خانه » نوشته های شخصی

نوشته های شخصی

باز هم وطن

هرکاری هم بکنم، ریشه هایی که در ایران دارم قابل فراموش کردن نیستند. منکر جذابیت ها و خوبی های کانادا نیستم – خوانندگان وبلاگ می دونن که سعی داشته ام دید بی طرفانه ای نسبت به کانادا و ایران داشته باشم، حالا یک وقتهایی مبالغه هم کرده ام – اما ریشه من مال ایرانه. هرکسی مختاره که نحوه زندگی و ... ادامه مطلب »

پایان

این وبلاگ رو سال ۹۳ شروع کردم و تصمیم گرفتم که قصه مهاجرتم رو بنویسم. مهاجرت از اون قصه هاییه که باید هرکسی خودش تجربه اش کنه، خوندن داستان زندگی بقیه فقط می تونه دید آدم رو به بعضی مسائل که خودش ازشون اطلاعی نداشت، باز بکنه. برای نهنگ شدن، باید آب دریا به تن آدم بخوره. لحظات تلخ و ... ادامه مطلب »

سال نو مبارک

چو خورشید تابان میان هوا نشسته بر او شاه فرمانروا جهان انجمن شد بر تخت اوی از آن بر شد قره بخت اوی به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند سر سال‌ نو هرمز فرودین ‌ بر آسوده‌ از رنج‌ روی‌ تن دل ز کین به نوروز تو شاه گیتی فروز بر آن تخت بنشست ... ادامه مطلب »

نفس سال ۹۴ هم به شماره افتاد

کمتر از یک هفته دیگه، از شر این سال نحس و نکبت بار خلاص میشیم. به جرات می تونم بگم، بدترین سال زندگی من و خیلی دیگه از دوستان و آشنایانم بود. برای خود من، بجز دو اتفاق خوب، فقط ناراحتی بود، گرفتاری و ناملایمات. عمق ناراحتی هایی که تجربه کردم در قالب کلمات نمی گنجه و امیدوارم این بز ... ادامه مطلب »

#IranDeal

دعوت یک کمپین از ایرانیان خارج از کشور رو لبیک گفتیم و به همراه آزاده و علی شال و کلاه کردیم به سمت میدان مل لستمن (Mel lastman، اسم یک میدان در منطقه نورث یورک و محل تجمع و برگزاری خیلی وقایع مربوط به ایرانی هاست). هدف هم اعلام حمایت از توافق انجام شده بین ایران و گروه ۵ + ... ادامه مطلب »

خانه جدید

چیه خب؟! مگه وبلاگ نمی تونه اسباب کشی کنه؟ (یا اساس کشی!) بنا به دلایلی، از سرور قبلی دارم نقل مکان می کنم. البته این مطلب ساعات بامدادی روز یکشنبه اتفاق میفته، سرور جدید در کاناداست (ولی نمی دونم چرا آی پی رو فرانسه نشون میده!) به هرحال، در حال انتقالات می باشیم و احتمالش هست برای مدت کوتاهی اختلال ... ادامه مطلب »

از مشکلات مهاجرت

البته نمیشه اسمش رو مشکل مهاجرت گذاشت، ولی خب به هر حال چون برای من مهاجر رخ داده، اسمش رو میذارم مشکل مهاجرت! اگر ایران بودم و البته اگر مادرم زنده بود، این یک هفته راحت تر می گذشت. حداقل دیشب که تب و لرز داشتم و یک طرف بدنم می سوخت و درد تمام سرم و کاسه چشمام رو پر ... ادامه مطلب »

ای که پنجاه رفت و در خوابی…

البته هنوز ۵۰ ساله نشدیم، ولی یادمه سال های ۸۵ تا ۸۷، عطش عجیب و غریبی برای یادگیری و یا بهتر بگم، سر در آوردن از سیستم های بانکی داشتم. اون زمان دو سه نفر دیگه هم حس و حال من رو داشتن، تا زمانی که توی سامان بودم امیر ارسلان پایه این کارها بود و با هم چه روزها ... ادامه مطلب »

سیاست یک بام و دو هوا

امروز صبح توی فید خبری من و تو دیدم ورداشته نوشته: ایران مطابق تعهداتش عمل کرده اما پیشرفت نظامی هم داشته! کلا دنیای جالبی داریم. مرگ خوبه، ولی برای همسایه. بقول علی توی کامنتی که برام گذاشته بود، همه چیز رو توی دنیای غرب شکلات پیچ می کنن و میدن دست مردم، ملت هم که به لحاظ فکری تعطیل، بیمه ... ادامه مطلب »

یک متن کوتاه از facebook

این متن رو توی یکی از گروه های فیسبوک دیدم، جالب به نظرم اومد: مهاجرت یک سفر پر مخاطره، اما ارزشمند است. کسانى که دایم میپرسند: مهاجرت خوبه ؟! اونجا کار هست ؟! شما راضى هستین ؟! بنظرت من بیام؟!،،، اینها هرگز نخواهند آمد، مسافر چمدانش را میبندد و به راه میافتد ! سؤال نمیکند، شک نمیکند، باید ژن آن ... ادامه مطلب »

دوستان و مهاجرت

یکی از چیزهایی که در مهاجرت ممکنه تغییر کنه، دوستی و رفاقت آدم ها با همدیگه است. خیلی آدم ها که ممکنه باهشون نزدیک یا حتی فامیل باشی، وقتی پای مهاجرت میاد وسط، علاقه شون رو فراموش می کنن. خودشون رو از بقیه قایم می کنن، تماس ها رو بی جواب میذارن و خلاصه آدم جدیدی میشن که از روابط گذشته ... ادامه مطلب »

تولد یکسالگی

بله، پارسال چنین روزی بود که چمدونهای بسته رو برداشتیم و به سمت کانادا رهسپار شدیم. بیشتر از هر چیز، مادرم رو یادم میاد که بغلم کرد، بوسید، بغضش رو فرو خورد و قرآن رو برداشت تا من از زیرش رد بشم. یکی از عزیز ترین افراد زندگیش رو با دست خودش بدرقه کرد، انقدر روح بزرگی داشت که همیشه می ... ادامه مطلب »

چهل روز گذشت…

به همین راحتی… چهل روزه که دیگه مادر ندارم… بدترین چهل روز زندگیم. بدترین سال زندگیم. بدترین تجریه و بدترین حالتهای روحی. پارسال همین روزها، زمانی که داشتم ایران رو ترک می کردم، برای لحظاتی فکر کردم ممکنه روزی بیاد که دیگه مادرم نباشه؟ می دونستم که این امر، حتمیه ولی همون زمان فکرش رو از سرم بیرون کردم. نخواستم باورش کنم. به ... ادامه مطلب »

دوباره… سلام کانادا

دیروز از ایران برگشتم. روز آخر یک پست نوشتم که بعد بهتر دیدم منتشرش نکنم. حرف دلم بود، ولی خیلی غمگین. یک موردش رو فقط بخوام بگم، دیگه کسی نبود که لبخند قشنگش رو در آخرین لحظه بهم بزنه و بگه: خدا نگهدارت باشه امیر جان. و دیگه کسی نخواهد بود… تورنتو هوا هنوز سرده، دیروز هواپیما که نشست توی ... ادامه مطلب »

سال ۹۴ داره خوب میشه؟!

توافق هسته ای رو به فال نیک می گیرم، امیدوارم سال ۱۳۹۴ همانطور که همه می گفتند عید به شنبه افتاده، سال بسیار خوبی برای همه دوستان و هموطنانم باشه. سال ۲۰۱۵ که تا قبل از ۲ آوریل، فقط خبرهای بد و اتفاقات ناگوار رو آبستن بود. برادر علی، یکی از نزدیکان ایمان، و مادر عزیزم همه رفتند و فقط ... ادامه مطلب »