خب، در ادامه داستان سفرم، باید بگم بعد از بدو بدویی که اول صبح در فرودگاه امام داشتم، یک مقداری توی ذوقم خورده بود. مدام هم صحنه خداحافظی با خانواده جلوی چشمم مجسم می شد. به هر حال راهی بود که شروعش کرده بودم، باید ادامه می دادم. توی مسیر تهران به استانبول، یک آقایی دست راستم بود که نفهمیدم ... ادامه مطلب »