خانه » نوشته های شخصی » آغاز دفتر

آغاز دفتر

دفعه قبل از مادرم در حالی خداحافظی کردم که لبخند می زد و گفت به خدا سپردمت امیر جان. این بار به قول خواهرم، مادرمون رو به خدایی سپردیم که در تمام زندگیش با اسم اون شروع به کار کرد، در تک تک لحظه های زندگیش اون رو ناظر بر کارهاش دونست، ما رو با اون آشنا کرد و ارتباط بین ما و خدا رو برقرار کرد و در نهایت انقدر این خدا رو دوست داشت که اون رو به ما ترجیح داد و به طرفش پرواز کرد.
این پست هم مطابق دو سه پست اخیر، غمگینه. باید بنویسم و خودم رو سبک کنم، ولی دیگران لزومی نداره از ناراحتی من ناراحت بشن، برای همین توی فیس بوک آپدیت شدنش رو اطلاع نخواهم داد.
مراسم ختم مادرم رو برگزار کردیم، نمی تونم به اندازه کافی از محبت های دوستان عزیزی که بر بنده منت گذاشتن و تشریف فرما شدن، تشکر کنم. توی روزهای عید، زمانی که باید به تفریح و استراحت بگذرونن، ترجیح دادن مرهمی باشن بر زخمی که بر ما وارد شد. دوست دارم یکبار دیگه، از علی، امیر ارسلان، مهدی، حسین و امیر تیمور تشکر کنم. نیما و رضای عزیز هم بزرگواری کردن و از اینفوتک اومدن. احسان مهربون، تاج گل بسیار بزرگ و زیبایی رو برام فرستاد و خودش هم لطف کرد و شب به ما ملحق شد.
تماس های خیلی جالب و غیر منتظره ای هم از آدمهایی که انتظارش رو نداشتم دریافت کردم. هومن از آمریکا باهم تماس گرفت و گفت که برای مادرم فاتحه یهودی برگزار کرده. مارکوس هم به سبک مسیحی گفت براشون این کار رو می کنم. واقعا جالبه که برای مادر من، افرادی از ادیان مختلف مراسم مذهبی به جا آوردن، شاید به دلیل این بود که همیشه خودش معتقد بود ادیان الهی همه هدفشون یکی بوده و پیروان همه ادیان الهی، مورد احترام هستند.

آرزو می کنم از من راضی بوده باشه، دلخوری و ناراحتی از من نداشته باشه. و آرزو می کنم بتونم بعد از خودش، لااقل جزئی از خودش باشم.

پایان زندگی هرکس به مرگ اوست… جز مرد حق که مرگ وی آغاز دفتر است.

۲۴ نظر

  1. برعکس؛ این نوشته بار آرامش بخشی داشت! همونطور که جمله ی آخرش و عنوانش نشان از آغاز دارند؛ آغاز زندگی و حیات جاودانه در پرتو عشق الهی و در جوار فرشتگان و بندگان مقربش…
    شکوه و عظمت رفتن هر کس به نحوه ی زیستنش در این دنیا بر می گردد. برای مادرتان که اینگونه پیروان ادیان الهی مراسم احترام به ایشان را برگزار کردند؛ حتما پاکترین زیستنها و زیباترین و بالاترین مراتب ارج و قرب برایشان در پیشگاه الهی بوده که اینطور با احترام و با شکوه به حریم امن الهی وارد شدند.
    روح پاکشان شاد و یادشان گرامی…

    پی نوشت: به طرز عجیبی همین امشب و ساعتی پیش به یاد ایشان افتادم.

    • امير حسين روشناس

      نمی دونم خانم دکتر… هر گوشه ای از خونه مون، هر قسمتی از شهر و هر لحظه که تا الان تجربه اش کردم بویی از مادرم رو داره. فکر نمی کردم انقدر برام سنگین باشه.

  2. خیلی خیلی سخته … باز هم تسلیت میگم و امیدوارم خداوند به شما صبر زیادی بدهد …

  3. وحید اقاخانی

    سلام امیرجان
    دوست نداشتم حرف تکراری بزنم اما برای مادر بزرگوارت تا جایی که میتونستم فاتحه خوندم. خیلی تو فکرم بودی این چندوقت. دایم به حالت فکر میکردم. دوستانه میگم, خیلی دوست داشتم توی مراسم شرکت کنم. از خدا میخوام مادر عزیزت روحش شاد بشه. از خدا میخوام تو و خانوادت این مصیبت سنگین رو پشت سر بذارید و با رفتار و کردارتون یاد ایشون رو زنده نگه دارید و دیگران با دیدن فرزندای نیک به جا مونده از ایشان همیشه دعاگوی مادر عزیزتون باشن.
    نمیدونم واقعا چه حرفی بزنم, اگر حرفام ناراحت کننده هست ببخشید, اما با اینکه کمتر از یک ماه هست که میشناسمت ولی این اتفاق خیلی ناراحتم کرده…
    مواظب خودت و خانواده ی عزیزت باش
    وحید

    • امير حسين روشناس

      شرمنده کردی، خداوند خانواده عزیزت رو برات نگه داره و رفتگان رو قرین رحمت کنه. ممنون از لطفت

  4. امیر جان واقعا از خدا میخوام بهت صبر بده. خیلیییییی سخته. اما حتما ازت راضیه.هیچ پدر و مادری توی دنیا از بچشون ناراضی نیست.مطمئنم با دیدن اینکه توی زندگیت موفق هستی و موفق تر هم میشی خوشحال تر هم میشه.

  5. خیلی تسلیت می گم، شرمنده ام که دیر خبردار شدم و نتونستم حداقل بیام و از نزدیک بهت تسلیت بگم
    آرزوی سلامت برای تو و باقی خانوادت دارم.

    سپاس
    محمد

  6. جناب آقای روشناس
    نمی خوام حرف تکراری براتون بگم.
    خداوند متعال مادر بزرگوارتون را بیامرزه و براتون خواستار صبر هستم.

  7. آقای روشناس تسلیت میگم. خیلی متاثر شدم. از حدود یک ماه پیش که وارد کاناداشدم بر حسب اتفاق با وبلاگ شما آشنا شدم و از مطالب مفیدتون خیلی استفاده کردم. جدیدا متوجه شدم که همسایه هم هستیم و در یک مجتمع ساکنیم.
    خداوند مادرتون رو رحمت کنه و به شما صبر بده.

  8. محسن امین انارکی

    اقا انشالله غم آخرت باشه تازه متوجه شدم

  9. خدا رحمتشون کنه خیلی سخته خیلی…ایشالا که غم آخرتونه :((((

  10. هی وایه من!
    مادرتون به رحمت خدا رفتن؟ چقدر ناراحت شدم. مادر آشنا و غریبه نداره. برای همه یک عطرو میده یک معنی داره یک حسه. من مادرم یک بار تو بیمارستان بستری شد من داشتم جون میدادم. تحملش سخته. حتما براشون قرآن میخونم. هرکار خوب شما باقیات الصالحاته برای مادر.
    تا میتونی از انجام کار درست کوتاهی نکن تا همیشه بواسطه خوبیهای شما مادرتون غرق در آرامش باشه.
    باوجود پسر نمازخون و سالمی مثل شما حتما تربیت صحیح و درست مادرتون الان اونجا بهترین کمکه براش. خدا همه مادرها رو حفظ کنه و مادرهای که مهاجرت کردن پیش خدای مهربون غرق در آرامش کنه.
    مطمئنا جاشون پیش خدا خیلی راحت و آروم تره.

  11. بغضم ترکید، چقدر سخت، روحشون شاد

  12. واقعا خوندن این پست ها برام سخت بود.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*