مدتی پیش یکی از خوانندگان وبلاگ من، شرح حالی از مهاجرت خودش و خانواده اش رو برای من فرستاد که در این پست منتشرش کردم. ایشون جدیدا آپدیتی از شرایط زندگی خودشون برای من فرستادند که ازشون ممنون هستم و مطمئن هستم خوانندگان هم همین احساس رو دارند. متن ارسالی ایشون رو اینجا میارم.
اگر دوست دارید داستان مهاجرت خودتون و تجربیاتی که کسب کردید رو برای دیگران تعریف کنید، با کمال میل حاضر هستم این کار رو براتون انجام بدم.
من و همسرم به خاطر از دست ندادن شغلش توی ایران (استاد دانشگاه) تصمیم گرفتیم بعد از ۵ ماه زندگی در کانادا به ایران برگردیم، چون با درخواست مرخصی ایشون موافقت نشد، تا آغاز ترم بعد فقط ٢ هفته وقت داشتیم، من شوکه بودم، تمام وسایلی که توی اون مدت خریده بودم یک هفته ای با قیمت های باورنکردنی فروختم، بدترین لحظات عمرم رو تجربه می کردم، باورم نمی شد با که درخواست مرخصی موافقت نکرده بودن، ما چیز زیادی نمی خواستیم، فقط ۴ سال مرخصی بدون حقوق با شرط وثیقه و بازگشت صد در صد به ایران، اما تنگ نظری ها تو اینجور مواقع بیداد می کنه!
وقتی برای برگشتن به ایران سوار هواپیما شده بودم یادم می یاد که حدود ۴۵ دقیقه فقط اشک می ریختم، نمی دونم چرا بهش عادت کرده کرده بودم و نمی تونستم ترکش کنم، با وجود اینکه تو ایران زندگی به مراتب راحت تری داشتم. توی فرودگاه که رسیدم و خانواده ام رو در آغوش گرفتم باز هم حس خوبی نداشتم، از این حس درون خودم خجالت می کشیدم، مسیر فرودگاه تا خانه هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه، بوق ماشین های نیسان آبی مثل پتکی بودن که روی سرم کوبیده می شد، من ایران رو خیلی دوست دارم، هیچ جای دنیا مثل ایران نمی شه ولی خب وضع رانندگی در خیابون ها همون اول ورود حالت رو می گیره!!
تا یک ماه حالت خوبی نداشتم، اینو همه فهمیده بودن، تصمیم گرفتم همه چیز رو فراموش کنم و فقط با یک کلمه ” قسمت نبوده” خودم رو آروم کردم. یک آپارتمان خوشگل با کلی وسایل و مبلمان جدید خریدیم. حسابی سرگرم تزیین خانه شدم و تا مدتی از فکر کانادا بیرون اومدم، بعدش هم که عید نوروز بود و همه اش مهمانی و تفریح!!
از طرفی همسرم همیشه سعی می کنه تلاش خودش رو تا آخر انجام بده و گزینه های انتخابش رو بالا ببره و با این طرز فکر موفق شد از دانشگاه کانادا یک ترم مرخصی بدون حضور بگیره!! هر پنج شنبه ها با استادش از طریق اسکایپ صحبت می کرد و برنامه کاری اون هفته اش رو گزارش می داد، برای من این کارها خیلی مسخره به نظر میومد چون که هیچ راه بازگشتی رو برای خودم نمی دیدم!!
بعد از عید که شد کم کم شنیدم که اطرافیانم می گن همسرم بعضی وقت ها میگه که داره به گزینه بازگشت فکر می کنه، هر کسی اینو می گفت من فقط می خندیدم، شاید باورتون نشه ولی حتی جرات پرسیدن از خودش رو هم نداشتم!! گفت که دوباره می خواد با دانشگاه صحبت کنه و موافقت مرخصی رو بگیره! این فکر کم کم دوباره اوضاع آروم من رو بهم ریخت، این سری قرار شد که تصمیم بگیریم اگر موافقت نشد چکار کنیم؟؟ این دفعه این همسرم بود که این فکر رو دوباره به جریان انداخت، از تعریف هایی که می کرد، از حرف هایی که می زد می فهمیدم دلش برای جو دانشگاه کانادا تنگ شده و یه جورایی به این نتیجه رسیده که اصلا اینجا چکار می کنه!! از حرف هایی که توی جو دانشگاه (ایران) زده می شد خسته شده بود، از اینکه معیارها علمی و اخلاقی نبودن خسته شده بود!! ولی من دوباره به ایران عادت کرده بودم و اصلا از پس همچین تصمیم سختی بر نمیومدم. طبق برنامه ریزی هایی که شده بود و اینکه همسرم باید توی یک تاریخ خاص حتما کانادا می بود ما فقط ٣ هفته وقت برای تصمیم گیری داشتیم!!
فقط خدا می دونه من چه حالی تو اون مدت داشتم، شب تا صبح بیدار بودم و اصلا خواب نداشتم، یا ایران برای همیشه یا کانادا برای همیشه!! روزی صد بار با همه مشورت می کردم، به بستگان در کانادا زنگ می زدم، درخت تصمیم گیری می کشیدم، رو کاغذ سبک و سنگین می کردم، قصه های مهاجرت رو می خوندم و به خدا التماس می کردم من رو در راه درست قرار بده!! آخرش حس کردم که نمی تونم از کانادا بگذرم، همسرم همه چیز رو به من سپرده بود و می دونستم که ترجیح میده که دوباره برگردیم!! تو ایران ۶ سال دنبال کار بودم با فوق لیسانس و هیچی پیدا نکردم، احساس کردم به جز بچه داری هیچ هدف مشخصی جلوی من نیست، و اینکه ویزای کار من توی کانادا به دست بستگانم رسیده بود. دوباره جواب مرخصی از دانشگاه منفی شد و انگار خودش یه نیروی محرکه بود! آخه چرا منفی ؟ کی قرار بود ضرر کنه، مرخصی بدون حقوق با بورسیه کامل چه خرجی واسه این مملکت داشت؟
تصمیمم رو گرفتم، ما بر می گردیم!!!! دوباره از اول، همه وسایلی که خریده بودم و اونایی که از قبل داشتم رو فروختم، این سری مخصوصا تمام چیزایی که بهشون علاقه شدیدی داشتم رو فروختم، دلم می خواست به هیچ چیز وابسته نباشم و احساس سبکی بکنم. ظرف ٢ هفته من بودم و ۴ تا چمدون ٢٣ کیلویی!! خدای من چه درس بزرگی گرفتم از اینکه سعی کنم از این به بعد ساده زندگی کنم، بدون ظرف های کریستال، بدون ظرف های دکوری به درد نخور که فقط باید گردگیری بشن! به قول همسرم کم کم داشتم خودم را برای یک انسان موفق بودن آماده می کردم !! توی این چند سال چون سر کار نمی رفتم سرگرمی دیگه ای جز خرید کردن نداشتم، خونه پر شده بود از وسایل بدون استفاده تزئینی.
روز های آخر همه اش پیش خانواده ام بودم و از اینکه دوباره ترکشون می کردم عذاب وجدان عجیبی داشتم. اصلا حس خوبی نداشتم، حسابی می ترسیدم، از تصمیمم می ترسیدم، ولی خودم رو نگه داشته بودم. به محض ورود به کانادا حس های خوب دوباره سراغم اومدن و از اینکه اینقدر تو تصمیم گیری به خودم سخت گرفته بودم ناراحت بودم. همسرم همون هفته اول امتحان جامع رو با موفقیت سپری کرد و من هم طی یک هفته دوباره تمام وسایل لازم رو تهیه کردم. دو هفته از اومدنمون می گذشت که تو اولین مصاحبه کاریم، رفتم سر کار!! نمی خواستم دیگه وقت رو از دست بدم، دیگه حالم از بیکاری بهم می خورد! خیلی برای نگه داشتن کارم تلاش کردم، موقع دوره آموزشی صداشون رو ضبط می کردم و بارها توی خونه گوش می دادم تا بفهمم چی می گن! مدام از همکارا دست و پا شکسته سوال می کردم و اونا هم با حوصله همه چیز رو برام توضیح می دادن.
الان از زندگی در اینجا خیلی راضی هستم، حس می کنم رو به جلو دارم قدم بر می دارم، البته خیلی هم دلتنگ خونواده هستم و تا می تونم باهاشون در تماس هستم. از خرج های اضافی تا می تونم دوری می کنم و فقط پس انداز می کنم، در کنارش هم تفریح می کنم. در ضمن از خودم قول گرفتم که سال های اول سختی زیاده و باید تحمل کنم، ولی به آینده امید دارم. امیدوارم همه کسایی که تصمیم به اومدن دارن همه چیز براشون خوب پیش بره و تصمیم درستی گرفته باشند.
امیدوارم هرکی میره واسه همیشه بره تا این اوضاع و احوال براش میش نیاد. دوستان اگه واقعا میخاین برین بدونین که هیچ راه بازگشتی نیس. اگه برگردین دیگه نه ایرانی هستین و نه کانادایی.
درود بیکران بابت نشر ادامه داستان مهاجرت.بسیار به داستان مهاجرت من شبیه است ….
این هم برای حال و هوا عوض کردن. شعری از هادی خرسندی با مضمونی جالب!
ناله های نی ، از آن نی زن است
ناله های من ، همه مال من است
شرحه شرحه سینه میخواهی اگر
من خودم دارم ، مرو جای دگر
این منم که رشته هایم پنبه شد
جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد
چند ساعت ، ساعتم افتاد عقب
پاک قاطی شد سحر با نیمه شب
یک شبه انگار بگرفتم مرض
صبح فردایش زبانم شد عوض
آن سلام نازنینم شد «هلو»
وآنچه گندم کاشتم ، رویید جو
پای تا سر شد وجودم «فوت» و«هد»
آب من«واتر» شد و نانم«برد»
وای من! حتی پنیرم «چیز» شد
است و هستم ، ناگهانی «ایز» شد
من که با آن لهجه و آن فارسی
آنچنان خو کرده بودم سال سی
من که بودم آنهمه حاضر جواب
من که بودم نکته ها را فوت آب
من که با شیرین زبانیهای خویش
کار خود در هر کجا بردم به پیش
آخر عمری ، چو طفلی تازه سال
از سخن افتاده بودم ، لال لال
کم کمک ، گاهی «هلو» ، گاهی «پیلیز»
نطق کردم! خرده خرده ، ریز ریز
در گرامر همچنان سردرگمم
مثل شاگرد کلاس دومم
گاه «گود مورنینگ» من جای سلام
از سحر تا نیمه شب دارد دوام
با در و همسایه هنگام سخن
لرزه می افتد به سر تا پای من
می کنم با یک دو تن اهل محل
گاهگاهی یک «هلو» رد و بدل
گر هوا خوبست یا این که بد است
گفتگو درباره اش صد در صد است
جز هوا ، هر گفتگویی نابجاست
این جماعت ، حرفشان روی هواست
بگذر از نی ، من حکایت می کنم
وز جدایی ها شکایت می کنم
نی کجا این نکته ها آموخته
نی کجا داند نیستان سوخته
نی کجا از فتنه های شرق و غرب
داغ بر دل دارد و تیشه به فرق
بشنو از من ، بهترین راوی منم
راست خواهی ، هم نی و هم نی زنم
سوختند آنها نیستان مرا
زیر و رو کردند ایران مرا
کاش میماندم در آن محنت سرا
تا بسوزانند در آتش مرا
تا بسوزانندم و خاکسترم
در هم آمیزد به خاک کشورم
دیدی آخر هر چه رشتم پنبه شد
جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد
قوت قبل برای امسال ما که آخر امسال برنامه رفتن داریم.
وااین چه نوعشه دیگه!!!!البته که حتی مرخصی بدون حقوق برای چهارسال ضررواردمی کنه.به کسی که قراره جای همسراین خانم روبگیره وولی بهش اجازه نمیدن.یعنی شغل یک انسان دیگه وفرصت شغلیش گرفته میشه.یه نکته دیگه اینکه اکثرخانم های ایرانی به خاطربیکاری وتوخونه بودن نمیدونم چراسراغ کلاسهای مختلف نمیرن وپول خودشون روخرج وسایل بیخودی می کنن وبعدیه خانمی میگه میرم سرکارفکرمی کنن که واو اون الان چه حس خوبی داره وخودشون چقدرعقب موندن و…….!!!البته بچه داری به نظرم کارخیلی خیلی بزرگیه ویه خانم هنرمنداونیه که فرزندخوبی(ازهرنظر)تربیت کنه نه یه شغل خوب داشته باشه.(البته که این نظر من هستش)بابت وبلاگ خوب شماهم متشکرهستم.
چقدرخوشحالم که من اولین نظررودادم!!!!!نمی دونم چراولی ازاین موضوع خوشحال ومسرورمی شوم!!!!!!!!
شرمنده ولی قبل از شما افراد دیگه ای توی صف بودن! من هنوز تایید نکرده بودم.
لایک
کامنت یک خواننده به نام آقای حسن بدلیل لحن نامناسب حذف شد.
ای خدا یه راهی هم واسه ما بزار وارد کانادا بشیم .به هر دری میزنیم نمیشه ..دوستان گرامی اگه کسی راهی داره یا پیشنهادی برا ی مهاجرت به کانادا داره برام بزاره..خسته شدم خسته.
برنامه یکی از مشاورین مهاجرت خانم ” ا ب ر و ا ن ی ” رو که هفته قبل دیدم ، گفت که از ژانویه ۲۰۱۷ قوانین مهاجرت کانادا یک سری تغییرات مثبت داره پیدا میکنه و ممکنه افراد بیشتری رو از این راه جذب بکنن ، این هم لینک خبر در کنپارس -> https://www.parscanada.com/_104365#.WCjQ-_l97IU
اگر شرایط مهاجرت به عنوان یک نیروی متخصص رو دارید، کار سختی نیست. بدون کمک گرفتن از وکیل یا با کمک وکیل می تونید به راحتی اقدام کنید. اما اگر شرایط تخصص رو ندارید، اومدن به کانادا فقط به مشکلات زندگیتون اضافه می کنه. وبلاگ من رو کامل بخونید تا بهتر متوجه بشید. جذابیت های اینجا برای کسی که کار نداشته باشه فقط تا یک ماه دوام داره. اگر تخصص و تجربه نداشته باشید، کار نمی تونید پیدا کنید و اگر کار نداشته باشید، زندگی در اینجا جهنم تر از ایران خواهد بود.
بدون تلاش نمیشه . خارج رفتن برای رسیدن به بهشت نیست . یاباید پولدارباشی یا توانا یا دانا
وایییییچه شعرقشنگی!!!!!خیلی خیلی زیبابود.خوب توکه دیدی من اولین نفرنیستم چرااونوپس تأییدش کردی فدات شم!!!!!!خواستی ضایعمون کنی؟؟؟؟
مهندس ممنون از نشر این پُست.
آدم یا شعر سهراب میفته
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
بسیار جالب بود(هم پست قدیمی) و هست(همین پست)
فکر کنم این دفعه بیشتر قدر کانادا رو بدونن
چقدر خوب! خیلی براشون خوشحال شدم !امیدوارم هرکی که تصمیم به رفتن یا موندن میگیره تا اخر عمر تو سردرگمی نمونه و بتونه با شرایطش کنار بیاد
بدبختی ایرانیا اینه که بعد از یه مدت که تو کانادا زندگی می کنن ، اون بیچارگیها ، بی عدالتیها ، آینده نا معلوم ، بی فرهنگی ، آلودگی و ترافیک ، دعواهای منجر به قتل خیابونی بخاطر یه تنه زدن ، بی ثباتی مملکت و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه که تو ایران داشتن، یادشون میره و یاد دیزی خوردن با رفقا تو ایران میفتن. بخدا اینجا بجز بدبختی روز افزون هیچ خبری نیست . بهتره لیست بدبختی های ایران رو مکتوب با خودمون ببریم و هر از چندی مرور کنیم
دیگه زیاده روی الکی وبی خودی سیاه نمایی نکنید.والا!!!!!
شما بفرما کدومش سیاه نماییه تا من واسه هر کدومش چند تا نمونه بیارم. تازه من خیلی کم نوشتم
بشرطی که طوری صحبت نکنید که در این وبلاگ رو تخته کنن!
کاملا موافقم! زدی وسط خال سینهچاکان فرنگ! کانادا و سایر جاهای دنیا شاید مزایایی نسبت به ایران داشته باشند ولی این دلیل نمیشه که خوبیهای جامعه و وطن خودمون رو ندیده بگیریم.
امیدوارم که همیشه موفق باشند دوستتون …. این قسمتش که گفتن بعد دو هفته تو اولین مصاحبه کاری قبول شدن خیلی جالب بود برام … من تو کشور خودم کفش آهنی پام کردم دارم دنبال کار میگردم ولی نمی تونم کار مناسب پیدا کنم …. به خودم میگم وقتی اینجا نمی تونم کار پیدا کنم چطور اونجا میتونم به زبان انگلیسی خودم و ثابت کنم و کار پیدا کنم 🙁
من نمیدونم اون خانم چه کاری پیدا کردن سر دوهفته اونم با زبان ضعیف.من یکساله از طریق اسکیل ورکر امدم تورنتو.لیسانس ریاضی دانشگاه فردوسی هستم با سیزده سال سابقه کار بانک معاون شعبه و ایلتس هفت .دسه تا مصاحبه رفتم برای بانک رد شدم.گرونی خونه و اجاره هم غوغا میکنه نصف حقوقتم که میره مالیات .غریب هم که هستیم رقابت شدید برای کار .پس چرا باید پاشیم بیاییم اینجا.تازه دوستان اپارتمانهای اینجا مقل ایران نیست خیلی بزرگ باشه شصت متره که همونم اجاره کنین باید هفتاد درصد حقوق رو بدیم
عرض سلام و شب بخیر به وقت ایران،اصفهان
من امروز صبح از طریق سرچ گوگل با سایت شما اشنا شدم و و لابه لای کارهای خونه و بچه ها پستهاتون را خوندم…
اول ممنون بابت نوشته هاتون
دوم احسنت به نثر رسایی که دارید…
من همیشه عشق خارج بودم ولی تنها جایی که بهش فکر نمی کردم کانادا بود.اما همه چیز طی چند ماه عوض شد..خواهر دومم با با تازگی با اقایی مقیم تورنتو ازدواج کرده و احتمالا تا یکی دوسال دیگه با خانواده بیاییم تورنتو….من به شدت دلهره و نگرانی دارم..اما همسرم خیر…میگه می ریم اونجا با هرکاری که گیرمون بیاد(کار کژوال) زندگیمون را از ول می سازیم..میگه اینجا یک بار زندگیمون را سختیم..(خونه و ماشین از خودمونه با یه اب باریکه حقوق ثابت)…نوشته های شما و کامنتها و نظرات دوستان گاهی این دلهره را کم و گاهی زیاد می کنه….
امیدوارم بتونیم تصمیم درستی بگیریم
خیر باشه. نه خوش خیال باشید و نه بدبین. خوشبین باشید و برای شرایط جدید خودتون رو آماده کنید. زبان و مهارت هاتون رو هم تقویت کنید.
مختصر و مفید
ممنون از شما
من یک برنامه ای دارم..یعنی توی این سالها هرموقع به مهاجرت فکر کردم برنامه ام همین بوده..که در صورت جدی شدن..طی مدتی که پروسه اداری مهاجرت در حال انجام هست ضمن تقویت زبان..به کلاسهای اشپزی حرفه ای (توی ایران برم) و وقتی هم وارد کشور فرنگی شدیم(که الان کانادا هست) اونجا هم یه سری کلاس اشپزی حرفه ای برم..بعدش دنبال کار در همین زمینه بگردم…چند سال کار کنم و تجربه به دست بیارم و بعدش(تخمین فعلی من چیزی حدود ۶ تا ۷ سال تجربه اندوزی است) خودم یک رستوران کوچیک دایر کنم…و از همسرم بخوام مدیریت رستوران را بر عهده بگیره خودم هم اشپزی کنم…علاقه همیشگی و و اقعی من همیشه اشپزی بوده و هست…وفکر می کنم توی کشورهای فرنگی غذا و رستوران و منوهای پر و پیمون و البته قوی اهمیت فراوون داره..خلاصه منظورم اینه توی مملکت فرنگ چای پیشرفت و جولان دادن در زمینه اشپزی و رستوران داری هست..نه مثل ایران که کلا چند نوع کباب و جوجه و چند نوع فست فود محدود سرو میشه
ممنون میشم نظر شمارا هم بدونم.
با شما تا حدی موافقم. مهمترین چیز در این زمینه, ارائه کیفیت مطلوب و حفظ اون در طول سالیانه. اکثر رستوران های ایرانی اینجا رو که میبینید به سبک رستوران های ۱۵ و ۲۰ سال قبل هستند. همین میشه که رستورانی مثل بانو خیلی خوب در بین کانادایی ها (و نه فقط ایرانی ها – خیلی از ایرانی ها اصلا اسم این رستوران رو هم نشنیده اند) شناخته شده و محبوبه. برای بهتر آشنا شدن با صاحب این رستوران, این مطلب رو بخونید.
سلام من از همین روش استفاده کردم البته من در حال حاظر اپلای کردم برای یک کالج در تورنتو که تحصیلی بیام و آشپزی بخونم و بعد اقامتم را کاری کنم توسط کار آشپزی و در نهایت وقتی اقامت گرفتم بیزنس خودم را راه بندازم البته یک مقدار نگران هستم چون دارم پسر هشت سالم را هم همراهم میارم ولی بدون همسرم چون خرج تحصیل بالا میشه و همسرم باید ایران باشه یک جورایی بتونه تا حدی ما رو ساپورت کنه. نمیدونم کار درستی دارم انجام میدم یا نه ولی حاضرم به خاطر آینده پسرم هر سختی رو تحمل کنم.و تخمین هم زدم که چهار پنج سال اول باید خیلی سختی را تجربه کنم تا روی دور بیافتیم.راستش الان توی ایران با وجود اینکه شغل رسمی و با پرستیژ اجتماعی بالا دارم و مدرک تحصیلی خحودم هم کارشناسی ارشد زبان هست ولی نمیتونم تبعیض ها و بی عدالتی های محیط کارم را تحمل کنم
مهاجرت به کانادا خیلی زمان بره ۳-۴ سال .
از june 13 که file number دادن و قرار شد نامه ارسال مدارک بدن همین جور hold کردن پروسه رو .
بورس گرفتن برای دکترا کار سختی نیست من الان دارم از ۲ جا ولی چون مهاجرتی اقدام کردم امکان گرقتن ویزا تحصیلی خیلی کمه .
از حدود ۴ ماه پیش، پروسه بررسی پرونده های کشورهای شرق آسیا مثل چین و هنگ کنگ کوتاه شده و ماها افتادیم
عقب. علت تاخیر اصلی همین موضوعه. کلا بررسی پرونده های بچه های ایران اعم از ۲۰۱۴ و … کلا ۳-۴ ماهه که تعطیله.
اینم از مهاجرت کبک .
درجواب میناخانم گل:ازنظرمن خیلی هاش سیاه نمایی بود.همه چیزهایی که گفتیدنسبیه که به نظرمن حتی توی کاناداهم هست!!!!آینده نامعلوم مثلاکه شماخودت بایدآیندت روتاحدودزیادی تقریبا۹۰درصدمعلوم کنی.بیچارگی یعنی چی؟بی عدالتی که کاملانسبیه وچیزیه که ازنظرمن همه جای دنیادقت کنیدهمه جاهست!!البته باتوجه به اینکه عدالت ازنظرتون چی باشه!!!!بی فرهنگی هم فرهنگ یک کشورروملت اون کشورمیسازن!!مثل شخص خود شماوبنده.نه اینکه بگم نیست ولی بااین لحن وطرزبیان به شخصیت خودتون هم خدشه واردمیشه!!!!!!!! اون دعواهایی هم که شمامی گیدمن توفیلمهای اروپایی وآمریکایی بیشتردیدم تااینجاراستش روبخواید.من نمی گم که اینجافوق العاده اس ولی این سیاه نمایی هاهم ازنظرم درست نیست.
آقاامیرحسین معذرت اگه توجواب ننوشتم چون نصفه میاره برای من.مثلانوشته شمادرجواب میناخانم که دادیدکاملابرای من نمیاره وفقط زده که جواب دادید.
سلام،
ی پیشنهاد برای مطلب جدید و اون زندگی سالمندان اینجا و مقایسه با ایران است(جسته و گریخته در وبلاگ گفته اید ولی فکر میکنم در قالب یک مطلب نگفته اید، البته اگر اشتباه نکنم )…از لحاظ اینکه اکثرشون در کانادا واقعا بازنشسته هستند و نیاز به کارکردن ندارند که اولا خودشون خسته هستند و دوما راه را برای جوانان باز میگذارند، از لحاظ احترام کل جامعه به اونها و ….
ممنون از وقتی که میگذارید(این نوشته من هم پست نکنید چون فقط میخواستم پیشنهاد بدهم )
راه دیگه ای برای جواب دادن نبود، بعدشم چیز بد یا خصوصی که ننوشتید که انتشارش مشکلی داشته باشه!
این مواردی که فرمودید، به شرطیه که در دوران جوونی برای بازنشستگیشون فکری کرده باشند، وگرنه حقوق بازنشستگی تا جایی که میدونم برای کسی که ۳۰ سال کار کرده باشه (در کانادا) حدودا ۱۰۶۵ دلاره. یعنی اگر صاحب خونه نباشید، فی الواقع با این پول حتی از پس اجاره خونه هم بر نمیایید. اگر صاحب خونه باشید، در ایام جوانی هم با RRSP و TFSA و پس انداز و سرمایه گذاری و امثالهم برای این روزها دوراندیشی کرده باشید، بله می تونید از بازنشستگیتون لذت ببرید.
اخه اینا که مثل ما تو ایران با بیست سال خودمونو بازنشسته میکنیم نیستن اینا تا شصت هفتاد سالگی کارمیکنن خسته میشن دیگه.بعدشم میرن خانه سالمندان
به نظر من خوبی های کانادا نسبت به ایران در سه چیز خلاصه میشه:
امنیت و آسایش فکری و هوای پاک
به نظر من کانادا رو میشه اینطور مقایسه کرد که یک شهرسازی مرتب با خیابان های مرتب
به خلوتی خیلی از استان های ایران بجز تهران. به باکیزگی شمال ایران از نظر هوا. به نظر
من همین ها باعث میشه که آدم بهتر زندگی کنه و من فکر میکنم آلبودگی هوا که الان هم
بیشتر تو تهران صدای مردم رو در آورده حالا نه تو زمستون بلکه در تمام فصل ها باعث همه
ی این رفتارهای مردم هست. باعث عصبانیت های خیابانی باعث بیماری های سرطانی باعث
فحاشی های از روی عصبانیت باعث استرس های مرگبار باعث دردهای مزمن باعث اافسردگی
انواع بیماری و درد و رفتارهای بد. خود من وقتی صبح از خونه میام بیرون و یه نفس توی هوای
مثل شمال اینجا میکشم خسته هم که باشم حالم جا میاد و برعکس تهران وقتی میرم توی
فضای مسقف احساس خفگی میکنم و ترجیح میدم بیرون باشم و این هوا رو استشمام کنم
به نظر من این آلودگی ها در تهران (آلودگی هوا و مواد غذایی و مواد اولیه ی خانوارها) باعث
شده که مردم رفتارهای غیر متعارف از خودشون نشون بدن و هیچکس هم فکر نمیکنه که سر
منشاء همه ی این رفتارها همین موضوعات باشه!
خود من وقتی برای آشنایانم اوضاع اینجا رو تعریف میکنم باورشون نمیشه و میگن مگه میشه
اونجا اینطور باشه! خب اینجا که بهتره! منم میگم بله تهران بهتره. دارین بهترین زندگی رو میکنین
و قدرش رو نمیدونین. چرا؟ جون گوش تون رو با خیال پردازی پر کردن. شاید بشه گفت ۸۰٪
کسانی که دوست دارن برن خارج از کشور و حتی آمریکا و نیویورک، اگر برای ۴ ماه اونجا زندگی
کنن بعدش پشیمون میشن. چون زندگی فقط خرید و تفریح و دو سیخ کباب و آب تنی و اینا
نیست.
من یکساله که تورنتو هستم ده روز دیگه هم بلیط برگشت دارم تنها چیزی که باعث ترسم از برگشت میشه اول هوای کثیفه و بعد متاسفانه بی فرهنگی چه از لحاظ رانندگی و چه اخلاقی وفحاشی در خیابانها وگرنه بقیه چیزای ایرانو به اینجا ترجیح میدم
سلام
ببخشید اگه سوالم یکم بی ربطه بنظر شما طراح و جواهر ساز و سنگ تراش سنگهای قیمتی تخصص حساب میشه ک برای کانادا اقدام کنم؟
تخصص که حساب میشه ولی اینکه مورد نیاز کانادا باشه یا نه رو نمی دونم
درموردامنیت من واقعامی گم وقبلاهم گفتم چون توی قم که شهرمذهبی وسیاحتی هست زندگی می کنم واقعاهمه جاش امنیت داره.هوای پاک هم جایی که من زندگی می کنم به جزگرمای آزاردهنده تابستونش بقیه آب وهواش خوبه.به نظرمن اگه هرکسی پانشه بره تهران زندگی کنه وتوشهروشهرستان خودش زندگی کنه تهران هم انقدرهوای آلوده نداره.من خوانوادم ازتهران اومدن قم وخیلی ازتهرانی هارومی شناسم یابه خارج پناه می برن یاشهرهای خلوت وتمیزبه خاطراینکه ازهرجای ایران به هوای کاری که معلوم نیست میان تهران.من روشم اینه یاآدم انتقادنکنه یااگه می کنه راه حلش روهم پیشنهادبده ودردرجه اول خودش رعایت کنه.البته باهمه این اوصاف خودمن به دلایل کاملاشخصی ومهم برای آیندم برنامه ریزی کردم که بیام کانادا(البته هرچی خدابخوادواگه اتفاق غیرمنتظره ای نیفته)ولی به این دلایل قطعانمیخوام ازایران برم.
این پاسخ رو با دو سال تاخیر مینویسم ولی نظرم رو برای ثبت در تاریخ میگم 🙂
دوست بزرگوار، امنیت جنبه های متاوت داره. اقتصادی، اجتماعی و قس علی هذا. همچنین یک بحث کلی هست، همه نمیتونن بیان قم. وقتی چند روز به هر دلیلی از اخبار دوری و بعد متوجه میشی ارزش تمام دارایی و زندگیت که مثل بولدزر برراش جون کندی یهو نصف شده، وقتی مینیتی پدر بیمارت باید برای داروهاش ۵۰ درصد بیشتر از هفته ی قبل پول بده و علیرغم درد بیماری باید استرس مضاعف و شرمندگی در خانه و جامعه رو تحمل کنه و وقتی این یه روند همیشگی تو کشوره ، دیگه امنیت اقتصادی نداری. راجع به شقوق دیگه ی امنیت صحبت نمیکنم . فقط میخواستم یه هینت داده باشم.
در مورد آب و هوا هم دوباره نگاهی به وصعیت آب کشوور بندازید. از سالها پیش بین مردم استانهای مختلف درگیری های شدیدیه که بیشتر به جنگ شبیه، اصفهان با یزد و قم و چهار محل و…، کمبود آب مشهد بخاطر سدسازی افغانستان و …… همه ی اینها باعث شد که هیات وزیران سال پیش مجوز برداشت از آب های فسیلی رو صادر کنه.
و بسیاری مسایل دیگر .
مهاجرت همیشه در طول تاریخ راهی بوده برای رهایی انسانها از این قبیل مشکلات.
تعداد بالای مهاجران ایرانی ، مخصوصا قشر فرهیخته (نسبت به جمعیت) موید وجود مشکلات مهمیه که افراد از رفع اونا و ارایه راه حل براش نا امید شدن و تصمیم گرفتن با زیر پا گذاشتن عشق و احساس خودشون و با چشمانی تا پایان عمر گریان و تحمل سختی های واقعا کمر شکن، اقدام به مهاجرت کنن.
آقا در تاریخ ثبت شد 😉
فکر میکردم سیستم انلاین بشه یکم روند مهاجرت بهتر میشه متاسفانه ک میگین چینی ها رو کذاشتن تو اولویت
فعلا ک فقط دارم فرانسه میخونم من امتیازم بدون مدرک زبان کامل بود ولی بازم دارم میخونم چون شنیدم مونترال فقط باید فرانست عالی باشه
کاش ی ایرانی میتونست راه ژیدا کنه به اداره مهاجرت ک ما رو هم بزارن تو اولویت
تازه بازم بخت باهامون یاره ک رییس جمهور دوستمون داره
داداش مژده بده قراره دوشنبه اونجا برف بباره
سلام
آقای روشناس اگه ممکنه در مورد بازنشستگی هم یه مطلبی بنویسین استفاده کنیم
اونجا مثل ایران میشه بعد از ۱۰ سال یا ۲۰ سال بازنشسته شد؟(سخت و زیان آور یا پیش از موعد)
کسی که شهروند باشه ولی سابقه بیمه نداشته باشه حق بازنشستگی میگیره؟
ممنونم
بله ولی در مورد مشاغل سخت چیزی نشنیده ام.
سابقه بیمه بر مبنای حق بیمه ایه که در طول سالیان پرداخت کرده اید. مبلغش هم, حتی در حد بخور و نمیر هم نیست (یعنی باید از سال ها قبل خودتون به فکر خیلی تکمیلتر کردنش افتاده باشید).
کشور سرمایه داریه. با پول نفت نمیچرخه و تا سرویست نکنن چیزی بهت نمیرسه.
بسیار عالی. حتما از دوستان به این خاطر که تجربیاتش رو به اشتراک گذاشته از طرف ما تشکر کنید.
سلام امیر جان.ممنون از پست زیبا .موفق باشی.
سلام من تازه با وب شما اشنا شدم خیلی عالی و جامع
من ویزام جور شده و ۸ فوریه انشاالله با همسرم عازمیم ولی من اطلاعات زیادی ندارم که چی لازمه و چه کارایی باید بکنم
طی چند مدتی که اقدام کردیم فقط زبان میخونم و می خوام برا دانشگاه اقدام کنم
نمیدونم در مورد وسایلی که برا اولین بار باید همراه داشته باشیم چیزی نوشتین یا نه
لطفا اگه هست لینکشو بدین ممنونم
منظورتون از وسایل برای اولین بار چیه؟
هر چیزی که لازمه از ایران بیاریم و ممکنه با نبودش دچارش مشکل بشیم یا برا تهیه اش هزینه زیادی بپردازیم
ممنون از پاسخ
یک کلیاتی رو اینجا نوشته ام.
یکم لباس و در حد یه قاشق و جنگال و لیوان با چیزایی که دلتون براش تنگ میشه 🙂 خوردنی های ایران 🙂 گز باقلوا یا لواشک و … 🙂 اینجا همه چیز هست و قیمتش کم هست 🙂 بجاش با خودتون کتاب فارسی برای درسی که میخواید دانشگاه بخونید بیارید. لباس هم زیاد نیارید. اینجا ذائقه تون عوض میشه و تقریبا لباس های ایران زیاد به کارتون نمیاد 🙂
البته قیمت که کم نیست! پسته کیلویی ۳۰ دلار به بالاست. من خودم همیشه پسته میارم.
ممنونم از شما و دوست مهاجر
سلام جناب روشناس،خدا قوت.
برای خانواده مهاجری که در پست بالا شرح سفرو خاطرات شونو آوردین آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
شاد باشید 🙂
خب منم منظورم همین چیزا بود دیگه، پسته گردو و اینا هم جز همون باقلوا و اینا حساب میشه
منظورم از نیاوردن چیزای اضافی مثل ظروف آشپزخونه، وسایل خونه و چیزایی که مخصوص ایران نیست.
مثلا بعضی ها سبزی میارن در صورتی که اینجا هست بعضی ها کنسرو میارن در صورتی که اینجا هست
بعضی ها فکر میکنن غذا ایرانی اینجا سخت پیدا میشه اما به وفور هست و … منظورم این بود که الکی
کیف رو پر نکنید ولی چیزایی مثل شیرینی های ایرانی آجیل و غیره ارزش داره بیارین 🙂 یا گل محمدی
یا زعفرون (که امسال از نظر کیفیت اسپانیا بهتر از ایران بود :)))) ) و چیزهایی از این قبیل…
دوستان پتو ملافه و قابلمه حتما چندتا بیارین اینجا گرونه
سلام، ببخشید میخواستم بدونم کدام گرایشات رشته های مهندسی کامپیوتر و علوم کامپیوتر در کانادا دارای بازار کار بهتری هستند؟ ممنون از شما
تقریبا اکثر گرایشاتش بازار کار خوبی دارند. وبلاگم رو باید کامل بخونید، در یک کامنت نمی تونم توضیح بدم.
آقای روشناس ، بنده سخت مشغول یادگیری JavaEE خصوصآ اسپرینگ هستم وخدا رو شکر غیر از اون هم چند تا پرژه هم با php برای مشتری نوشتم، یادمه که شما نوشته بودید که در اوراکل هم تخصص دارید ، میخواستم بدونم ، میشه یک منبع خوب برای شروع اوراکل به من معرفی کنید ، یک سری از سایت های کاریابی رو که سرچ کردم ، اکثرا برنامه نویس ها جاوا باید با اوراکل هم آشنا باشن .مرسی
راستش من خودم از manual های اوراکل شروع کردم (البته برخلاف گفته شما تخصص ندارم! صرفا تجربه کوچیکی دارم). منتها یادگیری از روی manual کار خیلی سختیه. بنظرم برای ابتدای کار و آشنایی کلی با اوراکل، یک کلاس خوب برید تا مفاهیمش رو دریافت کنید. بعد برای دانش بیشتر می تونید از روی manual ادامه بدید. من کلاس نرفتم اما بصورت عملی در محیط بانکهایی که کار کردم، با متخصصین طراز اولی در ایران برخورد داشتم که در کنارشون نشستن خودش مثل یک کلاس آموزشی بود.
تشکر
سلام
منم دقیقا دارم همینکارو میکنم و دارم کلاس میرم
کلاس اوراکل هم برأی اینکه یه اشنایی مختصری داشته باشم تابستون رفتم کلاس های آقای بهادر
ولی در کل من سال دیگه که کارشناسیم تموم میشه میخوام یکی دو سالی کار کنم و با تجربه خوب تو جاوا برم کانادا
دوستی هم دارم که داره تو تورنتو برنامه نویسی میکنه
درکل ، امیدوارم موفق باشید
داداش اینم برفی که بهت خبرشو داده بودم
داداش قربونت فقط حتما عکس بزار اینجا هوا خیلی سرد ولی آفتابیه خیلی وقته رنگه برفم ندیدیم دمت گرم خوشحالمون میکنی عکس بزاری ❤
خیلی دووم نداشت. تقریبا اون چیزی که دیروز اومد آب شده. یکم دیگه باید صبر کنی.
حله برادر
بین کانادا و استرالیا چه تفاوتی هست که همه روبه کانادا میرن ؟
اب و هوا
شهرهای برزگ بیشتر در استرالیا – ملبورن برای ششمین سال شد بهترین برای زنذگی
مهاجرت سریعتر به نسبت کانادا
باز هم همه میخان برن کانادا
منابع آب بیشتر. و نزدیکی به آمریکا و اروپا.
کاش درسم رو ادامه میدادم و لیسانس میگرفتم
سریع میومدم یه مملکت دیگه کانادا یا استرالیا
حاجی یه مطلب در مورد پیدا کردن کار تو کانادا از ایران برای مهاجرت بنویس شاید زندگی چن نفر رو نجات دادی
شرمنده دوست عزیز… برای مهاجری که اقامت می گیره، میاد اینجا، تلفن اینجا رو داره، اجازه قانونی کار کردن داره، کارفرما میتونه از نزدیک ببینه و باهش رودررو صحبت کنه کار پیدا کردن کلی مکافات داره. چه برسه به اینکه از راه دور بخواد نادیده و ناشناخته اعتماد کنه. اینجا اینطوری نیست که کار زیر دست و پا ریخته باشه، برای کار پیدا کردن مثل ایران باید جنگید.
برای درک بهتر شرایط این لینک رو ببینید. در زمان نوشتن این متن ۲۳۱ نفر برای این پوزیشن کاملا تخصصی اقدام کرده اند. رقابت کاری در این حده.
سلام دوست عزیز
من ۲ سال کانادا بودم توی شهر وینیپگ حالا میخوام برگردم مجدد تا قبل از عید ولی بین کلگری و تورنتو موندم میتونی راهنماییم کنید؟ من پسر خالم کلگری خیلی اصرار به رفتن داره که برم کلگری. خودمم موندم.
ممنونم
چه عرض کنم! من کلگری نبودم که بتونم در موردش نظر بدم.
سپاس از به اشتراک گزاری تجربیات ارزشمندتون
سلام ببخشید مهاجرت از کشورهای اروپایی به اونجا چطوریه؟ از نظر راحتتر بودن و کاریابی نسبت به اینکه از ایران اقدام کنیم؟ ایران
خیلی تفاوتی نمی کنه.
سلام
هر چند من یکبار کامل وبلاگتون رو خوندم ولی خب الان دوباره نگاهی کردم به نظراتی که بقیه در مورد مهاجرت گذاشتن در چند پستی که در دسته بندی مهاجرت گذاشتید. واقعا برام جالب بود که هر کسی برای خودش دلیلی برای مهاجرت داره، البته این واضح هستش و همه حتما حداقل یک دلیلی دارند برای مهاجرت و بی دلیل که نمیشه حالا هر دلیلی میتونه باشه ولی جالبی قضیه اینکه من یه چیزی در بین این همه نظرات گوناگون متوجه شدم یک اشتراک خاصی هستش که لحن نظرات دارند اونم اینکه تعداد کثیری از افراد دارند از دست چیزی _حالا هر متغیری میتونه باشه _ میخوان رها بشن . و تعداد دیگه ای هم که به اندازه دسته قبلی زیاد نیستن ولی در هر صورت تعداد قابل توجهی افراد هستند که میخوان یک چیزی رو _دوباره هر متغیری میتونه باشه_ بدست بیارن. حالا مسائل اصلی اینجاست کدوم طرف هدفمند قدم میگذاره در زندگی جدیدش! قطعا یا بهتر بگم با اطمینان خاطر بیشتر ، کسی که متغیر هایی که میخواد ازش رها بشه با توجه به دوری از محیط قبلی احتمالا تقریبا نصفی از اونها موقع رسیدن به مقصد حل بشوند { در صورتیکه این مسائل معقول باشه و چیزی نباشه که اصلا موجودیتش در اون محیط امکان پذیر نباشه (مثلا کسی که میخواد دیگه توی عمرش برف نبینه بره مهاجرت کنه به کانادا !) } حالا فرض بر اینکه طرف نصفی از مسائلش یا رویایی تر کل مسائلی که در نظر داشت از محیط قبلی در ورود به محیط جدید رها و برطرف شد تا اینجای کار هنوز خوبه و به هدفش رسیده ولی ایا هدفمند قدم گذاشته؟؟؟؟!!!! حالا میرسیم به اون بخشی که یک چیزی رو میخواد بدست بیاره فرض بر این بزاریم یک شخص فقط برای رهایی از یک چیزی هایی نیومده مهاجرت بکنه و برای بدست اوردن _متغیر یا متغیر های_ هم اومده و دو طرف کار رو چسپیده ولی در خیلی از نظرات من این رو ندیدم چون یکی گفت فرهنگ اجتماعی و رفتار یا هر چیز دیگه اینجا بد هست ولی اونجا خوب است یا حداقل بهتر از اینجا هست! ولی این بدست اوردن چیزی نیست فقط رهایی از چیزی هستش که معکوس اون خوبه . بدست اوردن چیزی در اینجا به معنی پیشرفت و بخصوص بهره وری از موقعیتی هستش که به وجود امده یا بوجودش اوردی چون رها شدن از همه نوع مشکلات غیر ممکن هست به قول گفتی تا پل صرات را رد نکنی همیشه در هر صورت جنس ادمی نوعی هست که از انواع مشکلات رها نمیشه و همیشه یک چیزی هست که ادم را آزار دهد حالا بزرگ یا کوچک. و به نظر من سوال اصلی اینکه طرف از خودش بپرسه ایا رفتنش فقط در راستای رها شدنه و داره میره یا در راستای بهره وری هستش چون به خودی خود محیط جدید هم بعد از مدتی چیزی هایی داره که اعصاب خورد کن میشه و دوست داری ازش رها بشی و این سیکل همیشه در همه جا این کره خاکی بری برای ادم اتفاق می افته و حالا این بهره وری چقدر ارزش زمانی یا توانایی اینکه طرف رو راضی کنه داره اگر تلاش برای رسیدن بهش باعث رضایت و خوشنودی بشه و از تلاش کردن برای رسیدن بهش خسته نمیشی تا بهش برسی و چیزیکه واقعا میخوایش که بسم الله راه درستی رو داری میری ولی اگر تنها بیشتر رضایت خاطر رو در رها شدن ها میبینی واقعا آدم ریسک پذیری باید باشی که این راه رو طی میکنی چون احتمال خیلی زیادی وجود داره در محیط جدید هم همان مسائل ازار دهند شاید از جنسی دیگر که اصلا فکرش را هم نمیکنی به سراغت بیاید و تو میمانی و دوباره تحمل و صبر و دوباره ارزوی رها شدن.
پ.ن: من خودم جز کسانی هستم که میخوام به چیزی که واقعا برایم بهره وری داره برسم و جای که میخوان برم این پتانسیل رو داره که بتونم با تلاش بهش برسم و رفتنم رو برای رها شدن نمیبینم و خیلی کاری به مسائلی که قرار ازش رها بشم ندارم شاید جزء مزیت هایی اولیه و تجربه های جدید باشه ولی اینها مسئله اصلی و واقعی نیست ولی متاسفانه میبینم که خیلی های دیگه اینطوری رفتنشون رو تصور نکردن و مشکلاتی براشون به وجود اومده خدا کنه که اشتباه بکنم و کسی بهش سخت نگذره و به چیزی که میخواهد برسه ولی کاشکی یکم قبل از رفتن بیشتر فکر کنیم. شاید این حرف ها را بخاطر اینکه جزء بخش نظرات هستش کمتر کسی بخوانه ولی خدا کنه کسی که میخواند بهش کمکی کرده باشم که یکبار دیگه به مقوله مهم مهاجرت فکر بکنه.
بازم ممنون اقای روشناس بخاطر پست های خوبی که میگذاری 🙂
صحبت جالبی بود. من هم مثل شما دنبال یک ارزش افزوده بودم که مهاجرت کردم. در واقع، توی ایران جلوتر از اونی که بودم دیگه نمیتونستم برم (بدلایل مختلف). منتها اومدن به کانادا من رو توی همون نقطه ای که بودم نگذاشت، به بیان دیگه فرض کنیم ایران از ۱ تا ۱۰ داره و مثلا کانادا از ۱ تا ۵۰، من در ایران مثلا ۹ بودم. اومدم کانادا، دوباره از ۹ شروع نکردم (نشد که بکنم)، رفتم روی ۵٫ و حالا جلوی من ۲۵ تاست که هم می تونه انگیزه بده و هم می تونه ناامید کننده باشه.
بله درست میگید قاعدتا اکثر مواقع همینطوری پیش میاد ولی ارزشش رو داره ، همیشه واسه این نوع موقعیت ها این حرف میگم که آدم حتی برای جای بهتر نشستن هم بخواد که جای خودش رو عوض کنه باید جور این رو هم بکشه که فعلا جای جدیدش گرمای قبلی رو نداره (البته زمستون ها روی صندلی ایستگاه اتوبوس عمیق بودن ماجرا بیشتر حس میشه).
انشا… که دست رنج زحمت هایی که کشیدید رو بدست میارید. موفق باشید
سلام امیر جان
درست هست که در صورتی که برای تحصیل اقامت بخوایم بگیریم باید مبلغ ۲۰۰ میلیون تومان در حساب بانکی داشته باشیم؟
نمیدونم، من چنین چیزی تابحال نشنیده ام.
سلام ، برای تمکن مالی اکثر سفارت ها مبلغی در حساب و گردش حساب لازم هستش