امیدوارم شما هم همواره کانادا براتون بدیع بودن و جالب بودنش رو حفظ کنه و همیشه مطلب برای سایتتون داشته باشید.
سلام
خب میشه گفت که اون موضوعی که برای صحبت جذابیت داشته باشه رو پیدا نمی کنم!
مدتی طول کشید تا تمام مطالبتون رو بخونم و شرمنده که تو بقیه پستها کامنت ندادم چون واقعا کامل بودند. اینم نوشتم که ازتون تشکر کنم، خیلی خوب بود، موفق باشید.
سلام آقای روشناس خوب هستین؟ یه زحمت داشتم خدمتتون اگه مقدور بود انجام بدین. واسه دیوار اتاق خواب یه دونه پوستر از تورنتو میخام. شما عکاس خوبی هستین اگه تونستین عکس خوب بگیرین بی زحمت به ایمیل من بفرستین واجبه برام خیلی ممنون از لطفتون❤
ببخشید یادم رفت بگم که عکس رو بصورت فایل میخان و HD باشه چون میفرستن هلند. خیلی عذر میخوام بازم ممنون
سلام میشه راجب بازار کار صنایع دستی وزیورآلات دستساز نقره توضیح بدین.
اگر منظورتون اینه که برای کسی کار کنید، اطلاعی ندارم. اگر خودتون تولید کننده هستید، میتونید توی سایت هایی مثل etsy.com برای کارهاتون مشتری پیدا کنید.
سلام ممنون از لطفتون بابت تلفن اقای مصطفایی همونطور که فرمودین باهاشون تماس گرفتم
راهنمایی دیگری میخواستم یبار شنیدم یا خوندم جایی که محصولات کشاورزی نمیشه برد به کانادا ایا صحیحه!؟فرضا چای سبز خاکشیر تخم ریحان پسته زعفران اینارو ایا میشه برد
بله ورود بذر و دانه خام کشاورزی ممنوعه. زعفران مشکلی نداره، پسته هم بو داده باشه مشکلی نداره. بقیه مواردی که گفتید اینجا هست، قیمتش منتها گرونتره.
از خاوری بگو
توکدوم مرحله از عذاب الهی به سر میبره؟
در بهشت Post Road و در کازینوهای مختلف دیده شده.
سلام ممنون از پاسختون
به لطف دوستی خونه نسبتا خوبی گیرمون اومد ولی تعجب میکنم چطور با اینکه مطابق فرمایش شما باهاشون تماس گرفتم شماره و ایمیل دادم ولی ایشون هیچ خبری ازشون نشد.
حالا سوالی که از خدمتتون دارم ایا این صحیحه که من با همین کارت شتاب بانکهای اینجا از صرافی های تورنتو میتونم دلار کانادا بگیرم؟ و نیازی نیست پول زیاد بیارم یا برام حواله کنند؟
بله می تونید با کارت شتاب اینجا دلار تهیه کنید اما به نسبت ایران باید دلار رو گرونتر بخرید.
اگر اطلاع دارید میشه لطفن بگید تفاوتش با صرافیهای تهران چقدره؟
بستگی به روزش داره. معمولا ۴۰ تومن گرونتره ولی گاهی هم پیش اومده که اینجا ارزونتر باشه.
خیر جناب گرونتر نیست بعضا تخفیف هم میدهند اگه خرید بالا باشه
چه عرض کنم. تجربه من که همیشه خلاف فرمایش شما بوده، اگر ممکنه برای استفاده بقیه دوستان اسم و مشخصات جاهایی که سراغ دارید رو بفرمایید. همگی دعاتون می کنیم 🙂
سلام.کارت هر بانکی تو ایران باشه فرقی نداره؟محدودیت مبلغ برای برداشت از حساب نداره؟مثلا در حد خرید خونه میشه کارت کشید و دلار تهیه کرد؟
نه محدودیتی در کار نیست.